💔
توصیه های مرحوم کشمیری
براے بہرهمندے بیشتر از #ماه_مبارک_رمضان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#بسم_الله
شهر رمضان الّذی انزل فیه القرآن هدیً للنّاس و بیّنات من الهدی و الفرقان..
#ماههابعضیهایشان_بهارند
#بهار_آیههایی که خودشان بهارند. بهارِ آیههای بهاری...
فرمود: لکلّ شیء ربیع و ربیع القرآن شهر رمضان.
هر چیز بهاری دارد و بهار قرآن، ماه رمضان است
اصلاً این ماه، بهاری بودنش را از همین آیهها دارد. از مقارن شدنش با نزول این آیههای بهاری.
بهترین وصف این ماه به روایت خودِ آیهها، «الّذی انزل فیه القرآن» است. شرافت این ماه، به نزول قرآن است. همان کتابی که مایه هدایت است؛ هدیَ، مایه تشخیص است فرقان، مایه دلایل روشن است؛ بیّنات. شرافت این ماه، به قرآن است رفقا. به همان یک شب که قرآن نازل میشود.
حیف است بهار آیهها بیاید و ما همچنان مهجور باشیم. حیف است عطر این بهار در شامه جهان بپیچد و دلهایمان رنگ و بوی بهار نگیرد. دلهایی که در خزانِ دنیازدگی و غفلت و نافرمانی زرد شده و پوسیده. حیف است قبل و بعد از بهار، حالِ دلمان یکی باشد.
دوایش را که میدانیم. بهار آن کتاب است، این ماه. بهارِ دلهاست آن کتاب.
#مریم_روستا
#روز_اول_جزء_اول
#سورهمحترمهبقره
#آیه_های_نور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ
از سختیها و پلشتیهای دنیا فرار کنید...
به آغوش خدا...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
در بدو ورود رمضانيم هنوز
حسرت به دليم و نگرانيم هنوز
گويند: كه آرزو به ما عيبی نيست
يك كرب و بلا که ما جوانيم هنوز
#ماه_مبارک_رمضان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
زنجیر توطئهها
(از ستون پنجم داخلی تا خرابکاریهای صهیونیستی)
✡️ ۶تیر ۱۳۹۹: انفجار در تاسیسات پارچین.
✡️ ۱۲تیر ۱۳۹۹: حمله به پایگاه هستهای #نطنز.
✡️ ۷آذر ۱۳۹۹، ترور محسن فخریزاده در منطقه آبسرد تهران، دانشمندان ارشد هستهای و مدیر پدافند پرتوی کشور.
✡️۱۹ فروردین ۱۴۰۰: هدف قرارگرفتن کشتی ایرانی ساویز در دریای سرخ.
✡️ ۲۲ فروردین ۱۴۰۰: انفجار و خرابکاری مجدد در سایت هستهای نطنز.
♦️ اگر نزنیم، میزنند...
👈 نزدیم...زدند
↙️ دشمن از وین تا نطنز، در حال تکاپوست تا نگذارد ایران هستهای بهعنوان یک الگوی موفق و انقلابی، نظام سلطه را به چالش بکشد.
⏪ ایجاد کمبودهای مصنوعی تحت پروژه «قحطی مصنوعی»، بر هم زدن بازار عرضه و تقاضا، صفهای طولانی مرغ، گرانی افسارگسیخته و... کمترین کاری است که ستون پنجم دشمن، با سوء مدیریت و مدیریت سوء، در حال پیگیری است تا ملت را عصبانی و ناامید کند.
❗️از همه عجیبتر اظهارات علیاکبر صالحی، رئیس سازمان انرژی اتمی، در پیوند میان انفجار تاسیسات نطنز با احیای #برجام است!
💥گویا قرار است آقایان به هر نحو ممکن، #برجام را برای شب انتخابات، با تنفس مصنوعی احیا کنند!
#عبدالله_عرفانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🎥تنها شهیدی که از خانطومان برنگشت
♨️نقل قول داور برنامه میدون از شهید حاج قاسم سلیمانی درباره جنگ خانطومان
🔻بغض شرکت کننده برنامه میدون لحظه نام بردن از تنها شهیدی که از خانطومان برنگشت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
چشمان شهدا
به راهـی است که
از خود به یادگار گذاشته اند
اما چشم ما
بـه روزى است که با
آنان رو به رو خواهیم شد...
