eitaa logo
شهرستان ادب
1.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
297 ویدیو
6 فایل
موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب ShahrestanAdab.com ارتباط با مدیر کانال: @ShahrestaneAdab
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شهرستان ادب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یادگاری_ها | فیلم دوم ▪️شعرخوانیِ زنده‌یاد #شهریار (پرونده‌پرترهٔ شهریار ) ☑️ @ShahrestanAdab
🔻جور شمع (شعری از استاد ) ▪️در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم پروانه را شکایتی از جور شمع نیست عمریست در هوای تو می‌سوزم و خوشم خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم باور مکن که طعنه طوفان روزگار جز در هوای زلف تو دارد مشوشم سروی شدم به دولت آزادگی که سر با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان لب میگزد چو غنچه خندان که خامشم هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی تا بشنوی نوای غزل‌های دلکشم ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار این کار تست من همه جور تو می‌کشم ☑️ @ShahrestanAdab
🔻روایتی مشترک از دنیا‌هایی متفاوت (یادداشت بر رمان اثر ) ▪️«"وضعیت بی‌عاری" روایتی مشترک از دنیا‌هایی متفاوت است، که توسط قدرت نجات‌بخش و ویرانگر عشق، زیر و رو شده‌اند. شاید خلاصه‌ترین راه معرفی کردن این داستان همین جمله است وضعیت بی‌عاری یک داستان عاشقانه است و با این‌که داستان‌های عاشقانه به قدمت بشریت هستند، اما انگار باز هم هر قدر تکراری یا شبیه، همچنان جذاب‌اند. این جذابیت شاید به این علت است که عشق همزمان با انسان متولد شده و شاید هم برای این است که این موضوع بزرگ‌ترین سوال جهان خلقت است. چیست؟ چطور به وجود می‌آید؟ اصلاً چرا هست؟ و با ما چه می‌کند؟ در دنیای "وضعیت بی‌عاری" نویسنده تلاش می‌کند در پس تفاوت‌های شخصیت‌هایش، شباهت انسان‌ها و دنیاهایشان را نشان بدهد...» 🔗 متن کامل این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید: shahrestanadab.com/Content/ID/11690 🔗 این اثر را از فروشگاه اینترنتی تهیه نمایید: adabbook.com/وضعیت-بی-عاری ☑️ @ShahrestanAdab
🔻پیام تسلیت مؤسسۀ شهرستان ادب خدمت سرکار خانم غزاله شریفیان ▪️با نهایت تاسف و تاثر با خبر شدیم خانم شاعر جوان و عضو دوره آفتابگردان‌ها به سوگ درگذشت مادر خویش نشسته است. موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب و مجموعه شاعران همراه با این موسسه، خود را در این داغ شریک می‌دانند و مصیبت تازه را به سرکار خانم شریفیان و دیگر اعضای خانواده محترم ایشان تسلیت می‌گویند. امید که آمرزش و رحمت واسعه خداوند متعال شامل حال آن بانوی گرامی شود و خداوند مهربان، شکیبایی و مرحمت را به این خانواده داغ‌دیده عطا کند. ☑️ @ShahrestanAdab
🔻پیام تسلیت مؤسسۀ شهرستان ادب خدمت جناب آقای مجید زارع ▪️بانهایت تأسف و تأثر باخبر شدیم پدر گرامی جناب آقای ، دار فانی را وداع گفته است. مؤسسه شهرستان ادب این ضایعۀ دردناک را به آقای زارع و خانوادۀ محترم ایشان تسلیت عرض نموده و برای آن مرحوم از خدای متعال رحمت و مغفرت طلب می‌کند. ☑️ @ShahrestanAdab
