داستانهای خیالی
قسمت اول
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
داستانهای خیالی به سه نوع تقسیم میشوند:
۱_ داستانهای خیال و وهم
۲_داستانهای علمی تخیلی
۳ _داستانهای آرمانشهری و پلید شهری
داستان خیالی اصطلاح عامی است که انواع داستانهای شگفت انگیز و دور از واقع را در بر میگیرد. به خصوص داستانهای علمی تخیلی خیال و وهم یعنی همان فانتزی هراس انگیز، اسرارآمیز ،داستانهای مافوق طبیعی، داستانهای آرمانشهری و پلید شهری، رستاخیزی و بسیار رستاخیزی.
داستان خیال و و وهم یا فانتزی دوری آگاهانه از دنیای واقعی را به نمایش میگذارد. داستان خیال و وهم شامل آن نوع از آثار ادبی است که با جهان واقعی اشیا و اندیشهها ارتباط اندکی داشته باشد و با دنیای خیالی پریها، جنها، دیوها و کوتولهها غولها و دیگر پدیدههای غیر واقعی سر و کار داشته باشد. در واقع نوع تکامل یافته قصهها و رمانهای گذشته است. در قرون وسطا رمانس به قصههای بومی و ملی کشورهای اروپایی گفته میشد و در ابتدا از آن با لحن تحقیرآمیزی در برابر انواع ادبی یونان و روم باستان یاد میکردند و چندان ارزش اعتباری برای آن قائل نبودند. این رمانس ها در ابتدا به شکل منظوم بود و بعدها به نثر نیز درآمد و تحت تاثیر قصههای شرقی به خصوص هزار و یک شب گسترش و تکامل یافت. رومانس قصه تفریحی و سرگرم کننده و خیالی بود که به قهرمانهای مهذب اختصاص مییافت و جنبه اشرافی داشت. ماجراهای عاشقانه و شگفت انگیز و مبالغه آمیز شوالیهها و کنت ها را به نظم یا به نثر ارائه میداد.
@shahrzade_dastan
بنابراین رمانسها با عشقهای باشکوه و سلحشوریهای شگفت انگیز سر و کار داشتند و به کلی از زندگی واقعی دور بودند. تار و پود آنها را خیال پردازیهای اغراق آمیز میبافتند. بعدها که رمان به جهان واقعی شهر و شخصیتهای انسانی و طبیعی روی آورد رمانها به حیات خود ادامه دادند. داستانهای کوتاه و رمانهای خیال و وهم و شگفت آور امروزی نوعی تحول یافتهای از رمانس های گذشتهاند.
ادامه دارد
📚عناصر داستان
✍جمال میرصادقی
#داستانهای_خیال_و_وهم
@shahrzade_dastan
ایزابل آلنده روزنامهنگار و نویسنده آمریکای لاتین است. آلنده را پر خوانندهترین نویسنده اسپانیایی زبان در دنیا میدانند. او میگوید:
«زمانیکه در ماشین نشسته بودم، نمیتوانستم رمان بنویسم؛ اما میتوانستم داستان کوتاهی را به نگارش در آوردم. برتری داستان کوتاه در تشکیل شدنش از پارههای مختلف است. در طول چند هفته تو یک داستان در دست داری و بعد پیش میروی. اگر واقعاً میخواهی کاری را انجام دهی، آن را در بدترین شرایط به دست بگیر».
@shahrzade_dastan
یک قاچ کتاب📚📚📚
_من میدانستم که آب دنیا را نمیبرد. آب فقط خانههای گلی را میبرد. خودم روزها از میان آشورا تا آن بالای شهر رفته بودم. خانههای سنگی و آجری را آب نمیبرد.
از خودم بدم آمد. و از همهٔ کسانی که بدون دلهره میتوانستند چند کاسهٔ آب ترخینه بخورند، بدم آمد.
_سیل روی دیوارهای اتاقمان را خط میانداخت. بابام میدانست که پارسال یا چند سال پیش چقدر سیل آمده بود. اثرش روی دیوار مانده بود. بابام به دیوار اشاره میکرد و میگفت: «این هم تقویم دیواری ما.»
