eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 جواد سلام می کرد و من اخم می کردم بقیه وقتی من اخم می کردم، راهشان را می کشیدند و می رفتند اما جواد می ایستاد و اختلاط می کرد... یکی دو ماهی گذشت و بلاخره یخ من هم آب شد و... با هم شدیم ✍داری یه رفیق، که تو رفاقتش باهات کم نذاره؟ رفیقی بودی که برای رفاقتت کم نذاری؟ از شهدا فقط شهید شدن رو دیدیم؟ پس مرام و معرفتشون که باعث شهادتشون شده چی؟ 📚بی برادر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💞 اِلـهی اَشْکُو اِلَیْکَ عَدُوّاً یُضِلُّنی ‎وَشَیْطاناً یُغْوینی خدایا از دشمنی که گمراهم می کند و از شیطانی که به بی راهه ام می برد به تو شکایت می کنم...🌱 خدایا! خودمون هم دیگه از گناه خسته شدیم به نگاهی دریاب♥️ ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #نجوای_عاشقانه_منو_خدا 💞 اِلـهی اَشْکُو اِلَیْکَ عَدُوّاً یُضِلُّنی ‎وَشَیْطاناً یُغْوینی خدای
💔 با این پرونده‌ی سیاهی کـه دارم یه چیزایی از خدا میخوام که حس میکنم در آنِ واحد برگرده بهم بگه "بچه تو چقدر پررویی :^) ... 💞 @aah3noghte💞
💔 مرا دوباره به آیینِ خویش دعوت کن بگیر دستِ ضعیفان و ناتوانها را نفس بزن، که مُسلمان شَویم بارِ دگر نگاه کن، که بهاران کنی خَزانها را ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏‌ــ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا +جانم ؛ خدا ؟! ــ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ... به سوی ما بازگردانده مي‌شويد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 جوابتو گرفتی!؟ دیدی چندتا چندتا مردن!؟ به نظرتون این آدم غیرت داره بعد از جواب گرفتن بیاد معذرت خواهی کنه؟؟ 😏 نشر بدید تا بیسوادیشون رو بلکه تموم کنن☝️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اتاق هم عاشق آفتاب است... سلام!روزتون بخیر
شهید شو 🌷
💔 #شرح_خطبه_فدکیه #قسمت_بیست_و_ششم * وَ يَسْلَسَ قِيٰادُهٰا و به مقداری كه شتر آرام گيرد و افسا
💔 * تَشْرَبُونَ حَسْواً فِی ارْتِغاءِ شما به تدريج منفعت خلافت را آشاميديد، در برخی نسخه‏ها تسِرّونَ آمده است به معنی ضد علن يعنی در خفا و بتدريج منافع آن را نوشيديد. رِغْوِه در ظاهر آن كف يا خامۀ روی ماست و دوغ است، آن كفی كه روی دوغ يا ماست جمع می‏شود بعد كسی كه می‏خواهد ديگری را فريب دهد می‏گويد من می‏خواهم فقط اين كفهای روی دوغ يا شير را بخورم لبش را روی لب كاسه می‏گذارد و شروع می‏كند آرام‏ آرام خوردن و تا ته ظرف را می‏خورد، اين عبارت در عرب ضرب‏ المثل است يعنی شما در ظاهر عنوان كرديد که می‏خواهيد مسئلۀ خلافت عقب نيفتد و به اسلام لطمه نخورد و فتنه نشود و از اين حرفها، امّا در باطن جنبشی خزنده داشتيد و می‏خواستيد خلافت را تا هميشۀ تاريخ از اهل‏بیت دور كنيد. جريان سقيفه يك توطئۀ عظيم و عميق بود. همين است كه بعد از خليفه‏ سازی بلافاصله رفتند سراغ مسئلۀ فدك. برای اين كه بدانيد دليل سرعت اينها در غصب فدك چه