🔻دلتنگی (شعری از در پرونده ) ▪️بهارِ با تو بودن‌ها چه شد؟ پاییز دلتنگیست کجایی صبح من؟ شامِ ملال‌انگیز دلتنگیست کجایی ماهیِ آرام در آغوش اقیانوس؟ به من برگرد! این دریایِ غم لبریزِ دلتنگیست اگر چیزی به دست آورده‌ام از عشق، می‌بخشم غزل‌هایی که خود سرمایۀ ناچیزِ دلتنگیست در آن دنیا برای دیدنت شاید مجالی شد همانا مرگ، پایانِ سرورآمیزِ دلتنگیست نسیمی شاخه‌هایم را شکست و با خودم خواندم: بهارِ با تو بودن‌ها چه شد؟ پاییزِ دلتنگیست ☑️ @ShahrestanAdab
🔻به منطق روایی رمان عمل کردم ( در گفت‌وگو پیرامون رمان ) ▪️«...قبل از رفتن نقشۀ راهم را می‌دانستم. در واقع نقشۀ رمانم مشخص شده بود. جایی دیدم که دوستی به اشتباه در یک مصاحبه از من نقل کرده بود که وقتی به خوزستان رفتم، صابئین را شناختم. در حالی که من پیش از سفر، در تحقیقات کتابخانه‌ای اطلاعات جامعی در مورد صابئین جمع‌آوری کرده بودم. نقشۀ رمان را می‌دانستم، شخصیت‌ها را هم تا حدود زیادی می‌شناختم، می‌دانستم که قرار است این‌ها داستان را روایت کنند و هر کدام چه قصه‌ای دارند. اما چیزی که در طی سفر به خوزستان بدست آوردم، عنصر واقع‌نمایی در داستان بود. یعنی اگر به خوزستان سفر نمی‌کردم، شخصیت‌هایی مصنوعی و مجسمه‌وار خلق می‌کردم؛ در این صورت خوانندگان یک قصۀ جذاب، اما مصنوعی و باورناپذیر می‌خواندند. پس از سفر به خوزستان، همۀ اجزای داستان، رنگ گرفتند و شکل و حجم پیدا کردند و شخصیت‌ها اکتیو شدند و جان گرفتند. حتی آن‌جا با چیزهای جدیدی آشنا شدم که در تحقیقات کتابخانه‌ای نمی‌توانستم آن‌ها را بدست بیاورم...» 🔗 متن کامل این گفت‌وگو را در سایت شهرستان ادب بخوانید: shahrestanadab.com/Content/ID/11696 🔗 این اثر را از فروشگاه اینترنتی تهیه نمایید: adabbook.com/وضعیت-بی-عاری ☑️ @ShahrestanAdab
🔻دومین نشست از سلسله گفتگوهای «داستان و ایران معاصر» با موضوع رمان با حضور ، شنبه ۵ مهر ساعت ۱۹، از حساب رسمی اینستاگرام موسسه شهرستان ادب برگزار می‌شود. 🔗 instagram.com/shahrestanadab ☑️ @ShahrestanAdab
🔻دیوان «کمال‌الدین اهلی ترشیزی» با تصحیح و تحقیق دکتر «سیدوحید سمنانی» منتشر شد ▪️جناب آقای دکتر ، موسسۀ شهرستان ادب و همکارانتان در این موسسه، انتشار دیوان با تصحیح و تحقیق شما را تبریک می‌گوید. امیدواریم در راه خدمت به فرهنگ و ادب این مرز و بوم همواره موفقیت‌های بیشتری کسب کنید. ☑️ @ShahrestanAdab
🔻آواره و کلبه (این شعر را سروده است. امّا بعدها فیلسوف بلندآوازه آن را در مقالۀ «نطق»‌ دست‌مایۀ تفسیری از ذات زبان کرده است. این شعر را به مناسبت زادروز هایدگر با ترجمۀ دکتر منتشر می‌کنیم) ▪️چون برف بر دریچه می‌بارد، آواز ناقوس غروب بلند می‌شود. سفره بسی را آماده است و خانه سراسر مهیا است. آوارگانی چند از پی راهی تاریک به درگاه می‌رسند. زرفام شکوفه می‌دمد، بر درخت مبارک از زمین می‌جوشد آب خنک. خاموش قدم به درون می‌گذارد آواره؛ درد ‌سنگ‌ بسته بر آستانه. آنجا می‌درخشند در نور ناب بر سفره نان و شراب. ☑️ @ShahrestanAdab