#شهید تشنه لب رمضان که در حمله تروریستی تهران به شهادت رسید
#شهید_حمید_امدادی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (۱۶۰) إِلَّا الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِك
✨﷽✨
#تفسیر_کوتاه_آیات
#سوره_بقره
(۱۶۱) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ
همانا كسانى كه كافر شدند و در حال كفر از دنيا رفتند، لعنت خدا و فرشتگان و مردم، همگى بر آنها خواهد بود.
(۱۶۲) خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ
(آنان براى) هميشه در آن (لعنت و دورى از رحمت پروردگار) باقى مىمانند، نه از عذابِ آنان كاسته مىشود و نه مهلت داده مىشوند.
✅ نکته ها
-در آيهى قبل بيان شد كه اگر كتمان كنندگان، توبه كرده و حقايق را بيان نمايند، مورد لطف الهى قرار مىگيرند. در اين آيه مىفرمايد: امّا اگر كفّار توبه نكرده و در حال كفر بميرند، باز همان لعنت خداوند و فرشتگان و تمام مردم گريبانگير آنان خواهد بود.
-سؤال: در آيه، لعنت همهى مردم بر كفّار مطرح شده است، ولى ناگفته پيداست كه بعضى از مردم، خودشان كافر يا دوست كافرند، پس لعنت همه مردم در آيه به چه معنا مىباشد؟
پاسخ: لعنت، در دنيا و آخرت مطرح است. كسانى كه در دنيا دوست كفّار يا خود كافرند، در آخرت لعنت خواهند شد. «كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها»
-يكى از درخواستها و دعاهاى اولياى خدا، مسلمان مردن است. حضرت يوسف از خداوند مىخواهد كه مسلمان بميرد: «تَوَفَّنِي مُسْلِماً» حضرت ابراهيم و يعقوب به فرزندان خود سفارش مىكنند كه «فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» نميريد مگر اينكه مسلمان يعنى تسليم پروردگار باشيد.
🔊 پیام ها
- اصرار بر كفر ودر حال كفر مردن، دورى ابدى انسان را از رحمت الهى بدنبال دارد. «ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ ... عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ»
- آنچه مهم است، پايان عمر انسان است كه آيا با ايمان مىميرد يا بىايمان. «ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ»
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا
ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
شهید شو 🌷
#دم_اذانی #استوری #خدای_خوش_رفاقت #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
من از آدابِ مهمانداری ات
چیزی نمی دانم
ولی در شهرِ من رسم است
می بوسند مهمان را
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_دوازده آهنگ صدایش آشنا ، اما آرام و غمگین بود. پدربزرگ خندید و گفت :«چه
💔
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_سیزده
–این سکههای بابرکت را باید به هاشم بدهم تا او هم دستمزدی برای کارش گرفته باشد.
باز هم شبحی از چهرهٔ ریحانه را در نور دیدم. همان ریحانهٔ گذشته بود ، اما چیزی در او تغییر کرده بود که قلبم را در هم میفشرد. آن چیز مرموز باعث میشد دیگر نتوانم مثل گذشته به او نگاه کنم و بگویم و بخندم. از همه مهمتر همان حالت تبآلود و غمگینی چشمهایش بود ؛ انگار از بستر بیماری برخاسته بود.
در عین حال ، از زیباییاش که با حُجب و حیا درآمیخته بود ، تعجب کردم.
آنها خداحافظی کردند و رفتند. نگاه آخر ریحانه چنان شوری به دلم انداخت که حس کردم قلبم را به یکباره کَند و با خود برد. تصمیم گرفتم به یاد آن دیدار ، آن دو سکه را برای همیشه نگه دارم.
پدربزرگ آهی کشید و گفت :« کار خدا را ببین! چه کسی باور میکند این دختر زیبا و برازنده ، فرزند ابوراجح حمامی باشد؟»
به بهانهای از مغازه بیرون آمدم. بعد از رفتن ریحانه و مادرش ، دست و دلم به کار نمیرفت. پدربزرگ سری جنباند و گفت :«زود برگرد!»
پا را که از مغازه بیرون گذاشتم ، گفت :« سلام مرا به ابوراجح برسان!»
نگاهش که کردم ، پوزخندی تحویلم داد.
🍂 ادامه دارد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_سیزده –این سکههای بابرکت را باید به هاشم بدهم تا او هم دستمزدی برای
💔
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_چهارده
بازار شلوغ شده بود. صداها و بوها احاطهام کردند. در آن بازار بزرگ و پر رفتوآمد ، کسی احساس تنهایی نمیکرد.
