#معرفی نامه ی شهید
؛ پارچه رو که کنار زدم باورم نمیشد، دوست من هنوز میخندید، در جیبش کاغذی پیدا کردم نوشته بود: «می روم مادر،که اینک کربلا می خواندم»
مشخصات شهید:
حاج شیرعلی سلطانی مسئول تبلیغات تیپ امام سجاد علیه السلام فارس تولد: 1327-شیراز شهادت: 2/1/1361 غرب شوش، عملیات فتح المبین محل دفن: کتابخانه مسجد المهدی شیراز
«مداح بی سر»
هم مداح بود هم شاعر اهل بیت.
می گفت:
« شرمنده ام که با سر وارد محشر شوم و اربابم بی سر وارد شود؟»
بعد شهادت وصیت نامه اش رو آوردند. نوشته بود قبرم رو توی کتابخونه مسجد المهدی کندم.
سراغ قبر که رفتند دیدند که برای هیکلش کوچیکه. وقتی جنازه ش اومد قبر اندازه اندازه بود، اندازه تن بی سرش.
راوی: مداح اهل بیت حاج کاظم محمدی
#یادشهدا باصلوات
#کانال_وقف_مادرسادات
#یازهرا_سلام_الله_علیها
شهیدشاهرخضرغاموشهیدعبدالمهدیمغفوری
#معرفی کتاب به رنگ خدا
این کتاب زندگی شهید عبدالمهدی مغفوری از شهدای شاخص لشکر 41 ثارالله در دوران دفاع مقدس به روایت همسر شهید است که در تیراژ یک هزار و 500 نسخه، ۱۸۳ صفحه و با قیمت 36 هزار تومان توسط انتشارات کنگره شهدای استان کرمان به چاپ رسیده است.
در بخشی از این کتاب آمده است
برای خرید بچه ها را بیرون برد، تا برایشان کفش بخرد. فروشنده کفش اسپرتی آورد که رویه ی کفش با حروف انگلیسی نقاشی شده بود. با تعاریفی که فروشنده کرد، گفتم: مهدی اینها کفش های خوبی هستند، جنس خوبی هم دارند، گفت: «نه روی این کفش ها انگلیسی نوشته شده». گفتم: «خب انگلیسی نوشته شده باشد، ایرانی هستند خارجی که نیستند، گفت: «نه خانم جان ! تبلیغ بیگانه است، نباید این جور کفشی برای بچه ها خرید کفش اسپرتی خرید که نشانه ای از فرهنگ بیگانه نداشته باشد.»
بعد از دید و بازدید دوستانش فهمیدم عید آن سال هم به رسم سال پیش به کارکنان سپاه یک سکه تمام بهار آزادی عیدی داده اند، پرسیدم: «مهدی امسال عیدی سکه دادند»؟ گفت: آره. گفتم: خانم ها می گویند دو سه سالی هست که سکه عیدی می دهند.»
گفت: «آره»، گفتم: «کو؟ گفت: دادم برای جبهه های جنگ. گفتم: حداقل به ما هم نشون می دادی، ما هم قیافه ی سکه را ببینیم، بعد به جبهه اهدا می کردی. گفت: «نه خانم جان ! برق سکه ی دنیا فريبت میده، ممکنه دست و دلت بلرزه، نتوانی دل بکنی، نبینی بهتره.»
وقتی با هم بیرون می رفتیم، می گفت: «چادرت را طوری بگیر که نیاز نباشه تو کوچه باز کنی، دوباره رویت را بگیری، لباس زن را مورد نامحرم نباید ببینه. برای پوشیدن جوراب هم دقت داشت. طبق عادت جوراب ضخیم می پوشیدم . اگر جوراب نازک و پانما بود، تذكر می داد. یک بار که سوار ماشین شدم ؛ گفت: «اینها جورابند پوشیدی؟ گفتم: مگه چطورند؟ گفت: «نازکند، گفتم: نه نازک نیستند. باید دقت کنی تا پای زیر جوراب را ببینی! گفت: «اگر می خواهی همراه من بیرون بیایی با جوراب ضخیم تر می پوشی یا دو جفت جوراب باهم بپوشی - با وجود آنکه جوراب ها نازک نبودند، رفتم یک جفت جوراب دیگه پوشیدم.»