🔻سپتامبر خشک (داستانی کوتاه از به مناسبت زادروز خالق ) ▪️«چو، یا خبر، یا هر چه بود، در آن غروب خونین ماه سپتامبر، که از پی شصت و دو روز بی‌باران می‌آمد، مانند آتشی که به علف خشك بیفتد در شهر پیچیده بود. صحبت از میس مینی‌کوپر و يك نفر سیاه پوست بود. حمله کرده، اهانت کرده، تهدید کرده: هیچ کدامشان درست نمی‌دانستند چه اتفاقی افتاده است؛ همه‌شان در آن شب يكشنبه در آن مغازۀ سلمانی جمع بودند و بادبزن سقفی کار می‌کرد، بدون آن که هوا را خنك كند، و هوای کثیف را، در امواج مکرر بوی ماندۀ پماد صورت و روغن سر و نفس و عرق تن خود آن‌ها، روی سر آن‌ها برمی‌گرداند. سلمانی گفت: "منتها ویل‌میز نبوده." مرد میانه سالی بود، لاغر، به رنگ ماسۀ صحرا، با چهره‌ای ملایم، که داشت صورت يك مشت را می‌تراشید. "ویل‌میز رو من می‌شناسم. سیاه خوبیه. میس مینی‌کوپر رم من می‌شناسم"...» 🔗 ادامۀ این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید: shahrestanadab.com/Content/ID/11700 ☑️ @ShahrestanAdab
37.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ▪️شناخت (سخنرانی دکتر در اردوی ، به بهانۀ روز بزرگداشت مولانا جلال‌الدين بلخی) ☑️ @ShahrestanAdab
🔻غم هجر (شعری از در پرونده به مناسبت بزرگداشت جلال‌الدین محمد بلخی) ▪️ای که تو ماه آسمان ماه کجا و تو کجا در رخ مه کجا بود این کر و فر و کبریا جمله به ماه عاشق و ماه اسیر عشق تو ناله کنان ز درد تو لابه کنان که ای خدا سجده کنند مهر و مه پیش رخ چو آتشت چونک کند جمال تو با مه و مهر ماجرا آمد دوش مه که تا سجده برد به پیش تو غیرت عاشقان تو نعره زنان که رو میا خوش بخرام بر زمین تا شکفند جان‌ها تا که ملک فروکند سر ز دریچه سما چون که شود ز روی تو برق جهنده هر دلی دست به چشم برنهد از پی حفظ دیده‌ها هر چه بیافت باغ دل از طرب و شکفتگی از دی این فراق شد حاصل او همه هبا زرد شدست باغ جان از غم هجر چون خزان کی برسد بهار تو تا بنماییش نما بر سر کوی تو دلم زار نزار خفت دی کرد خیال تو گذر دید بدان صفت ورا گفت چگونه‌ای از این عارضه گران بگو کز تنکی ز دیده‌ها رفت تن تو در خفا گفت و گذشت او ز من لیک ز ذوق آن سخن صحت یافت این دلم یا رب تش دهی جزا ☑️ @ShahrestanAdab
🔻دامن حقیقت را حقیقت‌جویی فلاسفه به دروغ آلوده کرده است (نظری بر رمان به قلم ، به مناسبت زادروز ) ▪️«سروانتس به روایت مشهور، خالق اولین رمان است. یعنی اولین داستان که ویژگی‌های داستان‌های مدرن را داراست. درباره اثر مشهور او "دن کیشوت" سخنان زیادی گفته شده و تحلیل‌های زیادی انجام شده است. ویژگی‌های کار به گونه‌ای است که از منظرهای متفاوت می‌توان به آن پرداخت. یکی از آن‌ها توجه به تسخری است که او به اصل سالک گذشته می‌زند. معمولاً چنین چیزی بدیهی پنداشته می‌شود. و بسیاری این تسخر را نوعی مژده‌گانی شروع دنیای جدید می‌دانند. اما جدای از این نقیضه‌تشویقی، آیا پس پشت تمسخرهای او می‌توان نشانه‌ای مبنی بر سخنی ایجابی پیدا کرد؟ و حتی بالاتر، آیا ممکن است حکمتی در گوشه پنهان این هجویه وجود داشته باشد؟ آیا دن کیشوت سخنی است صرفاً بر پایه تسخر، چونان داستان‌های پست‌مدرن نقیضه‌محور قرن بیستم؟ یا آن که سخنی در این کتاب هست که او را در ابتدای دوره جدید قرار می‌دهد؟ آیا در فاصله بین واقع‌گرایی روایت و شخصیت مضحک دن کیشوت، چیزی غیر از تمسخر نیز وجود دارد؟ یکی از بهترین نقاط داستان برای پرداختن به این سوال، توجه به فصل‌های ۳۳ تا ۳۵ کتاب اول است. جایی که کشیش داستان "کنجکاو بی‌تدبیر" را برای بقیه حضار می‌خواند...» 🔗 ادامۀ این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید: shahrestanadab.com/Content/ID/11703 ☑️ @ShahrestanAdab
