مراحل تکوین داستان
قسمت اول
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
یک بار دیگر به طور خلاصه مراحل کلی تکوین داستان را برمی شماریم:
۱. تولد فکر اولیه (نشانه بیرونی حس - فکر اولیه)؛
۲ طراحی پرورش فکر اولیه و تبدیل آن به «طرح» و «الگو» و شبکه استدلالی»؛
۳_مرحلهٔ پرداخت نوشتن و روایت داستان و اتمام ساختمان آن.
دو واژهٔ دیگر یعنی موضوع و ،پیام را نمیتوان در این مراحل گنجاند زیرا این هر دو همان طور که در تعریفشان آمد؛ حضوری دائمی و فراگیر در کل اثر دارند.
توجه داستان نویس به مراحل تکوین یک داستان اهمیت فوق العاده ای دارد زیرا علت سرگردانی بسیاری از کسانی که قدم در وادی نگارش داستان میگذارند از همین جا ناشی میشود که مراحل تکوین را به ترتیب طی نمیکنند و در نتیجه پس از اینکه مدتی در حیرت سرکردند شعلهٔ شوق در وجودشان به خاموشی میگراید و نوشته را به کناری میگذارند. این عده حتی گاه به رغم برخورداری از استعداد درخشان در داستان نویسی کار را با خیال اینکه این کاره نیستند رها میکنند. این ضایعه بزرگی است.
سه مرحله ای که برشمردیم در بسیاری از دیگر شاخه های هنر نیز صادق است؛ مثلاً در ذهن یک نقاش نیز ابتدا فکری ابتدایی برای تصویرسازی خطور میکند. او سپس فکر حاصله را سبک و سنگین میکند و با خطوطی مدادی و ابتدایی شکل کلی کارش را روی تابلو ترسیم میکند و بزرگی و کوچکی هر جزء تصویر و محل قرار گرفتن آن را تعیین می.کند. در نهایت در مرحله ،آخر به اجزای نهایی کار می پردازد؛ مثلاً ریزه کاریها سایه زدن، پرداخت جزئی، و رنگ گذاری روی تصویر در مرحله آخر انجام میشود. حال تصور کنید نقاشی را که بیهیچ طرح اولیه ای از همان ابتدای کار به پرداخت نهایی کار بپردازد. توفیق در چنین کاری را بیشتر باید یک تصادف هنری نامید.
📚پیک قصه نویسی
✍مهدی حجوانی
@shahrzade_dastan
#چالش_هفته
نوشته حسین مطهر
سلاح هنر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
خانم هبه ابو الوفا ،معلم هنر مدرسه الخلیل ،با قد بلند و عینک آفتابی و کیف دستی زنانه ،خرامان خرامان ،وارد کلاس اول ابتدایی شد.با ورود او به کلاس درس محقر ،تعدادی دختر و پسر کوچک از جا بلند شدند و همزمان با صدای بلند و هماهنگ فریاد زدند: صبح بخیر خانم معلم!.
خانم معلم لبخند ملیحی زد و با مهربانی پاسخ داد: صبح شما هم بخیر عزیزان من ،لطفا بفرمایید ،بنشینید!.
بعد از حضور و غیاب ،متوجه شد که دوتا از بچه های کلاس غایب هستند.وقتی از آنان سراغ گرفت ،دانش آموزان همه سر به زیر انداختند و مشغول قرایت فاتحه شدند.عبود دانش آموز زرنگ کلاس از خانم معلم اجازه گرفت و گفت: خانم معلم ،انیسه و صادق ،دیشب در بیمارستان المعمدانی غزه ،بستری شده بودند که با یورش هواپیماهای صهیونیستی ،زیر آوار شهید شدند.
