فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🎬کلیپ استاد رائفی پور
مبنای دختر و پسر خوب داره عوض میشه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
مےگویند:
"در بندِ ڪسے باش که در بند حسین است..."
و شھدا دل، در بند کمند #حسین داشتند
آنقدر خالصانه نوکری کردند
که به چشم ارباب، آمدند
و حالا هر شب جمعه
دور ارباب جمع مےشوند...
راستی...
جواد... کجا میونداره این شبا؟؟
#شھیدجوادمحمدی
#مبتلایم_کرده_ای_در_این_هیاهو
#یاحسـین❤️
#تربت_هر_شھید نَمی از خاک کربلا دارد...
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#قیامت
#حسرت
#رفاقت
#شھدادستگیرند
#شھادت
#حسرت
#شفاعت
#جامانده
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
اینجا کربلاست...
آنان که ندای هل من ناصر امامشان را شنیدند، کربلایی شدند.
اگر در کربلا نبودی و حسرت یاری امام را بر دل داری ، امروز مهدی فاطمه فرزند حسین غریب است .... ندای هل من ناصر امام زمانت را شنیده ای ؟؟
کیست غریب تر از حسین را یاری کند ؟
از جامه عزای حسین
تاخیمه مهدی، راهی نمانده است!
فقط یک لبیک کافیست...
وقلبی که آماده سربازی ست!
لبیک یا مهدی را، اگر بفهمیم؛
لحظه باشکوه ظهور نزدیک است ....
💔
خیلی سخته .... اونجایی که قراره بشینی و با خودت رو به رو بشی ....
اگه من کربلا بودم جزو کدام دسته بودم ؟؟؟
امروز کجا هستم ؟
امروز که کربلایی دیگه رقم خورده و امام زمان منتظر لبیک های ماست ، ما کجا قرار داریم ؟
وقتی میخوای صادقانه به این سوالا جواب بدی ، حرفی برای گفتن نداری ....
هیچ وقت برای شروع دیر نیست .....
شاید تا الان سربار امام زمانمون بودیم ، اما میشه از همین دهه محرم شروع کرد و برای سربازی مولا تلاش کرد ....
اینکه از کجا شروع کنیم ، اینکه چجوری سرباز امام زمان باشیم و ..... سوالاتی هست که همیشه ذهن مارو درگیر میکنه اما چون جوابی براش پیدا نمیکنیم ، سعی میکنیم از فکر کردن بهش فرار کنیم ......
اما سربازی اونقدرام که فکر میکنیم سخت نیست ...
اولش لحظه های زندگی تو با یاد مولا پیوند بده ....
خوندن دعای فرج موقع اذان
خوندن دعای ندبه روزای جمعه
گفتن ذکر اللهم عجل لولیک الفرج و .....
کم کم در طول روز بیشتر از قبل به یاد مولا هستی .....
از یه جایی به بعد تلاش کن تا چند نفر دیگه رو مثل خودت به یاد مولا بندازی ....
اگه اینستا داری ، اگه فضای مجازی فعالیت داری .... در حد یه استوری قرار هرشب دعای فرج ......
اگرم اهل فضای مجازی نیستی و توانش رو داری در حد برگزاری مراسم ختم صلوات برای ظهور و .....
خودتو وارد فعالیت مهدوی کن ، باقی راه رو خودت پیدا میکنی ....
شروعش فقط سخته ....
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄ #قسمت_هفتاد_و_چهارم تا موقع اذان🌃 باهم از هر دری گفتیم و خندیدیم. ت
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
با کنجکاوی پرسیدم:
_من که باورم نمیشه تو اصلا گناه کردن بلد باشی یا آزارت به کسی رسیده باشه..چرا برام تعریف نمیکنی؟قسم میخورم این راز رو با خودم به گور ببرم.
او خنده ی تلخی گوشه ی لبش نشست و گفت:
_راز تا زمانی رازه که کنج قلبت باشه..
وقتی بیاد بیرون دیگه راز نیست..قصه ست!! درد دله..گاهی وقتها هم دردسره.
حرفهاش رو قبول داشتم.