🔻نشان (شعری از دیوان با تصحیح دکتر ) ▪️از دود آه بر سر ما سایبان بس است خرگاه لاجوردی ما آسمان بس است ما را که هست از آتش هجران دلی کباب خونابِ دیده، هم می چون ارغوان بس است گر محو شد ز تختۀ هستی نشان من نام تو بر صحیفۀ دل جاودان بس است ور نیست در حریم وصال تو ره مرا روی نیاز مانده بر آن آستان بس است گر سوختم به داغ تو شادم که روز حشر در خیل بندگان تواَم، این نشان بس است گر نیست غیر درد و غم از عشق حاصلم حاصل مرا ز دنیی و عقبی همان بس است ما را امید زندگی از آب خضر نیست یک جرعه می ز ساغر پیر مغان بس است اهلی اگرچه نیست تو را دست زرفشان درها به کف ز خامۀ گوهرفشان بس است ☑️ @ShahrestanAdab
🔻نقد و بررسی رمان اثر (دومین نشست از سری میزگردهای آزاد ادبی «درنگ» با محور "یاریگری" و با حضور ، و در معاونت فرهنگی هنری حوزه نمایندگی ولی فقیه جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی برگزار شد) ▪️«...اصلی‌ترین خاصیٌت رمان، آئینه‌گی است. رمان، شما را به خودتان نشان می‌دهد تا با دیدن خودتان، زوایای پنهان‌تان را پیدا کنید. اگر قبل از شیوع کرونا "طاعون" را می‌خواندید یک اتٌفاق در شما می‌افتاد و اگر در زمان کرونا آن را بخوانید، وضعیٌت فرق می‌کند. شما می‌توانید خودتان را جای شخصیٌت‌های این رمان بگذارید. آیا "تارو" هستم که فرار کنم یا دکتر "ریو" که بمانم و به مردم کمک کنم؟ آیا شبیه کشیش "پانلو" هستم و به وظایف دینی‌ام عمل می‌کنم؟ وقتی خودم را در آینه‌ی این رمان می‌بینم، زاویه‌ای از خودم را کشف می‌کنم و با کشف خودم می‌توانم در جامعه‌ام درست زندگی کنم. اتٌفاقاً در موقعیٌتی که هستیم این رمان بیشتر به ما کمک می‌کند که چه واکنشی به وضعیٌتی شبیه به "طاعون" داشته باشیم...» 🔗 مشروح این نشست را در سایت شهرستان ادب بخوانید: shahrestanadab.com/Content/ID/11705 ☑️ @ShahrestanAdab
🔻صدای تو (به مناسبت درگذشت زنده‌یاد استاد و به مناسبت زادروز استاد ، ستون شعر سایت شهرستان ادب را با شعری از استاد «شفیعی کدکنی» که به مناسبت هفتاد سالگی استاد «شجریان» سروده بودند، به‌روز می‌کنیم) ▪️بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد وطن، زِ نو، جوان شود دمی دگر برآورد به روی نقشه وطن، صدات چون کند سفر کویر سبز گردد و سر از خزر برآورد برون زِ ترس و لرزها گذر کند ز مرزها بهار بی‌کرانه‌ای به زیب و فر برآورد چو موجِ آن ترانه‌ها برآید از کرانه‌ها جوانه‌های ارغوان زِ بیشه سر برآورد بهار جاودانه‌ای که شیوه و شمیم آن ز صبرِ سبزِ باغِ ما گُلِ ظفر برآورد سیاهی از وطن رود، سپیده‌ای جوان دمد چو آذرخشِ نغمه‌ات زِ شب شرر برآورد شب ارچه های و هو کند، زِ خویش شست‌وشو کند در این زلال بیکران دمی اگر برآورد صدای توست جاده‌ای که می‌رود که می‌رود به باغ اشتیاق جان وزان سحر برآورد بخوان که از صدای تو در آسمانِ باغ ما هزار قمریِ جوان دوباره پَر برآورد سفیرِ شادی وطن صفیر نغمه‌های توست بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد ☑️ @ShahrestanAdab