قلب خانم هبه از درد بهم فشرده شد،خون گرم در گونه های بی رنگش دوید ،حالش دگرگون و ضربان قلبش شدید شد،چهره های معصوم کودکان در نظرش هویدا شد .قطره اشک سوزانی از گوشه چشمانش به روی گونه ها ی استخوانی اش راه پیدا کرد و همانجا ماسید.هبه شاعره بود با اندوه فراوان سرود :
شب است و شهر تاریک است ، شب است و چهره میهن سیاه است ،جز درخشش موشک ها ،ستاره امیدی در آسمان غزه نمی تابد،جز صدای بمباران ترسناک دشمن ،صدای دیگری به گوش نمی آید ،همه جا تیره و تار است ولی سرخی شفق و فلق غزه با خون سرخرنگ شهدا ،جلوه درخشانی دارد،شب بخیر غزه عزیز ،شب بخیر کودکان در خون تپیده،شب خوش.
سپس آه سردی ازدل کشید و بعد از مکثی کوتاه روبه بچه ها کرد و گفت: «من نقشه فلسطین قبل از اشغال را خیلی دوست دارم و مرتب آن را تماشا میکنم. روستای بیت جرجه را که نزدیک شهر غزه است و از آنجا بیرون رانده شدهام را همیشه نگاه میکنم و همیشه با علاقه رویای بازگشت به سرزمینم را در دل می پرورانم؛ از دشتها و کوههایی که ندیدهام؛ از روستای خودم جرجه یاد می کنم و آرزو دارم روزی به آنجا بازگردم».
خانم معلم بعد از این حرف ها گفت :خوب عزیزانم ،امروز درس هنر تجسمی داریم ،الان با صف به کارگاه سفالگری می رویم وبرای دوستان شهیدمان ،کاردستی نمادین درست می کنیم.تا با سلاح هنر به دشمنان فلسطین بیاموزیم که ملت ما زنده است واز دشمن صهیونیستی نمی هراسد.
هبه خانم ادامه داد: حالا که راه دنیا کج شد ه و عدالت و آزادی قربانی شده است ما کودکان غزه آن را با هنر خود اصلاح می کنیم ،ما با غرس نهال های زیتون در همه خانه ها ،نماد آزادی و سر سبزی را حفظ می کنیم ،ما با ساختن مجسمه ها و نمادهای فرهنگی مثل کبوتر ،یاد شهدای انتفاضه و دلاور مردان عملیات بزرگ الاقصی را زنده نگاه می داریم.ما با ساخت ماکت قدس شریف ،این بنای عزت و اقتدار را برای همیشه جاودان می نماییم.ما با ساخت ظروف سفالین ،یاد زنان و مردان و کودکان گرسنه غزه را به عنوان یک فاجعه جهانی به گوش جهانیان و آیندگان تاریخ می رسانیم.
ما هر روز با طلوع خورشید تابان از سمت مشرق زمین ،حیات دوباره خود و میهن مظلوم مان را به جهان کفر و الحاد نشان می دهیم .ملت ما چون کوه های بلند قدس ،چونان قله تل العاصور و بلندی های نابلس وقلل اورشلیم وجولان و الجلیل ، سرپا ایستاده است و چون شاخه های درخت زیتون پشت به پشت هم و متحد با دشمن غدار می جنگند.ملت ما چون باران بر سر دشمنان فلسطین می بارند و دشمنان را در هم می کوبند.
#آزادی
#قدس
#غزه
@shahrzade_dastan
باغبان
قسمت ۱۱
نوشته توران قربانی صادق
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فردای حنابندان محمد بود ، که عروس ات کردند . هنوز لباسهایتان به تنتان بود . چند جای پوست صورتت را نخ اصلاح زخمی کرده بود و جایش می سوخت . تا خواست نزدیکت بیاید هلش دادی و از خانه زدی بیرون . محمد هیچ عکس العملی نشان نداد . نه دنبالت دوید و نه صدایت زد .تا یک کوچه آنطرفتر که می شد روبروی قبرستان ، گریان دویدی خانه دوستت . در زدی . مادرش از دیدنت تعجب کرد ." وااا خدا مرگم بده شابی تو این جا چیکار می کنی ؟ "چند ساعت قبل شام عروسی ات را خورده بودند .