ولی دوست داشتم بدونم قصه ی دوستش چی بوده گفتم: _در مورد دوستت الهام..چرا قبلن بهم حرفی نزدی؟؟
این الهام کی بود که تا اسمش میومد چشمان فاطمه پراز اشک میشد؟
با صدای بغض آلود گفت:_چی بگم؟ از کجاش دوست داری بشنوی؟
من خوشحال از اعتماد او گفتم:
_نمیدونم! از جایی که لازمه بدونم!
او با آهی عمیق شروع کرد به حرف زدن:
_من والهام با هم دختر عمو بودیم.از بچگی باهم بزرگ شدیم.تفاوت سنیمون هم یک ماه بود.بخاطر همین حتی در یک مدرسه و یک کلاس درس میخوندیم.ما حتی روحیاتمون هم مثل هم بود.البته بدون اغراق میگم الهام از من خیلی بهتر بود.وقتی نماز میخوند دلت میخواست روبروش بشینی یک دل سیر نگاش کنی.اینقدر که این دختر خالص بود.ما با هم بزرگ شدیم.قد کشیدیم.الهام رفت حوزه و من هم رفتم دانشگاه!یک روز الهام با کلی شرم وحیا بهم گفت یکی ازمدرسین حوزه برای پسرش ازش خواستگاری کرده.طولی نکشید که الهام با یک مجلس ساده و رسمی به عقد ایشون در اومد..میخوای بدونی اون مرد کی بود؟؟
🍃🌹🍃
آب دهانم رو قورت دادم..!! نکنه؟!!!
با ناباوری گفتم:_حااااااج مهدوی؟
فاطمه سرش رو به حالت تایید تکون داد..
مثل کسی که تازه از خواب بیدار شده باشه.گفتم:
_یعنی حاج مهدوی قبلا ازدواج کرده؟؟؟ پس چرا زودتر بهم نگفتی؟؟
فاطمه آهی کشید و با بغض گفت:
_خب هیچ وقت حرفش پیش نیومد.اگه یادت باشه اونروزی هم که ازم پرسیدی متاهله، گفتم هیئت امنا میخوان براش استین بالا بزنن ولی نمیتونن.ولی تو بعدش نپرسیدی چرا.؟؟ از طرفی چیزی که منو یاد الهام بندازه…
🍃🌹🍃
بغضش شکست..😭
من هنوز در شوک بودم…این فرصت خوبی بود تا فاطمه گریه کند.پرسیدم:
_این اتفاق واسه چندسال پیشه؟
فاطمه آهی کشید و گفت:_هفت سال پیش!
_خخ..ب ..بعدش چیشد؟
دانه های درشت اشک 😭از صورت فاطمه پایین میریخت:
_رقیه سادات..نمیدونی چقدر این دوتا عاشق بودن! حاج مهدوی اینقدر همسر نمونه و انسان خوبی بود که همه رو مجذوب خودش کرده بود. دوسال بعد الهام حامله شد.اونموقع من یک چندماهی میشد که با پسرعموم که برادر الهام بود، نامزد شده بودم.
چشمهام گرد شد..با لکنت گفتم:
_چی؟؟؟ تو قبلا نامزد داشتی؟؟
فاطمه اشکش رو پاک کرد و با لبخندی تلخ گفت:_آره…ما خیلی وقت بود همو میخواستیم..منتها به هوای اینکه حامد سرباز بود و یک سری مشکلات دیگه، یک کم دیرتر از الهام نامزد کردیم.
با کنجکاوی گفتم.:
_خب پس چرا الان حامد..؟!!
او سرش را با تاسف تکان داد و گفت:
_چی بگم؟؟!! همه چی بر میگرده به اون تصادف لعنتی.. تولد الهام بود..میخواستم به هرترتیبی شده سورپرایزش کنم.چون از همون اوایل بارداریش دچار افسردگی شده بود.حاج مهدوی هم که همش به سفرهای مختلف میرفت واسه کار تبلیغ. اونموقع ها خیلی باد تو سرم بود..سرتق بودم.حرف حرف خودم بود.واقعا با الانم کلی فرق داشتم.به الهام گفتم بریم جایی که به هوای اونجا ببرمش یک کافه ی درست وحسابی و با باقی دوستان دبیرستان براش جشن تولد بگیریم. الهام قبول نمیکرد..هزار تا بهونه آورد. از تهوع وبیحالیش گرفته تا مرتب کردن خونه.. چون قرار بود فردای اونروز حاج مهدوی برگرده. ولی من گوشم بدهکار نبود.. کااااش به حرفش گوش میدادم..کاش نمیرفتم..