#معرفی_کتاب_به_رنگ_خدا
#زندگینامه ی شهید_مغفوری
#معرفی کتاب
📚پرتویی از خورشید
اگر درس وکلاس تقویتی وتلویزیون وفوتبال واینها اجازه داد؛سری به[کتاب پرتویی از خورشید] بزنید.این کتاب پراست از داستان های کوتاه وشنیدنی از زندگی رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای مدظه.
نویسنده:علی شیرازی
انتشارات :قم ،بوستان کتاب
شهیدشاهرخضرغاموشهیدعبدالمهدیمغفوری
#معرفی کتاب به رنگ خدا
این کتاب زندگی شهید عبدالمهدی مغفوری از شهدای شاخص لشکر 41 ثارالله در دوران دفاع مقدس به روایت همسر شهید است که در تیراژ یک هزار و 500 نسخه، ۱۸۳ صفحه و با قیمت 36 هزار تومان توسط انتشارات کنگره شهدای استان کرمان به چاپ رسیده است.
در بخشی از این کتاب آمده است
برای خرید بچه ها را بیرون برد، تا برایشان کفش بخرد. فروشنده کفش اسپرتی آورد که رویه ی کفش با حروف انگلیسی نقاشی شده بود. با تعاریفی که فروشنده کرد، گفتم: مهدی اینها کفش های خوبی هستند، جنس خوبی هم دارند، گفت: «نه روی این کفش ها انگلیسی نوشته شده». گفتم: «خب انگلیسی نوشته شده باشد، ایرانی هستند خارجی که نیستند، گفت: «نه خانم جان ! تبلیغ بیگانه است، نباید این جور کفشی برای بچه ها خرید کفش اسپرتی خرید که نشانه ای از فرهنگ بیگانه نداشته باشد.»
بعد از دید و بازدید دوستانش فهمیدم عید آن سال هم به رسم سال پیش به کارکنان سپاه یک سکه تمام بهار آزادی عیدی داده اند، پرسیدم: «مهدی امسال عیدی سکه دادند»؟ گفت: آره. گفتم: خانم ها می گویند دو سه سالی هست که سکه عیدی می دهند.»
گفت: «آره»، گفتم: «کو؟ گفت: دادم برای جبهه های جنگ. گفتم: حداقل به ما هم نشون می دادی، ما هم قیافه ی سکه را ببینیم، بعد به جبهه اهدا می کردی. گفت: «نه خانم جان ! برق سکه ی دنیا فريبت میده، ممکنه دست و دلت بلرزه، نتوانی دل بکنی، نبینی بهتره.»
وقتی با هم بیرون می رفتیم، می گفت: «چادرت را طوری بگیر که نیاز نباشه تو کوچه باز کنی، دوباره رویت را بگیری، لباس زن را مورد نامحرم نباید ببینه. برای پوشیدن جوراب هم دقت داشت. طبق عادت جوراب ضخیم می پوشیدم . اگر جوراب نازک و پانما بود، تذكر می داد. یک بار که سوار ماشین شدم ؛ گفت: «اینها جورابند پوشیدی؟ گفتم: مگه چطورند؟ گفت: «نازکند، گفتم: نه نازک نیستند. باید دقت کنی تا پای زیر جوراب را ببینی! گفت: «اگر می خواهی همراه من بیرون بیایی با جوراب ضخیم تر می پوشی یا دو جفت جوراب باهم بپوشی - با وجود آنکه جوراب ها نازک نبودند، رفتم یک جفت جوراب دیگه پوشیدم.»
#معرفی_کتاب_به_رنگ_خدا
#زندگینامه ی شهید_مغفوری