eitaa logo
شهرزاد داستان‌📚📚
2.1هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
59 ویدیو
244 فایل
پاتوق دوستداران داستان نویسی استفاده از مطالب با حفظ لینک کانال آزاد است. مدیر کانال: فرانک انصاری متولد ۱۴۰۱/۷/۱۱🎊🎊🎉🎉 برای ارتباط با من @Faran239 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17323748323533
مشاهده در ایتا
دانلود
شهرزاد داستان‌📚📚
#چالش_هفته نوشته حسین مطهر #باور
👆👆👆👆 چالش هفته گذشته فقط یک شرکت کننده داشت که آقای مطهر لطف کرده و در آن شرکت کرده بودند. داستان درباره دختری است که بعد از خوابیدن زیر درخت اقاقیا دچار روان پریشی می‌شود و افراد محلی منطقه او را برده و او را معالجه کردند و گفتند که جنی که در درخت لانه کرده بود باعث بیماری تو است. ایشان توصیفات خوبی از صحنه داشتند. داستان می‌توانست ادامه داشته باشد و شخصیت دچار مشکلات خاصی در زندگی شود. البته جاهایی از داستان به جای نشان دادن گزارشی جلو رفته است و برای همین شخصیت پردازی در متن اندک است. با این حال ممنونم از مشارکت آقای مطهر🙏🙏 توتم اصطلاحی برای تعریف ویژه بودن و مقدس بودن یک شیء، یک گیاه، یک جانور و... برای یک ملت و قوم خاص است و بنابراین، از بن‌مایه‌های موجود در اسطوره‌های شرق و غرب است. برای مثال اقوام باستانی عقیده داشتند که روح انسانِ مُرده، در یک گیاه، شیء یا حیوان حلول می‌کند و به همین خاطر آن را مقدس می‌دانستند و برایش احترام زیادی قائل بودند. حیوان «گاو» در اساطیر ایرانی و هندی نوعی توتم بوده است. در ادبیات عرفانی ما، این حیوان نماد نفس انسان است و عارف برای گذشتن از خود باید آن را قربانی کند، یا در شاهنامه، «فریدون» که «ضحاک» ستمگر را می‌کشد، در کودکی از شیر گاوی به نام «برمایه» نوشیده است و هنگامی که ضحاک این گاو را می‌کشد، گویی آن موجود در وجود فریدون زندگی دیگری می‌یابد تا ضحاک بیدادگر را نابود کند. همه این مطالب میتواند در داستان ما منعکس شود و یا درون مایه داستان ما باشد. نویسنده‌ای که به اسطوره و باورهای محلی مناطق مختلف توجه داشته باشد و آن را در داستانهای خود به کار ببرد میتواند داستانی زیبا بیافریند و آن را همچون داستان صد سال تنهایی،مارکز که برآمده از باورها و اسطوره‌های منطقه خود هستند جاودانه سازد. @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مراحل تکوینی داستان قسمت اول
مراحل تکوین داستان قسمت اول 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 یک بار دیگر به طور خلاصه مراحل کلی تکوین داستان را برمی شماریم: ۱. تولد فکر اولیه (نشانه بیرونی حس - فکر اولیه)؛ ۲ طراحی پرورش فکر اولیه و تبدیل آن به «طرح» و «الگو» و شبکه استدلالی»؛ ۳_مرحلهٔ پرداخت نوشتن و روایت داستان و اتمام ساختمان آن. دو واژهٔ دیگر یعنی موضوع و ،پیام را نمیتوان در این مراحل گنجاند زیرا این هر دو همان طور که در تعریفشان آمد؛ حضوری دائمی و فراگیر در کل اثر دارند. توجه داستان نویس به مراحل تکوین یک داستان اهمیت فوق العاده ای دارد زیرا علت سرگردانی بسیاری از کسانی که قدم در وادی نگارش داستان میگذارند از همین جا ناشی میشود که مراحل تکوین را به ترتیب طی نمیکنند و در نتیجه پس از اینکه مدتی در حیرت سرکردند شعلهٔ شوق در وجودشان به خاموشی میگراید و نوشته را به کناری میگذارند. این عده حتی گاه به رغم برخورداری از استعداد درخشان در داستان نویسی کار را با خیال اینکه این کاره نیستند رها میکنند. این ضایعه بزرگی است. سه مرحله ای که برشمردیم در بسیاری از دیگر شاخه های هنر نیز صادق است؛ مثلاً در ذهن یک نقاش نیز ابتدا فکری ابتدایی برای تصویرسازی خطور میکند. او سپس فکر حاصله را سبک و سنگین میکند و با خطوطی مدادی و ابتدایی شکل کلی کارش را روی تابلو ترسیم میکند و بزرگی و کوچکی هر جزء تصویر و محل قرار گرفتن آن را تعیین می.کند. در نهایت در مرحله ،آخر به اجزای نهایی کار می پردازد؛ مثلاً ریزه کاریها سایه زدن، پرداخت جزئی، و رنگ گذاری روی تصویر در مرحله آخر انجام میشود. حال تصور کنید نقاشی را که بی‌هیچ طرح اولیه ای از همان ابتدای کار به پرداخت نهایی کار بپردازد. توفیق در چنین کاری را بیشتر باید یک تصادف هنری نامید. 📚پیک قصه نویسی ✍مهدی حجوانی @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوشته حسین مطهر سلاح هنر
