#از کرامات شهید عبدالمهدی مغفوری
ازکرامات شهید از زبان دوست شهید:
تا اینکه من دچار بیماری سختی شدم و پزشکان از بهبودی من قطع امید کردند یک روز حاج مهدی با یک دسته گل سرخ به عیادتم آمد وقتی نظر پزشکان را به او گفتم اشک در چشمانم حلقه زد پس لیوانی را برداشت آن را تا نیمه آب کرد و چیزی زیر لب خواند و به آب داخل لیوان دمید پارچه سبزی را از جیب پیراهنش درآورد و با آب لیوان خیس کرد و نم آن را بر لبان من کشید و درآخر زمزمه کرد به حق دختر سه سالهی حسین…
روز بعد در عالم رویا خودم را در صحنهی کربلا دیدم دختربچه ای سمتم آمد و من قمقمه ام را به او دادم او آن را گرفت و فقط لبهای خشکش را تر کرد و دوباره به سوی خیمهها رفت اما سواری دختر بچه را با سیلی زد هرچه تقلا کردم به کمکش بروم نتوانستم یکباره از خواب پریدم و از همان لحظه حالم خوب شد و بهبود یافتم.
@shahrokhmahdi
هدایت شده از شهیدشاهرخضرغاموشهیدمغفوری
#از کرامات شهید عبدالمهدی مغفوری
ازکرامات شهید از زبان دوست شهید:
تا اینکه من دچار بیماری سختی شدم و پزشکان از بهبودی من قطع امید کردند یک روز حاج مهدی با یک دسته گل سرخ به عیادتم آمد وقتی نظر پزشکان را به او گفتم اشک در چشمانم حلقه زد پس لیوانی را برداشت آن را تا نیمه آب کرد و چیزی زیر لب خواند و به آب داخل لیوان دمید پارچه سبزی را از جیب پیراهنش درآورد و با آب لیوان خیس کرد و نم آن را بر لبان من کشید و درآخر زمزمه کرد به حق دختر سه سالهی حسین…
روز بعد در عالم رویا خودم را در صحنهی کربلا دیدم دختربچه ای سمتم آمد و من قمقمه ام را به او دادم او آن را گرفت و فقط لبهای خشکش را تر کرد و دوباره به سوی خیمهها رفت اما سواری دختر بچه را با سیلی زد هرچه تقلا کردم به کمکش بروم نتوانستم یکباره از خواب پریدم و از همان لحظه حالم خوب شد و بهبود یافتم.
@shahrokhmahdi
هدایت شده از شهیدشاهرخضرغاموشهیدمغفوری
#از کرامات شهید عبدالمهدی مغفوری
ازکرامات شهید از زبان دوست شهید:
تا اینکه من دچار بیماری سختی شدم و پزشکان از بهبودی من قطع امید کردند یک روز حاج مهدی با یک دسته گل سرخ به عیادتم آمد وقتی نظر پزشکان را به او گفتم اشک در چشمانم حلقه زد پس لیوانی را برداشت آن را تا نیمه آب کرد و چیزی زیر لب خواند و به آب داخل لیوان دمید پارچه سبزی را از جیب پیراهنش درآورد و با آب لیوان خیس کرد و نم آن را بر لبان من کشید و درآخر زمزمه کرد به حق دختر سه سالهی حسین…
روز بعد در عالم رویا خودم را در صحنهی کربلا دیدم دختربچه ای سمتم آمد و من قمقمه ام را به او دادم او آن را گرفت و فقط لبهای خشکش را تر کرد و دوباره به سوی خیمهها رفت اما سواری دختر بچه را با سیلی زد هرچه تقلا کردم به کمکش بروم نتوانستم یکباره از خواب پریدم و از همان لحظه حالم خوب شد و بهبود یافتم.
@shahrokhmahdi
شهیدشاهرخضرغاموشهیدمغفوری
یادی از ۱۴ شهید دسته اخلاص گردان حمزه سیدالشهدا(س) ۱۴ شهیدی که هرکدام یک بند از دعای توسل را خواندند
شهید محمد قمصری
مبادا قلب امام را با گریه بشکنید
یازده مهر 1348در یک خانواده پر جمعیت به دنیا آمد. ششمین فرزند خانواده بود. محمد به درس خواندن علاقه زیادی نداشت اما در عوض کشته مرده ورزش بود. عاشق پینگپنگ، دوچرخهسواری و فوتبال. با اینکه چپ دست بود اما در بازی پینگ پونگ به خاطر مهارت ویژه اش حریف نداشت. سرش به درس و ورزش گرم بود که امام اعلام کرد باید جوان ها جبهه ها را پر کنند. پس از این ماجرا محمد مدرسه را رها کرد و رفت جبهه و سر از گردان حمزه سید الشهدا(ع) در آورد. در اثر همنشینی با بچههای درسخوان دسته یک، به درس و مشق علاقهمند شد. هم درس میخواند و هم کمک تیربارچی دسته یک بود. گاه و بیگاه هم با گلاب قمصر، بچههای دسته را حسابی خوشبو میکرد. در شب عملیات ترکش، شاهرگ پایش را قطع کرد و از شدت خونریزی به شهادت رسید. محمد هنگام شهادت ۱۶ سال بیشتر نداشت. پیکر مثل گلش را با گلاب قمصر کاشان شستشو دادند و در بهشت زهرا به خاک سپردند. در وصیت نامهاش نوشته: «راضی نیستم در نبودن من گریه کنید. مبادا دشمنان را خوشحال کنید. مبادا قلب امام را با گریه بشکنید. اگر من پایم را جای پای حسین بن علی (ع) و یارانش می گذارم فقط برای خاطر خداست.» آقا محمد در پایان وصیت نامه اش خطاب به #دبیران خود هم نوشته: «#از شما میخواهم که به خوبی درس بدهید… #درس #شهادت و #ایثار و #وطنداری بدهید.»