گریه و زاری راه انداختی که نمی خواهی برگردی خانه محمد . آرزو کردی کاش آقاجانت آن لحظه آنجا بود و یک سیلی دم گوش ات می خواباند ، ولی اجازه می داد بروی خانه خودتان و پایین اتاقشان جای خوابت را بیاندازی و صبح قبل از او بیدار بشوی و از چاه برای شستن سر و صورتش آب بکشی . دختر سرکشی بودی و چیزی از زنانگی نمی دانستی . اما محمد از بس نجیب بود ؛ بی سر و صدا صبر کرده بود تا صبح از راه برسد و برود به عمه اش جریان را بگوید .
بعدها فهمیدی که خیلی باعث خجالتش شده ای .
دو روز کسی حریفت نشد ؛ تا که خبر به گوش آقاجانت رسید . پیغام فرستاد :
《 بگید اگه سر خونه و زندگیش نره خودم سرش رو می برم میزارم رو سینه اش ! 》
همراه دو سه نفر از زنهای همسایه و نامادری ، به قول آقاجانت رفتی سر خانه ات . همان دم در یکیشان در گوشی گفت " شابی حتما شنیدی که مادربزرگت تیکه اول ویارش رو از یه ژاندارم بدخلق خورده که با زنش جی جی باجی بوده ، حواست باشه کار دست خودت ندی ! " به قول معروف تا آن وقت آن روی آقاجانت را ندیده بودی ! روز بعد پاتختی گرفتند و عصر نامادری زیراندازهای حصیرش را جمع کرد و برد . شب چادرت را فرش کردید و رویش جا انداختید . محمد زبان به دهان نداشت انگار ! گله ای نکرد . صبح وقتی او به سرکار رفت نشستی و به پاهایت زدی و زار زار گریه کردی .
#باغبان
@shahrzade_dastan
مراحل تکوین داستان
قسمت دوم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
اینک میخواهیم سه مرحلهٔ مورد نظر را با ذکر نمونه ای عینی بررسی کنیم. برای این کار از همان مثالی که در ابتدا آوردیم بهره میگیریم
ضرب و شتم عابری تنها و بی دفاع در خیابان ا مرحلهٔ تولد فکر اولیه در داستان نمونه
الف) ناگهان هجوم عده ای را در خیابان به عابری تنها مشاهده میکنید یا میشنوید یا در گزارشی میخوانید (نشانه بیرونی).
ب ناخودآگاه حس ترحم به عابر مضروب یا حس خشم و تنفر به مهاجمان یا حس غرور و رضایت از مقاومتی که عابر از خود نشان میدهد یا هر حس دیگری به فراخور موقعیت و شرایط خاصی که حاکم ،است، در شما ایجاد میشود (حس).
ج این حس وجود شما را چنان در خود میگیرد که این فکر در ذهنتان جرقه می زند عابری تنها و بی دفاع در خیابان مورد ضرب و شتم قرار میگیرد و درصدد مقابله برمی آید» (تولد) فکر اولیه).
.۲ مرحله طراحی در داستان نمونه
گفتیم که طراحی عبارت است از شرح و بسط عاقلانه فکر اولیه به نحوی که پرده از ابهامات پیرامون آن بردارد و به سؤالات مطروحه پاسخ .گوید هنگامی که فکر اولیه مبتنی بر نوعی نامتعادل «بودن ،باشد ابهامات و سؤالات خود به خود در ذهن مطرح میشوند در زندگی عادی نیز هرگاه چنین حادثه ای را در خیابان مشاهده کنیم، ناخودآگاه سؤالاتی به ذهنمان میرسد در عالم قصه نیز کم و بیش چنین روندی حاکم میشود این تفاوت که در اینجا پرسشگر و پاسخ دهنده هر دو خود شمایید.
دوست دارم ماجرا از این قرار باشد که عده ای پسر ولگرد برای چندمین بار و به منظور به دست آوردن پول و نیز تحقیر پسرکی در خیابان با او چنین کرده باشند.
آنکه مورد هجوم واقع شده چه خصوصیاتی دارد؟ - بسیار خوب او میتواند پسری باشد که پدرش را از دست داده و فرزند بزرگ خانواده است و مثلاً دایی یا عمویی نیز ندارد که از او در مقابل پسران مهاجم دفاع کنند. او با مادر و تنها برادرش زندگی میکند. (حذف پشتوانه های خانوادگی).