فاطمه بلند گریه میکرد 😫😭وحرف میزد.
_رقیه سادات بخداوندی خدا انگارهمه ی قدرتها جمع شده بودند که من الهام و نبرم.ماشین حاج مهدوی تو پارکینگ بود.باخودم گفتم اگه با ماشین خودشون بریم بهتره وراحت تر.ولی الهام گفت حاج مهدوی گفته این ماشین مشکل داره باید بعد از برگشت ببرتش تعمیر..پرسیدم مشکلش چیه؟ الهام گفت: نمیدونم. گفتم پس بشین بریم.الهام دوباره بهونه آورد که حاج مهدوی گفته بخاطر بارداریش حق نداره پشت فرمون بشینه. همون وقت زن عموم زنگ زد به الهام..وقتی فهمید ما تصمیممون چیه به الهام گفت: نرو تو امانتی.اگه ال بشی بل بشی من نه خودم تحمل دارم نه میتونم جواب حاج مهدوی رو بدم…الهام داشت پشت تلفن راضی میشد که من بیشعور و بخت برگشته گوشی رو گرفتم و به زن عموم گفتم: زن عمو هرچی شد با من..طفلی این دختر پوسید تو این خونه..میخوام ببرمش.اصلا خودم پشت فرمون میشینم.
اینو گفتم از رو غرورم و جوونیم ولی ته ته دلم میترسیدم چون من همیشه از رانندگی وحشت داشتم و زیاد وارد نبودم..
ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨🌹✨🌹 سلام همسنگرےها به یاری خدا از اول محرّم تا اربعین #چله_زیارت_عاشورا داریم به نیت #تعجیل_در_
💔
به فضل و عنایت خدا و با مدد از مادر سادات
#چله_زیارت_عاشورا را شروع میکنیم
#ترجیحاً با ۱۰۰ لعن و ۱۰۰ سلام...
به نیت #تعجیل_در_فرج_مولانا_صاحب_الزمان
#شادی_ارواح_مطهر_شھدا
و #استجابت حاجات اعضای کانال
اگر دوست داشتین ، همراهی کنین
و دوستانتونو به کار نیک دعوت کنین
#فاستبقوالخیرات...
💕 @AAH3NOGHTE💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
📹 همه چیز به دل تو بستگی داره! همه چیز!
🔻مگر یک لحظه #حال_خوب پیدا کردن در هیئت چه فایدهای داره؟
#تصویری
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
سخنان جناب بی آزار تهرانی در مورد صحبتهای خیانتگرانه حسن روحانی، پیرامون مذاکره با آمریکا
که فقط چند ساعت بعد از انتشار، توسط رسانهی صهیونیستی اینستاگرام از پیجشون حذف شد👆
#حسن_روحانی
#دولت_کثیف
#اندڪےبصیرت
💕 @aah3noghte💕
💔
یکسان بود به وقت عطای تو خاص و عام
فرقی نمی کند به درت شاه یا غلام
سلطان ندیده ام ز گدا گیرد احترام
پیش از سلام زائر خود را کند سلام
پیوسته دست بر سر زوار می کشی
تو کیستی که ناز گنه کار می کشی
#ساعت_بیست
#عرض_سلام_خدمت_امام_رئوف
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
📽 دانلود #کلیپ
📝 سد راه امام زمان نباشیم (شخصیت حر)
👤 استاد #رائفی_پور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا #شھیدسیدمحمدجواد_شرافت: در سال 1306
💔
#معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا
#شھید_حجت_الاسلام_دکتر_قاسم_صادقی:
در سال 1315 در گرمه بجنورد متولد شد.
