eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 امام رضا علیه السلام میفرمایند: اگر مرد یکی از زنان محرم خود(مثل مادر، خواهر ،همسر..) را خوشحال کند خداوند متعال در روز قیامت او را خوشحال خواهد کرد. 💞 @aah3noghte 💞
💔 با همان آلیاژ و تُن مردانه و مختص خودش گفته بود: ...زنده ترین روز های زندگی یک مرد روزهایی است که در مبارزه میگذراند... ✍ و مگر می شود بدون مبارزه، صبح را به شب رساند و شب با تَنی له شده در مبارزه، به صبح رساند... یاران! مردانه مقاومت کنید که فتح و ظفر نزدیک است و خوش عاقبتی در انتظار مردانِ جهاد و رزم خواهد بود... 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی موقعِ‌ خریدِ جـهیزیھ‌ خانم‌ فروشـنده‌ بہ عڪسِ‌ صفحہ ے گوشےام‌ اشاره‌ ڪرد و پر
💔 قبل از ازدواج... هر خواستگاری کہ میومد بہ دلم نمی‌نشست...! اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود...😌 دلم میخواست ایمانش واقعی باشہ بہ ظاهر و حرف...👌😊 میدونستم مؤمن واقعی واسہ زن و زندگیش ارزش قائلہ...😇 شنیده بودم چلہ زیارت عاشورا خیلی حاجت میده...🌼 این چلہ رو "آیت‌الله حق‌شناس" توصیہ کرده بودن...🙂 کار سختی بود اما ‌بہ نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود...✋ ارزششو داشت واسہ رسیدن بہ بهترینا سختی بکشم...☺️ 40 روز بہ نیت همسر معتقد و با ایمان...😍😁 . چلہ‌ی‌عشق‌گرفتم‌کہ‌بہ‌لطف‌وکرمش... دلبری‌پاک‌و‌خدایی‌بشود‌قسمت‌من... . ۳ـ ۴روز بعد اتمام چلہ…! خواب شهیدی رو دیدم... چهره‌ ش یادم نیست ولی یادمہ لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشستہ بود...😳 دیدم مردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان...😭 ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار؛ یہ تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت: "حاجت روا شدی..."😃🦋 بہ فاصلہ چند روز بعد اون خواب امین اومد خواستگاریم...😎😁 . از اولین سفر سوریه که برگشت گفت: "زهرا جان…🤗 واست یہ هدیه مخصوص آوردم..."😍 یہ تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت: "زهرا🙃این یہ تسبیح مخصوصہ👌 بہ همہ جا تبرک شده و...📿 با حس خاصی واست آوردمش...😌💕 این تسبیحو بہ هیچ‌کس نده..."❌ تسبیحو بوسیدم و گفتم: "خدا میدونہ این مخصوص بودنش چہ حکمتی داره..." بعد شهادتش🕊💔 خوابم برام مرور شد؛ تسبیحم سبز بود کہ یہ شهید بهم داده بود...😭💚🍃 . . . همسر 🥀🔗 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
همه با هم میخوانیم فرازی از دعای سفارش شده توسط : اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لاَ أُظْلَمَنَّ وَ أَنْتَ مُطِیقٌ لِلدَّفْعِ عَنِّی وَ لاَ أَظْلِمَنَّ وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى الْقَبْضِ مِنِّی‏ بار خدایا، درود بفرست بر محمد و خاندانش. کس بر من ستم روا ندارد، زیرا تو را توان دفع ستم از من هست و من بر کس ستم نکنم، زیرا تو قادرى که مرا از ستمگرى باز دارى. وَ لاَ أَضِلَّنَّ وَ قَدْ أَمْکَنَتْکَ هِدَایَتِی وَ لاَ أَفْتَقِرَنَّ وَ مِنْ عِنْدِکَ وُسْعِی وَ لاَ أَطْغَیَنَّ وَ مِنْ عِنْدِکَ وُجْدِی‏ هرگز گمراه نخواهم شد زیرا تو مى‏ توانى مرا به راه هدایت اندازى. هرگز فقیر نشوم، زیرا که توانگرى ‏ام از توست و هرگز گردنکشى نکنم که قدرت و توان من از توست. نشر دهید👌
💔 تا هستم ای رفیق! ندانی که من کیسـتم... ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 شب جمعه شد ومهمان تو زهراست حسین دیدگانش زغمت والہ ودریاست حسین باز هم نالہ جانسوز بُنّی ذَبَحوڪ باز هم روضه گودال تو برپاست حسین ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💞 ✨🌿ای خدایی که بیچارگان به یاد احسان او فریاد و زاری می کنند😔 🥀ای آرام دل‌های متوحش سرگردان و ای گشایش دل‌های اندوهگین و شکسته.😭 🥀خدایا؛ از من که به سوی تو رو آورده‌ام روی مگردان، و با میلی که به سوی تو آورده‌ام، مرا محروم مگردان.🙏🌿✨ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 دلبرا در هوس دیدن رویت... دل من تاب ندارد نگهم خواب ندارد قلمم گوشه دفتر غزلم ناب ندارد همه گویند به انگشت اشاره مگراین عاشق دلسوخته، ارباب ندارد؟؟؟ توکجایی... گل نرگس ... 💞 @aah3noghte💞