- آیا پلیس و دستگاه قضایی حامی آنها نیست؟
خیر جامعه از این نظر دچار نابسامانی است حذف پشتوانه های اجتماعی و قانونی
چرا خانوادۀ پسرک از آن شهر مهاجرت نمیکنند؟ آنجا وطن آنهاست به ،علاوه آنها فقیرند و توانایی مهاجرت ندارند حذف پشتوانه های اقتصادی عاقبت هجوم چه میشود؟ پسرک از دست ولگردها آزار میبیند و درصدد مقابله برمیآید و بعد... بعد چه؟ آیا قصه ات همین جا خاتمه می یابد؟
خوب... بله.
در این صورت قصه پرکششی نخواهد شد چنین داستانی اگر نثری معمولی هم داشته باشد خیلی پیش پا افتاده از آب درخواهد آمد. پسرکی برای چندمین بار مورد هجوم چند پسر ولگرد خیابانی واقع میشود و مقابله میکند همین؟ چطور شد که پسرک به این نتیجه رسید؟ چرا دفعات پیش چنین مقاومتی از خود نشان نمی داد؟
خوب... عرصه بر او تنگ شده و او به جایی رسیده که احساس میکند اگر هر روز در مقابل آزار و اذیت آنها سکوت کند، کار ممکن است به جای باریکی بکشد. در واقع او مجبور است از خود دفاع کند.
این درست اما چندان انسانی نیست حیوانات هم وقتی در تنگنا قرار میگیرند از خود دفاع میکنند. بهتر نیست انگیزه مقاومت پسرک انسانیتر باشد؟
@shahrzade_dastan
چرا، مثلاً او میتواند به این نتیجه برسد که نباید در مقابل ظالم تسلیم شود حتی اگر حلقهٔ فشار تنگتر شود. بسیار ،خوب حالا کمی بهتر شد اما حالا این مشکل را حل کن که پسرکی نوجوان با این سن و سال کم چگونه به چنین بینش والایی میرسد که در مقابل زورگویی مقاومت کند و تبعات ناشی از آن را هم بپذیرد؟ وانگهی او چطور قبلاً به چنین بینشی نرسیده بود؟ آیا عاملی بیرونی موجب تحول فکری او شده است؟
بله میتوان فرض کرد که مادرش به او چنین می آموزد. قبول اما چگونه؟ با نصیحت؟ آیا میتوان نوجوانی را که قهرمان نیست و به مقتضای سن و موقعیتش به هر حال از هجوم چند ولگرد بیمناک است فقط و فقط با زبان و حرف به چنین جایی رساند؟
بسیار خوب مادرش او را در عمل به چنین ضرورتی می رساند. البته مادر تمایلی ندارد که خواست خود را به فرزندش تحمیل و او را به مقاومتی چنین خطرساز وادار کند، اما این زن در عمل دریافته که در چنین موقعیتی که خانواده هیچ پناهی ندارد تنها ،راه ایستادگی در مقابل زور است و فرزند او در هر صورت باید چنین ضرورتی را دریابد در ،حقیقت ،نیت مادر این است که فرزندش را به تواناییها و امکانات خودش آگاه کند؛ مثلاً، مادر پولی را کف دست پسرش میگذارد و چوبی نیز به دست او می دهد و از او میخواهد که نانی تهیه کند و به خانه بیاورد و اگر کسی مزاحمش شد با چوب به خدمتش
برسد. به این ترتیب مادر باید زن فهمیده و آزاده ای باشد. مسلّم است. بنابراین باید شخصیت او را در کل داستان به شکلی تصویر کنی که بیانگر پختگی و آزادگی اش باشد.
میتوان برای این کار او را زنی تصور کرد که. در فقدان همسرش صبر پیشه میکند و خود به تنهایی با کار مشقت بار و سخت بی آنکه به راههای دیگری متوسل شود مخارج خانوادهاش را تأمین میکند.
بد نشد! حالا که به سؤالهای اصلی پاسخ گفته ای میتوانی «طرح» داستانت را .بنویسی فراموش نکن که در طرح تو حتماً باید «علت» ها روشن باشد.
📚پیک قصه نویسی
✍مهدی حجوانی
@shahrzade_dastan