_این جیغها تا ابد مرا بیدار نگه خواهد داشت و مرا بر ضد آنکه همیشه خرجیش آماده است، آنکه شکمش مثل زالو پر است و کاری نمیکند که همه خرجی داشته باشند، خواهد شوراند.
_تابستان تمام شد و آمادهٔ مدرسه رفتن میشدیم. با زغال و گچ و هرچه که به دستمان میرسید، روی دیوارها کلمهٔ صلح را مینوشتیم. کبوتر میکشیدیم؛ کبوترهای در حال پرواز. بزرگ و کوچک. سرتاسر دیوارهای لب آشورا و تکیه را پر از کبوتر صلح کرده بودیم.
_ولی باز امید داشتم. مرگ را نمیتوانستم باور کنم. ننه چطور ممکن بود بمیرد؟ پس چه کسی رخت مردم را میشست؟ پس کی برای مردم کلاش میچید؟ هر وقت ما شیطانی میکردیم، چه کسی میان رانهامان را با چنگول کبود میکرد؟ چه کسی به بابا التماس میکرد تا برای عیدمان جفتی جوراب بخرد؟ چطور ممکن بود ننه بمیرد؟ او میبایستی زنده باشد تا ظرف بشوید؛ جارو بکند، عذرا را شیر بدهد و بغض و دردش را بروز ندهد و روی جگرش بریزد. دستهای یخ زده و قاچ قاچ خودش و ما را هر شب وازلین بمالد. و برامان قصه بگوید.
📚آبشوران
علی اشرف درویشیان
@shahrzade_dastan
#چالش_هفته
دل شکسته
نوشته فرانک انصاری
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
یک دقیقه هم از دستش خواب راحتی نداشتم. من هم خسته شده بودم. آخر آدم هم اینقدر بیخیال؟ زنش ترکش کرده و طلاق میخواست. پسرش هم آوارهی خانهی این مادربزرگ و آن مادربزرگ آواره بود. آن وقت آقا کنج خانه هی فرت و فرت گیم بازی میکرد. به گمانم خودش هم نمیدانست آخر و عاقبتش به کجا میکشد. مردی بیعارتر از او ندیده بودم. حالا میفهمم زنش حق داشت که اعتراض بکند. راست میگفت که بازی نون و آب نمیشود. از وقتی که به خاطر سهل انگاری هایش،از کار اخراج شد؛ چسبید به من و ول کن نبود. اوایل فکر میکردم زنش حسودیش میشود که این قدر به پر و پای شوهرش میپیچد. کاش حرفش را گوش میکرد. آن وقت اوضاع خانه و زندگیش به راه بود. من هم اعصابم این قدر خط خطی نمیشد. سرم داشت ذق ذق میکرد. حالا حال مهتابی وسط اتاق را میفهمیدم که روشن و خاموش میشد. من و اثاث خانه داشتیم از دستش دیوانه میشدیم. خودش هم شده بود نی قلیان. از یک ماه قبل غذای درست و حسابی نخورده بود. من هم دست کمی از او نداشتم. با خودم گفتم این طوری نمیشود. باید خودم دست به کار بشوم. بلکه سر عقل بیاید. پس چشمهایم را بستم و خودم را به خواب زدم. مرد با خوابیدن من، دست نوازش بر سرم کشید: پاشو چه وقت خوابیدنه.
یادم آمد دو ماه پیش بود که پسرش را نوازش کرده است. دلم به حال بچه طفلکی سوخت. داشت اشکم در میآمد. بچه بیچاره به کل بیپدر شده بود. یتیم شدن که شاخ و دم نداشت. صدای مرد را شنیدم که غر میزد: آخر این چه وقت خراب شدن بود. تازه داشتم امتیاز میگرفتم. آه این هم شد زندگی. ملیحه کجایی یه استکان چای بدی دستم؟
لای چشمهایم را باز کردم. تازه فرصت کرده بود به خانه و زندگی اش نگاهی بیندازد. تا نگاهش به من افتاد؛ گل از گلش شکفت: جانمی جان درست شد. انگار هنگ کرده بود.
نزدیکم شد. چشمهایم را دوباره بستم. به خودم قول دادم که تا آدم نشده بازش نکنم. گرمای دستانش را حس کردم و همزمان غر زدنهایش را: همه خوبشو دارن. اون وقت من پای این قراضه موندم!
