#شهیدانه
نامش عبدالمطلباَکبری
بود.😊
زمان جنگ توی محل ما مکانیکی🚘 میکرد و چون کر و لال بود، خیلیا مسخرهش میکردن.😞
یه روز رفتیم سر قبر پسرعموی شهیدش ” شهیدغلامرضا اکبری“
عبدالمطلب کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش #نوشت ”شهید عبدالمطلب اکبری“!🤗
ما هم خندیدیم ومسخرهش کردیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ #قبر کرد و با دست، نوشتهش رو #پاک کرد😶 و سرش رو انداخت پایین و آروم از کنارمون رفت…😞👤
🖇فردای اون روز عازم #جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد #شهید شد🥀 و پیکرش رو آوردن.
جالب اینجا بود که دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و #مسخرهش کردیم!😔
← #وصیتنامهش خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود:👇🏼
..
” بسم الله الرحمن الرحیم “
یک عمر هر چی گفتم به من #میخندیدن!🙂
یک عمر هر چی میخواستم به مردم محبت کنم، فکر کردن من آدم نیستم و مسخرهم کردن!😞
یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم.💔
اما مردم! ما رفتیم. بدونید هر روز با آقام #امامزمان (عج) حرف میزدم.😊
آقا خودش گفت: تو ✔️شهید میشی...
#شهید_عبدالمطلب_اکبری🌙