بود به روايتی از امام صادق(ع) اشاره می‏كنم. مفضّل نقل می‏كند كه امام فرمود بعد از اين كه سقيفه پايان يافت و بيعت انجام شد، عمر بن خطاب به ابوبكر بن ابی‏قحافه گفت خمس و فی‏ء و فدك را از اهل‏بیت بگير تا دستشان از امور اقتصادی و مالی كوتاه و خالی شود. وقتی كه دست اهل‏بیت خالی و دست تو پر شد مردم به سراغ تو می‏آيند. ببينيد اين همان سياست شيطانی است يعنی می‏ نشستند نقشه می‏ كشيدند و برنامه‏ ريزی می‏كردند تا پشتوانۀ مالی اهل‏بیت را از آنها بگيرند. پس معلوم می‏شود پيغمبر اكرم(ص) وقتی فدك را به حضرت زهرا(س) بخشيد می‏دانست كه اين فدك برای اهل‏بیت اهميت دارد و آنها را تأمين می‏كند و اين یك پيش‏ بينی سياسی نسبت به خلافت در آينده بود كه توسط پيغمبر اكرم(ص) صورت گرفت و الا حضرت زهرا(س) كه برای يك قطعه زمين نمی‏آيد گريه كند، حضرت زهرا(س) و اهل‏بیت كه هر چه داشتند در راه خدا ايثار كردند امّا فدك مسئلۀ شخصی نبوده بلكه جنبۀ پشتوانه برای خلافت اهل‏بیت داشته است كه حضرت(س) تا اين حد برای آن پافشاری می‏كند. بنابراين نقشۀ آنان كوتاه كردن دست اهل‏بیت در طول تاريخ از خلافت بود چرا كه پيغمبر(ص) اسامی ائمۀ اطهار را به ترتيب بيان كرده بود كه حتی در كتب اهل سنّت و عامّه هم اين روايات وجود دارد و اينها می‏خواستند اين مسير تحقق پيدا نكند يعنی مسئلۀ آنها حتی تنها علی(ع) نبود بلكه كنار گذاشتن همۀ اهل‏بیت بود. بنابراين جريان سقيفه يك ظاهری داشت و يك باطنی. ظاهرش اين بود كه نبايد مسلمين بدون خليفه باشند و بايد اسلام حفظ شود، امّا باطن آن حركت خزنده‏ای بود برای اين كه حكومت به حضرت علی(ع) و اهل‏بیت نرسد. * وَ تَمْشُونَ لِأهْلِهِ وَ وَلَدِهِ فِی الْخَمَرِ وَ الضَّراءِ يعنی به صورت مخفی بر عليه اهل‏بیت و فرزندان پيغمبر(ص) قدم برمی‏داريد. اين هم تشبيه زيبايی است يعنی شماها در آن پوشش درختان و پستی و بلندیها خود را مخفی می‏كنيد تا كسی نفهمد كه هدف شيطانی نسبت به اهل‏بیت داريد، درست مثل كسی كه می‏خواهد مخفيانه در جايی راه برود خود را پشت درختها پنهان می‏كند شما هم ‏خود را زير يك پوششهای ظاهری پنهان كرديد تا اغراض فاسدۀ خود را پنهان كنيد و ضربه‏ های كاری به اسلام بزنيد. معلوم می‏شود امثال حضرت زهرا(س) دقيقاً می‏دانستند اينها چه فكری در سر دارند امّا چه می‏توان كرد يك عده شيطان توطئه‏ گر يك طرف و يك عده مردم ساده‏ لوح در طرف ديگر. حكايت همان عالم بزرگواری است كه وارد دهی شد و ديد كسی آنجا ادعاهای ناصحيح دارد. خواست مردم را آگاه كند. آن شخص جاهل امّا حيله‏ گر مردم را در مسجد جمع كرد و به مردم گفت شما قضاوت كنيد كداميك از ما باسودايم بعد به آن عالم بزرگوار گفت بنويس مار. آن آقا هم روی تخته نوشت مار. بعد اين آدم حيله‏ گر شكل يك مار را كشيد و به مردم گفت شما قضاوت كنيد كدام يك مار است و مردم هم گفتند اين كه تو كشيده‏ ای مار است. حضرت زهرا(س) هم می‏داند كه گروهی از اينها دارند بازيگری می‏كنند و گروهی هم فريب خورده‏ اند پس چه بايد كرد؟ جز اين كه اين مطالب را بگويد تا در تاريخ بشريت ثبت شود و بماند. * وَ نَصْبِرُ مِنْكُمْ عَلی مِثْلِ حَزِّ الْمُدی يعنی ما اهل‏بیت در مقابل مُدای شما صبر می‏كنيم. مدی يعنی بريدن كاردها و حزّ به معنی بريدن و قطعه‏ قطعه كردن است. يعنی ما در برابر شما صبر می‏كنيم مثل صبر كسی كه با چاقوهای بزرگ اعضايش را قطعه‏ قطعه كنند و به او ضربه بزنند و او هم صبر كند. شايد منظور حضرت اين است كه هر كدام از شما يك كاردی به دست گرفته‏ايد و به جگر ما می‏زنيد و ما هم صبر می‏كنيم. يعنی ما دقيقاً اغراض فاسده و سوء استفادۀ شما را از موقعيت به دست آمده می‏دانيم امّا برای حفظ و بقای اسلام صبر می‏كنيم. ادامه دارد.. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 اِنّی لا أجد ُ ریـح َ یوسف تـا وقتی که بیاید 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ورود ایرانی و سگ ممنوع‼️ اینجا باشگاه تنیس آمریکایی‌ها در دل ایران است. اگر انقلاب نشده بود دیدن این تابلوها اکنون کاملا برایمان عادی و تَکراری شده بود . ما حتی اختیار خاک خودمان را هم نداشتیم ... 👤 ‌‌‌🇮🇷r.omran🇮🇷 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_صد_و_شش انگار تمام هجده سال دلتنگی ام را بخواهم یکجا تخلیه کنم؛ حامد مت
💔 -همینو میپسندی؟ - چقدر دست و دلباز شدی! -میخوام یه یادگاری از مشهد داشته باشی؛ حالا میخوای خودت انتخاب کنی یا همینو دوست داری؟ مردمک چشمهایم بین انگشتر سبز، بقیه انگشترها و چهره حامد در رفت و آمد است. میگوید: دوست دارم مثل هم باشیم، مثل خواهر برادرای دوقلو! - ولی روی انگشتر تو ذکر نوشته، مال من نه! به فروشنده چیزی میگوید و منتظر میماند تا فروشنده برود و با یک جعبه انگشتر برگردد؛ انگشتری سبز با نگین مستطیلی را از جعبه درمی‌آورد و مقابلمان میگذارد: اون شکلی که شما می‌خواهید فقط همینو دارم، ببینید می‌پسندید؟ انگشتر را برمی دارم و ذکر روی نگین را می‌خوانم: یا فاطمه الزهرا(س). بین انگشترها قشنگتر از آن انگشتر سبز پیدا نمیکنم؛ مثل دختر بچه ها با ذوق خاصی میگویم: همینو میخوام! سریع کارتش را درمی‌آورد و میدهد به فروشنده؛ مغازه دار انگشتر را در جعبه قشنگی میگذارد و به حامد میدهد؛ حامد جعبه را تقدیمم میکند: مبارک باشه! بعدا میریم حرم متبرکش میکنیم.علی پابرهنه میدود وسط جمع خواهر و برادریمان: بریم آقاحامد؟ اگر جانباز نبود حتما نفرینی چیزی نثارش می کردم! دوباره از خودم و دست به گردن آویخته اش خجالت میکشم؛ راه می‌افتیم به سمت هتل؛ حالا دیگر علی هم همپای حامد می آید؛ طاقت نمی آورم، ابروهایم را درهم میکشم و گله مندانه به حامد نگاه میکنم؛ حامد که ماجرا را میفهمد ابرو بالا میاندازد و لب میگزد. یعنی: من شرمندم، شما طاقت بیار زشته! اول میل چندانی به آمدن نداشتم، ولی حالا که با اصرار حامد آمدم خیلی پشیمان نیستم؛ شام فلافل خورده ایم و حالا مردها مشغول بازی شجاعت-حقیقت اند. البته قبلش قرار بود "یه قل دوقل" بازی کنند که سنگ گرد پیدا نکردند؛ عمه و راضیه خانم مشغول تماشای شاخ شمشادهایشان هستند و من که طبق معمول تک مانده ام، دفترم را در می آورم و نقد آخرین کتابی که خوانده ام را مینویسم. وقتی بازی شجاعت-حقیقت تصویب میشود، دنبال وسیله ای برای قرعه میگردند؛ حامد چشمش به خودکار من میافتد: آبجی یه لحظه خودکارتو میدی؟ نگاه عاقل اندرسفیه ای به جمع خندانشان می اندازم و خودکار را تسلیم میکنم؛ عمه میزند سر شانه ام: چقدر مغرور! و میخندد؛ حامد خودکار را میگذارد وسط و می چرخاند؛ خودکار بعد از چند دور چرخیدن، میخورد به پای علی. حامد پیروزمندانه میخندد و آستینهایش را بالامیکشد: خوب علی آقا! شجاعت یا حقیقت؟ - حقیقت! - خوب... حالا چی بپرسم حاج آقا؟ شما بگین؟ حاج مرتضی با شیطنت میخندد و دهانش را به گوش حامد نزدیک میکند؛ در نگاه حامد بدجنسی موج میزند و علی با گردن کج و مظلومیت نگاهشان میکند. - خوب علی آقا! یه سوال سادست! تاحالا عاشق شدی؟ علی از جا میجهد و به سرفه میافتد، بیچاره تا بناگوش سرخ شده؛ عجب ضربه سنگینی! همه از خنده منفجر میشوند بجز من که مثلا به دفترم خیره شده ام اما هیچ از نوشته هایش نمیفهمم! -آره آقاحامد...! باشه داداش نوبت شمام میرسه! - طفره نرو برادر من! جواب بده وگرنه سبیل آتشین میکشم! علی سر تکان میدهد: عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست! - نه دیگه نشد! یعنی میگی نفهمیدی منظورم جماعت مونثه! علی آب دهانش را فرو میدهد: عه... چیزه... - د آخه اگه نشدی عین بچه آدم بگو! معلومه علی آقا... علی چشم غره میرود و شاخ و شانه میکشد: بعدا بهت میگم! آدم به آدم میرسه برادر من! حامد شاد و خندان به حاج مرتضی میگوید: حاج آقا بکشم سبیل آتشین رو؟ حاج مرتضی میخندد و سر تکان میدهد؛ حامد بیرحمانه سبیل آتشین میکشد؛ اما کاش نمیکشید که اینبار قرعه به نام خودش افتاد و شجاعت را انتخاب کرد؛ علی نگاهی به دور و بر میاندازد و با بدجنسی چشم تنگ میکند برای حامد! - خوب آقا حامد! باید منو کول کنی ببری تا اون نیمکت که اونجاس! لبخند حاصل از پیروزی بر لبان حامد میخشکد! حاج مرتضی لبخندی ملیح تحویلش میدهد: چنین است رسم سرای درشت... حامد دست میبرد بین موهایش: گهی پشت به زین، گهی زین به پشت! و با مظلومیت علی را نگاه میکند: علی جون... داداش...! - زود باش آقاحامد! نگفتم آدم به آدم میرسه؟حامد میایستد و کفشهایش را میپوشد: وخی بلندشو تا کولت کنم! بذار بعدا شهید شدم میگی چرا اذیت کردم بچه به این خوبی رو! علی قهقهه میزند: بادمجون بم آفت نداره! و با ذوق کنار حامد می‌ایستد، لاغرتر از حامد است؛ حامد با آمادگی حیرت انگیزی علی را از روی زمین برمیدارد و شروع میکند به دویدن! همه هاج و واج مانده ایم بجز راضیه خانم: وای مواظب دستش باش! حتی خود علی هم حواسش نبود که دستش هنوز در آتل است، قاه قاه میخندد و گاهی از درد دستش ناله میکند: آخ دستو بپا برادر! همه میخندند به کل کل های پسرانه شان؛ به دو برادر دوقلو شبیه اند ... به قلم فاطمہ شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