سمسارها ، کنار کاروانسرا ، جنسهایی را که به تازگی رسیده بود جار میزدند. گدای کوری شعر میخواند و عابران را دعا میکرد. ستونهای مایلِ آفتاب ، از نورگیرها و کنارههای سقف ، روی بساط دستفروشها و اجناسی که مغازهدارها به در و دیوار آویزان کرده بودند ، افتاده بود. گرد و غبار در ستونهای نور میچرخید و بالا میرفت.
از کنار کاروانسرا که میگذشتم ، ردیفی از شتران غبارآلود و خسته را دیدم. حمالها مشغول زمین گذاشتن بار آنها بودند.
در قسمتی که مغازههای عطاری و ادویهفروشی بود؛
بوی قهوه ، فلفل ، کُندر و مِشک ، دماغ را قلقلک میداد.
بازرگانان ، خدمتکارها ، غلامان ، کنیزان و زنان و مردان با اسب و الاغ و زنبیلهای خرید در رفتوآمد بودند.
دوست داشتم مثل همیشه خودم را با دیدنیهای بازار ، سرگرم کنم ، اما نمیتوانستم. پیرمردی با شتر برای قهوهخانه آب میبرد. در آن قهوهخانه ، آبانبه و شیرینی نارگیلی میفروختند که خیلی دوست داشتم.
هرروز سری به آنجا میزدم. آن روز هیچ میلی به شیرینی و شربت نداشتم. سقایی که مَشکی بزرگ بر پشت داشت ، آبخوری مسیاش را به طرف رهگذرها میگرفت. تشنهام بود امّا بیاختیار از کنار سقا گذشتم.
پسربچهای پشت سر مادرش گریه میکرد و مادر بیتوجه به گریهٔ او ، زنبیل سنگینی بر سر داشت و تند تند میرفت. دلم میخواست به همه کمک کنم. میخواستم هرچه را آن بچه برایش گریه میکرد ، بخرم و زنبیل را تا در خانهٔشان برای آن زن ببرم.
قبلاً به این چیزها توجه نمیکردم. میفهمیدم که حال دیگری دارم.
🍂 ادامه دارد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_چهارده بازار شلوغ شده بود. صداها و بوها احاطهام کردند. در آن بازار بز
💔
🥰 رویای نیمه شب 🥰
#قسمت_پانزده
_بازار، پس از چهل قدم، پله ای کوتاه میخورد و پایین میرفت.
حمام ابوراجح میان یک دوراهی بود. فاصله اش تا مغازه پدربزرگم صد قدم بیشتر نبود. آهسته قدم برمی داشتم.
گاهی ازپشت سر، تنه میخوردم. پارچه فروش ها پارچه های رنگارنگ را یکی یکی جلوی خود می گرفتند و از آن تعریف میکردند.
بیشتر مشتری آنها زن بودند. گوشه ای دیگر، مارگیری معرکه گرفته بود. با چوبی، مار کبرایی را از جعبه بیرون می کشید.
مار دیگری را دور گردن انداخته بود. دو شِحنه دست ها را بر قبضۀ شمشیر تکیه داده و کنار نیم دایرۀ تماشاگران ایستاده بودند. چشمی به معرکه داشتند و چشمی به بازار.
ایستادم. مدت ها بود که ریحانه را ندیده بودم. آمدن ناگهانی اش، آمدن یک طوفان بود. سخت تکانم داده بود. حال خودم را نمی فهمیدم.
نمی دانستم در آن چند دقیقه، بر من چه گذشته بود. دلم در هم کشیده شده بود. سکه ها را در دست می فشردم. آن دو سکه شاید روزهایی را با او گذرانده بودند. بارها لمسشان کرده بود.
انگار هنوز گرمی دست هایش را در خود داشتند. سکه ها قلبی داشتند که می تپید. هیچ وقتِ دیگر، دیدن ریحانه چنین تأثیری بر من نگذاشته بود. می خواستم بخندم.
می خواستم گریه کنم و اشک بریزم. می خواستم بِدَوم تا همه، هراسان، خود را کنار بکشند.
می خواستم در انباریِ تنگ و تاریکِ مغازه ای پنهان شوم یا به پشت بام بازار بروم و فریاد بکشم.
🍂ادامه دارد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
قسمـت ما بـنـما در رمـضـان یـا الـلّـه
دم افـطار، حـرم و صـحـن ابـاعـبدالـلّـه
#ماه_مبارک_رمضان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