🔻موکب مارمولکی (داستانی کوتاه از به مناسبت حسینی در پروندۀ ) ▪️«ساعت یک ظهر روز چهارم، عمود ۱۷۰ را رد کرده بودیم که سرگروه اعلان استراحت داد. از خدا خواسته چپیدیم تو یکی از موکب‌ها که هر چی از بیرون آرام به نظر می‌رسید داخل شلوغ و ملتهبی داشت. خانم‌ها با اسباب و اثاثیه و بچه هر کدام جایی گرفته بودند و انگار سیم خاردار دورشان کشیده باشند با احتیاط از کنارشان رد می‌شدیم. اگر کمی زودتر بود یا اگر اینقدر خسته و کوفته نرسیده بودیم اینجا نمی‌ماندیم و می‌رفتیم دنبال موکب خلوت‌تری! ولی تصمیم گرفته بودیم هرطور شده همینجا گوشه‌ای هرچند دنج نباشد پیدا کنیم و حتی نشسته کمی بخوابیم. دوستان، هرکدام برای خودشان جایی باز کردند. من، هدف را گوشۀ بالای اتاق، سمت راست قرار دادم و با ببخشید، عذرخواهی می‌کنم و شرمندگی از روی سر و کلۀ مردم رد شدم. تا پا گذاشتم تو مکان مورد نظر، زنی که پوشش عربی داشت با خشونتی غیرعادی، انگار از مرز و ناموسش دفاع می‌کرد به زبان خودشان سرم داد کشید و خواست از دور و برش دور شوم...» 🔗 ادامۀ این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید: Shahrestanadab.com/Content/ID/11706/ ☑️ @ShahrestanAdab
37.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ▪️شناخت (سخنرانی دکتر در اردوی ، به بهانۀ روز بزرگداشت حافظ شیرازی) ☑️ @ShahrestanAdab
🔻پناه (شعری از حضرت ) ▪️ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم از بد حادثه این جا به پناه آمده‌ایم ره رو منزل عشقیم و ز سرحد عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت به طلبکاری این مهرگیاه آمده‌ایم با چنین گنج که شد خازن او روح امین به گدایی به در خانه شاه آمده‌ایم لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست که در این بحر کرم غرق گناه آمده‌ایم آبرو می‌رود ای ابر خطاپوش ببار که به دیوان عمل نامه سیاه آمده‌ایم حافظ این خرقه پشمینه بینداز که ما از پی قافله با آتش آه آمده‌ایم ☑️ @ShahrestanAdab
🔻می‌خواستم قصه‌ای بگویم که مردم از خواندنش لذت ببرند (نشست نقد و بررسی داستان با حضور ، و در کتابفروشی به‌نشر) ▪️«...فرم و محتوا باید ته‌نشین شود در جایی، شاید در ناخودآگاه هنرمند. به شخصه موقع خلق من فقط و فقط به این فکر می کردم قصه‌ای بگویم که مردم از خواندنش لذت ببرند. جالب است بعداً وقتی خودم به کار رجوع می‌کنم، شگفت‌زده می‌شوم که این را اینجا گفتم، در حالی که آن موقع اصلاً در ذهنم نبود. نمونه‌اش این است که آقای خانی وقتی در جلسه‌ای از هزار و یک شب صحبت کردند من گفتم که چه نکته جالبی دارد می‌گوید، بعد رفتم آن فصل را خواندم دیدم من اصلاً آنجا نوشته‌ام. اینقدر به لحظة لذت بردن خودم و مخاطب فکر می‌کردم اصلاً در ذهنم نبود که این تکنیک را به کار برده‌ام. من بعد از چهل سال یک رمان نوشتم. یک جوان ۱۵ ـ ۲۰ ساله نیستم. چهل سال هنرهای مختلفی کار کردم، کتاب‌های مختلفی خواندم، حتما اینها رفتند یک گَل و گوشه در ذهنم نشسته‌اند...» 🔗 متن کامل این نشست را در سایت شهرستان ادب بخوانید: shahrestanadab.com/Content/ID/11711 ☑️ @ShahrestanAdab