با شنیدن این جمله قلبم داشت از حرکت میایستاد. حق من این نبود که بعد از این همه من که به پای او مانده بودم زخم زبان بشنوم. دلم شکسته بود. با خودم گفتم: حیف من که به پای توی نارفیق پیر شدم. دلم نمیخواست که یک لحظه هم پیشش بمانم. به نظرم زنش کار درستی کرده بود. من هم باید مثل او از این خانه دل میکندم و میرفتم. بغض گلویم را گرفته بود. از روی میز تکانی خوردم. دلم میخواست جایی بروم که دیگر روی او را نمیدیدم. یکدفعه تماس مشتش را بر روی سرم حس کردم و دیگر چیزی نفهمیدم. یاد حرف ملیحه زن مرد افتادم که گفته بود: دستت بشکند مرد!
راست گفته بود. دستش خیلی خیلی سنگین بود.
#چالش_هفته
#فرانک_انصاری
@shahrzade_dastan
داستانهای خیال و وهم
قسمت دوم
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
این داستانها مثل رمانس از زندگی واقعی به دورند و غرق خیال پردازیهای اغراق آمیزند و شامل اعمال و شخصیتها و صحنهها و چیزهایی میشوند که در وضعیت عادی یا در مسیر حوادث معمولی بشر غیر واقعی به نظر میرسند و به بیان دیگر در این نوع داستانهای کوتاه و رمانها بیشتر به حوادث و اعمال غیر محتمل و خیالی توجه میشود. گروهی از آنها هیچ قید و بندی برای خود نمیشناسند و به هیچ در بند حقیقت مانندی آثار نیستند. مثل رمانهای سفرنامه گالیور جان سویفت، دکتر جکیل و مستر هاید استینسون و آلیس در سرزمین عجایب لوئیس کارل. ویژگی مشترک آنها دوری از واقعیت عادی عادی جهان و جدایی از زندگی روزمره است.
یادآوری این نکته ضروری است که هر کار عجیب و غریبی را نمیتوان جز داستانهای خیال و وهم آورد. حوادث غیر عادی و روانشناختی و اعمال غریب آدمهای مریض روانی جز داستانهای خیال و وهم به حساب نمیآید. همانطور که قبلاً اشاره شد آنها به عنوان داستانهای وهمناک یاد میکنند. داستانهای خیال و به همان اندازه که بازتاب معنویات انسان دوستی است سرگرم کننده نیز هست و بهترین نمونه آنها داستانهایی است که هم تعبیر جدی از واقعیت را به دست میدهد و هم خواننده را مشغول میکند. نمونه درخشان آن شازده کوچولو اثر سنت اگزوپری است.
@shahrzade_dastan
قلمرو داستانهای خیالی وسیع است از رمانهای حیرت انگیز رویاگونه مثل آلیس در سرزمین عجایب اثر لوئیس کارل گرفته تا داستانهای کوتاه و رمانهای آرمانشهری مثل دنیای قشنگ نو اثر آلدوس هاکسلی. رمانها و داستانهای کوتاه خیالی مثل مسافرت به مرکز زمین اثر ژول ورن .
📚عناصر داستان
✍جمال میرصادقی
#داستانهای_خیال_و_وهم
@shahrzade_dastan
شهرزاد داستان📚📚
#چالش_هفته نوشته خدیجه نصیری پور 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 خدا رو دوست دارم زندگی رو دوست دارم تنهایی ام رو نه، چ
👆👆👆
#نقد_داستان
داستان خانم نصیری پور درباره زنی است که نامزدش قرار ازدواج شان را به هم زده است و او به آن خاطر ناراحت است. وقتی بیرون میرود. روی دیوار نوشته ای میبیند که نوشته شرمنده هرگز نمیتوانم فراموشت کنم.
داستانک با تعلیق شروع شده و با غافلگیری پایان یافته است. اما پیرنگ داستان ( چرایی و چگونگی به هم خوردن ازدواج) مشخص نیست. تکرار مکرر فعل بود در متن اذیت کننده است. ممنونم از خانم نصیری پور عزیز🙏
@shahrzade_dastan