در 12 سالگی به حوزه علمیه مشهد رفت و همزمان تحصیلات کلاسیک را تا #دکترای_فقه_و_حقوق_اسلامی ادامه داد و سپس به عنوان استاد در دانشگاه تدریس را شروع کرد.
بارها به مکه، عتبات عالیات، سوریه و لبنان رفت و دو کتاب «مبداء» و «معاد» از آثار به جای مانده از اوست.
با پیروزی انقلاب اسلامی، به نمایندگی از سوی مردم مشهد به مجلس شورای اسلامی راه یافت
و عاقبت در هفتم تیرماه 1360 به همراه 72 تن از یاران امام به شهادت رسید.❣
#خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت
#شھیدترور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_ڪانال_آھ...
#ڪپےباذڪرصلوات🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#من_امید_بسته_ام_به_تو❤️
گفته اند تو
حـــتی کسی را
که مقابلت ایستاده بود
را آسمانی کرده ای ،
من امید بسته ام
بــــه نگــاه تو!
حُــر کن مرا با یک نگاه؛
+این محرم برایم بنویس
عاقبتش به خیر با #شهادت ...
#هرشب_یک_دل_نوا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#فرواردکن_مومن😉
💔
#ایھالارباب
از ماتم تو
عاقبتم، جان سپردن است
پس حڪ کنید بر لحدم
"عشق من #حسـین"
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
💔
سلام آقا ، صاحب عصر . . .
دگر طاقت مان رفت به باد ،
محرم آمدش ، گر به صلاح است بیا
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🏴به پیشواز عزای تو میرویم اما نمیدانیم به امام زمان خود رسیده ایم یا نه؟
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
مےخواهی بدانی راز موفقیت
#فرماندهان دوران جنگ چه بوده؟؟
نگاه امثال همت ها، چمران ها، باکری ها و... به دنیا
چنین نگاهی بود!
برخیز
برادر و خواهر مومنم
برخیز...
کاری در دنیا برای مومن، نشد ندارد
یاعلے بگو و نگذار علَم شهدا بر زمین بماند...
#شھیدمحمدابراهیم_همت
#کار_مومن
#کوه_زیر_پای_مومن
#ایمان_داشته_باشیم_به_کلام_مولا
#فداےسیدعلےجانم❤️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#فروارد_کن_مومن
#انتشار_متن_حتماباذکرلینک
💔
ازعلامه طباطبایی اواخر عمرش پرسیدند آیا راهی هست ماسالها عرفان نظری و..نکنیم میانبر به کمالات عرفان برسیم چند دقیقه فکرکردند وفرمودند دو راه دارد
1حرم امام حسین
2مجلس روضه امام حسین
▪️السلام علیک یا ابا عبدلله الحسین ع
🏴الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🏴
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
دیگر وقت آن بود تا گُـــ🌷ــلی به آن گلِ داخل قبر اضافه شود
دیگر وقت آن بود
پدر را در میان گل هایی که در دست داشت گاـــــ💐ــــباران کند
اما نمیدونستم به چی فکر میکرد
هرچه نگاهش میکردم چشمانش مرا آتیش میزد...
مخصوصا #چادرخاکیکوچکش
💔💔💔💔
مثل همه چیزهایی که نفهمیدیم
آخرش هم عقلِ دلِ ما نخواهد رسید به فهمیدنش
.
.
.
غصهی دلِ یک سه ساله را می گویم ...
#السلام_علیک_یا_سیدتنا_رقیه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#فروارد_کن_مومن
#انتشار_متن_حتماباذکرلینک
پ.ن: فرزندان #شھیدسعیدانصاری
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄ #قسمت_هفتاد_و_پنجم با کنجکاوی پرسیدم: _من که باورم نمیشه تو اصلا گ
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄
#قسمت_هفتاد_و_ششم
_الهام بیچاره بهم اعتماد کرد
و سوار ماشین شد.چند جا ماشین خاموش کرد. بعضی ازاین مردها رو هم که میشناسی چطورین!.فقط کافیه ببینن یک زن پشت فرمونه! اونوقت ولت نمیکنن و اینقدر با بوق زدن و دست انداختن رو مخت میرن که کار خرابتر میشه..حسابی خودم رو باخته بودم.