💔 بعد تو زندگی ما به خدا ریخت به هم همه ی راحت و آرامش ما ریخت به هم از سر و روی جهان می‌شود اینگونه نوشت علمی خورد زمین و همه جا ریخت بهم ... 💞 @aah3noghte💞
💔 مداح بود... برو بچه های قرارگاه حمزه از یادشان نرفته که میان سینه‌زنی، جلال دستش را بالا می‌گرفت و سنگین می‌خواند:  "هرگز کسی جز من تن بی‌سر نبوسید بوسیدم آنجا را که پیغمبر نبوسید حیدر نبوسید زهرا نبوسید حتی نسیم صحرا نبوسید"  در همان مراسم عزاداری هیئت قرارگاه حمزه هم دوستانش این جمله را بارها از او شنیدند که میگفت: "خدایا! برای من سخت است که  ابی‌عبدالله، با تن بی‌سر به شهادت برسد و من سر در بدن داشته باشم." صبح همان روز شهادتش نیز در جمع فرماندهان قرارگاه حمزه اعلام کرد: دوستان دیشب خواب دیده‌ام امروز بدون سر به شهادت می‌رسم. و همان شد که گفته بود 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
☕️ از وقتی که حرف زدن یاد گرفتم در آلمان زندگی می کردیم. نه اینکه آلمانی باشیم، نه... ایرانی بودیم آن هم اصیل. اما پدر از مریدان سازمان مجاهدین خلق بود و بعد از کشته شدنِ تنها برادرش در عملیات مرصاد و شکستِ سخت سازمان، ماندن در ایران براش مساوی شده بود با جهنم. پس علی رغم میل مادرم و خانواده ها، بارو بندیل بست و عزم مهاجرت کرد. آن وقتها من یک سالَم بود و برادرم دانیال پنج سال. مادرم همیشه نقطه ی مقابل پدرم قرار داشت. اما بی صدا و بی جنجال و تنها به خاطر حفظ منو برادرم بود که تن به این مهاجرت و زندگی با پدرم می داد. پدری که از مبارزه، فقط بدمستی و شعارهایش را دیده بودیم.😏 شعارهایی که آرمانها و آرزوهای روزهای نوجوانی من و دانیال را محاصره میکرد. که اگر نبود، زندگیم طور دیگه ای میشد. پدرم توهم توطئه داشت اما زیرک بود. پله های برگشت به ایران را پشت سرش خراب نمیکرد. میگفت باید طوری زندگی کنم که هر وقت نیاز شد به راحتی برگردم و برای استواری ستون های سازمان خنجر از پشت بکوبم. نمیدونم واقعا به چه فکر میکرد، انتقام خون برادر؟؟، اعتلای اهداف سازمان؟؟ یا فقط دیوانگی محض؟؟ اما هر چی که بود در بساط فکریش، چیزی از خدا پیدا نمیشد.🙄 شاید به زبون نمیاورد اما رنگ کردار و افکارش جز سیاهی شیطان رو مرور نمی کرد. و بیچاره مادرم که خدا را کنجِ بقچه ی سفرش قایم کرده بود، تا مهاجرتش بی خدا نباشد. و زندگی منه یکسال و دانیال پنج ساله میدانی شد، برای مبارزه ی خیر و شر.. و طفلکی خیر، که همیشه شکست میخورد در چهارچوب، سازمان زده ی خانه ی مان. مادرم مدام از خدا و خوبی میگفت و پدرم از اهداف سازمان. چند سالی گذشت اما نه خدا پیروز شد نه سازمان و من و برادرم دانیال خلاء را انتخاب کردیم، بدون خدا و بدون سازمان و اهدافش. نوجوانی من و دانیال غرق شد در مهمانی و پارتی و دیسکو و خوشگذرانی. جدای از مادرِ همیشه تسبیح به دست و پدر همیشه مست. شاید زیاد راضیمان نمیکرد، اما خب؛ از هیچی که بهتر بود. و به دور از همه حاشیه ها من بودم و محبت های بی دریغ برادرم دانیال که تنها کور سویِ دنیایِ تاریکم بود. آن سالها چند باری هم علی رغم میل پدر، برای دیدار خانواده ها راهی ایران شدیم که اصلا برایم جذاب نبود.... حالا سارایِ ۱۸ ساله و دانیال ۲۳ ساله فقط آلمان رو میخواستند با تمام کاباره ها و مشروب هایش.🍷 اما انگار زندگی سوپرایزی عظیم داشت برای من و دانیال. در خیابانهای آلمان و دل ایران. 📌ادامه دارد ... ✍نویسنده :زهرا اسعد ⛔️ ... 💞 @aah3noghte💞