🌕 زحل 🌕
زحل ، دومین سیاره بزرگ منظومه شمسی
پس از مشتری است. زحل نیز همانند مشتری ، سیاره ای است گازی که به دلیل حلقه های رنگارنگ پیرامونش یکی از زیبا ترین سیارات به شمار میرود.
تعداد قمر های زحل ، بیش از ۱۸ عدد است و فقط ۵ تا از قمر های آن قطری بیش از ۱۰۰۰ کیلومتر دارند. نام های این پنچ قمر ، تتیس ، دیون ، ری ، تیتان و لاپتوس هستند. بزرگترین آنها ، تیتان به قطر ۵۱۴۰ است.
مدت زمان گردش آن به دور خورشید ، ۲۹ سال زمینی است و فاصله آن تا زمین ، ۱۲۰۰ میلیون کیلومتر است.
حلقه های متعدّدی پیرامون زحل است ؛ ولی از زمین فقط ۳ حقله قابل رویت است.
زحل سیاره ای است ابری ، این ابرها به صورت نوارهایی به موازات استوا ، پیرامون آن را احاطه کرده اند ، زیرا زحل با سرعت بسیار زیادی به دور خود میچرخد. این نوارها به دلیل مه گرفتگی غلیظ در طبقات فوقانی جو به سهولت نوار های سیاره مشتری قابل نیستند .
🌹🍃🌹🍃
@shahreketaab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح اخرین پنج شنبه آبان ماه
را آغاز می کنیم
با نام دوست
جنبش عالم همه
با یاد اوست
آن خدایی که
عشق را در ما نهاد
مهر و محبت
هرچه زیبایی در اوست
🌼الهی به امید تو🌼
@shahreketaab
❣#سلام_امام_زمانم❣
💙دوست #داشتنَت
سحـرخیـزترین 🌸حسِ #دنیاست
💙ڪہ صبــــ🌤ــحها
پیش از باز شدنِ #چشمهایم
در #من بیدار میشود...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahreketaab
سلام دوستان 😃
ظهر پنجشنبه پاییزیتون بخیر🍁🍂طبق قرار کتابیمون امروز میخواهم یک کتاب خوب 📚که خودم از خوندنش لذت بردم به شما معرفی کنم😃
🌹🍃🌹🍃
@shahreketaab
مشخصات کتاب
📘 کتاب: ۳۰روز با پیامبر ( جلد اول )
📝 نویسنده : حسین فتاحی
📚 ناشر : نشر قدیانی
راستی دوستان عزیز ، شما می توانید این کتاب را در کتابخانه الکترونیکی طاقچه خریداری کنید.🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahreketaab
🌷به نام خداوند بخشنده مهربان🌷
آمنه لبخندی زد و گفت: «خودم هم نفهمیدم چه شد. نیمهشب بود که احساس کردم کمی درد دارم. فکر کردم بچهام میخواهد به دنیا بیاید. کمی ترسیدم. گفتم کاش تو بیدار بودی! کاش کسی میآمد و کمکم میکرد! ناگهان دیدم ، اتاقم روشن شد. دور تا دورم را فرشتهها گرفتند ؛ فرشتههای مهربان. همه آمده بودند به من کمک کنند. انگار صدایی به من میگفت : ای آمنه ، امشب تو پیامبر این مردم را به دنیا میآوری! از شر حسودها بچهات را به خدای یگانه بسپار و او را محمد صدا کن! ناگهان پرندهٔ سفیدی بال زد و به اتاقم آمد. بالای سرم پرواز کرد. پرندهٔ بزرگی بود. بالهای سفید قشنگی داشت. پرنده پایین آمد و بالش را به سینهٔ من کشید و رفت. در یک آن ، همهٔ دردها از بدنم رفت و آرام شدم. خوابم گرفت ، خوابیدم. وقتی بیدار شدم ، دیدم بچهام به دنیا آمده است و فرشتهها مشغول شستن او هستند. بله ، فرشتهها بچهام را شستند و او را لای این پارچهٔ عجیب و خوشبو پیچیدند و کنار من خواباندند. وقتی به بچهام نگاه کردم، یاد عبدالله افتادم. چقدر شبیه پدرش بود! گریهام گرفت. آهسته گفتم : عبدالله ، کاش زنده بودی و پسرت را میدیدی! دوباره آن صدا را شنیدم که به من میگفت : ای آمنه تو آقا و سرور این مردم را به دنیا آوردهای. از شر حسودها به خدای یگانه پناه ببر و او را محمد صدا کن!»
امایمن نمیدانست چه بگوید. همهچیز عجیب بود. آمنه گفت: «ای امایمن ، برو و عبدالمطلب را صدا کن. حتماً خیلی دلش میخواهد نوهاش را ببیند.»
امایمن راه افتاد تا پیرمرد را خبر کند.
🌹🍃🌹🍃
@shahreketaab
May 11
الوعده وفا ☝️😊
اینم از حدیث 🌹
یادتون نرفته که... امروز جمعه ست ❤️
🌹🍃🌹🍃
@shahreketaab