الهام هم استرس داشت ولی دلش نمیخواست با نشون دادن اضطرابش اعتماد به نفس منو کور کنه.. از دقیقه ی پنجم تا لحظه ی حادثه چندبار وسط خیابون ماشین خاموش کرد و من حتی آدرس رو اشتباهی رفتم. دنبال یک دور برگردون بودم که بیفتم تو مسیر اصلی..عصبی بودم..مدام به راننده هایی که واسم بوق میزدن فحش میدادم. .ولی طفلی الهام فقط با آرامش بهم میگفت..از این ور برو..نه مراقب باش.. سرعتت و کم کن..
آخر سر نفهمیدم چیشد..
فقط میدونم سرعتم بخاطر عصبانیتم زیاد بود..محکم خوردیم به گارد ریل ..سمت راست ماشین،درست جاییکه الهام نشسته بود جمع شد داخل..من حالم خوب بود..حتی یک خراش هم رو دستم نیفتاد..اما الهام غرق خون شد و ناله میکرد.
🍃🌹🍃
فاطمه انگار تمام صحنه ها رو دوباره میدید..
تمام بدنش میلرزید..او را محکم در آغوش گرفتم وشانه هایش رو ماساژ دادم.چند دقیقه ای در آن حالت ماند.من هم با او گریه😢😭 میکردم.
بلند شدم براش کمی شربت آوردم و او در میان گریه،جرعه جرعه از شربتش مینوشید و انگار باز هم تصاویر روز حادثه رو تماشا میکرد!
وجدانم درد گرفت.اگر میدونستم او تا این حد از یاد آوری حادثه عذاب میکشد هیچ گاه اصرارش نمیکردم!
🍃🌹🍃
خودش بعد از چند لحظه ادامه داد:
_الهام ازش خون زیادی رفته بود.بچش در جا مرد.خودشم رفت زیر تیغ جراحی. حاج مهدوی روز بعدش اومد که الهامش رو سالم و سرحال ببینه اما بجاش یک تیکه گوشت وسط بیمارستان دید..کمتر ازیک هفته تو آی سیو بود.. کلی نذر ونیاز کردم برگرده.زن عموم تو این مدت فقط یک جمله میگفت:
_چقدر بهت گفتم نرو..گفتی هرچی شد با خودم..حالا دخترمو برگردون..سرپاش کن بچشو برگردون!
🍃🌹🍃
میتونی بفهمی چی میکشیدم؟؟
با تمام وجود میفهمیدم.اشکهام رو پاک کردم و گفتم: -بمیرم برات..😢
فاطمه ادامه داد:
_نمیدونی چه روزگاری شده بود؟چه جهنمی بپا شده بود!حامد همش سعی میکرد امیدوارم کنه.. آرومم کنه ولی نمیتونست.چون فقط بهوش اومدن الهام حالم رو خوب میکرد.اما الهام نموند.. وقتی رفت زندگی هممون یک دفعه شبیه برزخ شد.خدا هیچ بنده ای رو اینطوری امتحان نکنه رقیه سادات.نه روم میشد تسلیت بگم..نه روم میشد سر خاک برم…نه حتی روی نگاه کردن به صورت عمو و زن عموم و حاج مهدوی رو داشتم. .
پرسیدم:
_وقتی الهام فوت کرد عکس العمل عموت اینا با تو چی بود؟
او با زهر خندی گفت:
_الهام تک دختر بود..عزیز دل بود.فک کردی به همین راحتی میتونند منو ببخشن؟ هنوزهم که هنوزه در خونه ی مارو نزدند.
من با ناباوری گفتم:_پس..پس تکلیف تو وحامد چی میشد؟حامد هم تو رو مقصر میدونست؟؟
_هه!!! حامد بیچاره تمام سعیش رو کرد که اوضاع رو سرو سامون بده ولی بی فایده بود.نه عمو و زن عموم دلشون با من صاف میشد ونه من روی نگاه کردن تو صورت اونها رو داشتم.تاوان گناه من جدایی ازحامد بود یک روز به حامد گفتم همه چی بین ما تمام..براش هم همه چی رو توضیح دادم وگفتم که این حرف دل پدرو مادرش هم هست فقط روی گفتنش رو ندارن!!
