eitaa logo
✎✐ݜـــ😍ـــھࢪ ڪٺاٻـ📚✐✎
69 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
102 ویدیو
50 فایل
یه کانال مخصوص کتاب خورها 🤓📖 (ورود کتابخونا الزامیه 😉) اتاق پی دی اف @otaghpdf اینم از آیدی ادمین جهت تبادل و پیشنهاد 😊👇 @Fatemeh5gh 150 .......🚶‍♀️.........140 مطالعه ی كتاب يعنی تبديل ساعت های ملامت بار به ساعات لذت بخش شهر کتاب 📚 ✍
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ صبح اخرین پنج شنبه آبان ماه را آغاز می کنیم با نام دوست جنبش عالم همه با یاد اوست آن خدایی که عشق را در ما نهاد مهر و محبت هرچه زیبایی در اوست 🌼الهی به امید تو🌼 @shahreketaab
❣ 💙دوست سحـرخیـزترین 🌸حسِ 💙ڪہ صبــــ🌤ــح‌ها پیش از باز شدنِ در بیدار می‌شود... 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahreketaab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان 😃 ظهر پنجشنبه پاییزیتون بخیر🍁🍂طبق قرار کتابیمون امروز میخواهم یک کتاب خوب 📚که خودم از خوندنش لذت بردم به شما معرفی کنم😃 🌹🍃🌹🍃 @shahreketaab
مشخصات کتاب 📘 کتاب: ۳۰روز با پیامبر ( جلد اول ) 📝 نویسنده : حسین فتاحی 📚 ناشر : نشر قدیانی راستی دوستان عزیز ، شما می توانید این کتاب را در کتابخانه الکترونیکی طاقچه خریداری کنید.🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahreketaab
🌷به نام خداوند بخشنده مهربان🌷 آمنه لبخندی زد و گفت: «خودم هم نفهمیدم چه شد. نیمه‌شب بود که احساس کردم کمی درد دارم. فکر کردم بچه‌ام می‌خواهد به دنیا بیاید. کمی ترسیدم. گفتم کاش تو بیدار بودی! کاش کسی می‌آمد و کمکم می‌کرد!‌ ناگهان دیدم ، اتاقم روشن شد. دور تا دورم را فرشته‌ها گرفتند ‌؛ فرشته‌های مهربان. همه آمده بودند به من کمک کنند. انگار صدایی به من می‌گفت : ای آمنه ، امشب تو پیامبر این مردم را به دنیا می‌آوری! از شر حسودها بچه‌ات را به خدای یگانه بسپار و او را محمد صدا کن! ناگهان پرندهٔ سفیدی بال زد و به اتاقم آمد. بالای سرم پرواز کرد. پرندهٔ بزرگی بود. بال‌های سفید قشنگی داشت. پرنده پایین آمد و بالش را به سینهٔ من کشید و رفت. در یک آن ، همهٔ دردها از بدنم رفت و آرام شدم. خوابم گرفت ، خوابیدم. وقتی بیدار شدم ، دیدم بچه‌ام به دنیا آمده است و فرشته‌ها مشغول شستن او هستند. بله ، فرشته‌ها بچه‌ام را شستند و او را لای این پارچهٔ عجیب و خوش‌بو پیچیدند و کنار من خواباندند. وقتی به بچه‌ام نگاه کردم، یاد عبدالله افتادم. چقدر شبیه پدرش بود! گریه‌ام گرفت. آهسته گفتم : عبدالله ، کاش زنده بودی و پسرت را می‌دیدی! دوباره آن صدا را شنیدم که به من می‌گفت : ای آمنه تو آقا و سرور این مردم را به دنیا آورده‌ای. از شر حسودها به خدای یگانه پناه ببر و او را محمد صدا کن!» ام‌ایمن نمی‌دانست چه بگوید. همه‌چیز عجیب بود. آمنه گفت: «ای ام‌ایمن ، برو و عبدالمطلب را صدا کن. حتماً خیلی دلش می‌خواهد نوه‌اش را ببیند.» ام‌ایمن راه افتاد تا پیرمرد را خبر کند. 🌹🍃🌹🍃 @shahreketaab
الوعده وفا ☝️😊 اینم از حدیث 🌹 یادتون نرفته که... امروز جمعه ست ❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahreketaab
🌈 امام صادق (ع) می فرمایند : نماز 😇 را همیشه زیبا 🤩 بخوانید. 🌹🍃🌹🍃 @shahreketaab