_به همین راحتی؟ ؟ اونم قبول کرد؟
_راحت؟؟!! خدا میدونه چی به ما گذشت..حامد روز آخر جلوی پدرو مادرم قسم خورد تا آخر عمرش ازدواج نمیکنه اگه ما به هم نرسیم.
_سرقولش موند؟
فاطمه سرش رو به علامت تایید تکون داد!!
ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
از صبح تا حالا یه مطلبی رو خوندم
مدام به فکر #تُ هستم
با آن غیرت عباسےات
خواندم:
"به عمهاش گفت:
چیزی بدهید سرم را بپوشانم
شنید: عمّتُکَ مثلُک ...
#السلام_علیک_یا_سیدتنا_رقیه"
کاش جواد این جمله را جائی نشنیده باشد😔
#شھیدجوادمحمدی
#مبتلایم_کرده_ای_در_این_هیاهو
#یاحسـین❤️
#تربت_هر_شھید نَمی از خاک کربلا دارد...
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#قیامت
#حسرت
#رفاقت
#شھدادستگیرند
#شھادت
#حسرت
#شفاعت
#جامانده
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
#رسـم_خـوبان
💟تا پیش از سفر #کربلا خیلی پسر شری😈 بود، همیشه #چاقو در جیبش بود، خالکوبی🌀 هم داشت.
💟وقتی از سفر کربلا برگشت مادرش ازش #پرسیده بود چه چیزی از امام حسین💞 ع خواستی؟! مجید گفته بود یه نگاه به گنبد امام #حسین (ع) کردم
💟و یه نگاه به #گنبد حضرت عباس (ع)انداختم😔 و گفتم آدمم کنیدسه چهار ماه قبل رفتن به #سوریه به کلی متحول شد، بعد از اون همیشه در حال دعا و گریه😭 بود. نمازهایش را اول وقت میخواند
💟خودش #همیشه میگفت نمیدانم‼️ چه اتفاقی برایم افتاده که دوست دارم همیشه #دعا بخوانم و گریه کنم و در حال عبادت باشم.😇
📎از قلیان کشیدن و خالکوبی تا پاک شدن در خانطومان
#شهید_مجید_قربانخانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #حرف_حساب دیدی تو واتساپ پیامتو حذف میکنی بازم جاش میمونه، زندگی واقعیام همینه وقتی یه حرفو ز
💔
#حرف_حساب
وقتی یادبگیریم همه چیزمان خداست،
دیگر ازشراین دلتنگی های حقیر زمینی خلاص میشویم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
🌹ولادت: ۱ خرداد ۱۳۷۲.شیراز
شهادت: ۲۰شهریور ۱۳۹۷ مصادف با دوم محرم. سوریه🌹
#فرهادخیلیشیرینشهیدشد...
اومد کار خروجش و ردیف کنه که بره .
گفتن نمیشه. هر کاری کرد گفتن نمیشه.
اما مسولین نمیفهمن که اگه حسین بخواد میشه...میدونی چی میگم؟؟
آخر سر شروع کرد گریه زاری گفتن زشته بابا نکن اینکارا رو نمیشه بری سوریه...
افتاد به التماس ،اقا تو رو خدا التماست میکنم تو رو به #حضرتزهرا...
افتاد به پای حاج اقا...
تو چته چرا همچین میکنی پسر ؟!
بخدا اقا امام #حسین بهم گفت اگه میخوای #شهید شی شده التماس کن و بیا...
بالاخره مجوز خروجش را گرفت و خنده بر لبانش آمد و گفت این سری که بروم دیگر برنمیگردم.
نماز صبحش و که خوند گفت حلال کنید نماز آخرم بود...
مادرشهید:در آخرین تماس #فرهاد گفت نگران نباش مادر که ششم محرم برمیگردم و همان ششم محرم هم بازگشت و افتخار میکنم که پسرم در این راه و به خاطر حضرت زینب (س) #شهید شده است.
#شهید_فرهاد_طالبی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