نوشته حسین مطهر سلاح هنر 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 خانم هبه ابو الوفا ،معلم هنر مدرسه الخلیل ،با قد بلند و عینک آفتابی و کیف دستی زنانه ،خرامان خرامان ،وارد کلاس اول ابتدایی شد.با ورود او به کلاس درس محقر ،تعدادی دختر و پسر کوچک از جا بلند شدند و همزمان با صدای بلند و هماهنگ فریاد زدند: صبح بخیر خانم معلم!. خانم معلم لبخند ملیحی زد و با مهربانی پاسخ داد: صبح شما هم بخیر عزیزان من ،لطفا بفرمایید ،بنشینید!. بعد از حضور و غیاب ،متوجه شد که دوتا از بچه های کلاس غایب هستند.وقتی از آنان سراغ گرفت ،دانش آموزان همه سر به زیر انداختند و مشغول قرایت فاتحه شدند.عبود دانش آموز زرنگ کلاس از خانم معلم اجازه گرفت و گفت: خانم معلم ،انیسه و صادق ،دیشب در بیمارستان المعمدانی غزه ،بستری شده بودند که با یورش هواپیماهای صهیونیستی ،زیر آوار شهید شدند. قلب خانم هبه از درد بهم فشرده شد،خون گرم در گونه های بی رنگش دوید ،حالش دگرگون و ضربان قلبش شدید شد،چهره های معصوم کودکان در نظرش هویدا شد .قطره اشک سوزانی از گوشه چشمانش به روی گونه ها ی استخوانی اش راه پیدا کرد و همانجا ماسید.هبه شاعره بود با اندوه فراوان سرود : شب است و شهر تاریک است ، شب است و چهره میهن سیاه است ،جز درخشش موشک ها ،ستاره امیدی در آسمان غزه نمی تابد،جز صدای بمباران ترسناک دشمن ،صدای دیگری به گوش نمی آید ،همه جا تیره و تار است ولی سرخی شفق و فلق غزه با خون سرخرنگ شهدا ،جلوه درخشانی دارد،شب بخیر غزه عزیز ،شب بخیر کودکان در خون تپیده،شب خوش. سپس آه سردی ازدل کشید و بعد از مکثی کوتاه روبه بچه ها کرد و گفت: «من نقشه فلسطین قبل از اشغال را خیلی دوست دارم و مرتب آن را تماشا می‌کنم. روستای بیت جرجه را که نزدیک شهر غزه است و از آنجا بیرون رانده شده‌ام را همیشه نگاه می‌کنم و همیشه با علاقه رویای بازگشت به سرزمینم را در دل می پرورانم؛ از دشت‌ها و کوه‌هایی که ندیده‌ام؛ از روستای خودم جرجه یاد می کنم و آرزو دارم روزی به آنجا بازگردم». خانم معلم بعد از این حرف ها گفت :خوب عزیزانم ،امروز درس هنر تجسمی داریم ،الان با صف به کارگاه سفالگری می رویم وبرای دوستان شهیدمان ،کاردستی نمادین درست می کنیم.تا با سلاح هنر به دشمنان فلسطین بیاموزیم که ملت ما زنده است واز دشمن صهیونیستی نمی هراسد. هبه خانم ادامه داد: حالا که راه دنیا کج شد ه و عدالت و آزادی قربانی شده است ما کودکان غزه آن را با هنر خود اصلاح می کنیم ،ما با غرس نهال های زیتون در همه خانه ها ،نماد آزادی و سر سبزی را حفظ می کنیم ،ما با ساختن مجسمه ها و نمادهای فرهنگی مثل کبوتر ،یاد شهدای انتفاضه و دلاور مردان عملیات بزرگ الاقصی را زنده نگاه می داریم.ما با ساخت ماکت قدس شریف ،این بنای عزت و اقتدار را برای همیشه جاودان می نماییم.ما با ساخت ظروف سفالین ،یاد زنان و مردان و کودکان گرسنه غزه را به عنوان یک فاجعه جهانی به گوش جهانیان و آیندگان تاریخ می رسانیم. ما هر روز با طلوع خورشید تابان از سمت مشرق زمین ،حیات دوباره خود و میهن مظلوم مان را به جهان کفر و الحاد نشان می دهیم .ملت ما چون کوه های بلند قدس ،چونان قله تل العاصور و بلندی های نابلس وقلل اورشلیم وجولان و الجلیل ، سرپا ایستاده است و چون شاخه های درخت زیتون پشت به پشت هم و متحد با دشمن غدار می جنگند.ملت ما چون باران بر سر دشمنان فلسطین می بارند و دشمنان را در هم می کوبند. @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان باغبان قسمت یازدهم نوشته توران قربانی صادق
باغبان قسمت ۱۱ نوشته توران قربانی صادق 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 فردای حنابندان محمد بود ، که عروس ات کردند . هنوز لباسهایتان به تنتان بود . چند جای پوست صورتت را نخ اصلاح زخمی کرده بود و جایش می سوخت . تا خواست نزدیکت بیاید هلش دادی و از خانه زدی بیرون . محمد هیچ عکس العملی نشان نداد .‌ نه دنبالت دوید و نه صدایت زد .تا یک کوچه آنطرفتر که می شد روبروی قبرستان ، گریان دویدی خانه دوستت . در زدی . مادرش از دیدنت تعجب کرد ." وااا خدا مرگم بده شابی تو این جا چیکار می کنی ؟ "چند ساعت قبل شام عروسی ات را خورده بودند . گریه و زاری راه انداختی که نمی خواهی برگردی خانه محمد . آرزو کردی کاش آقاجانت آن لحظه آنجا بود و یک سیلی دم گوش ات می خواباند ، ولی اجازه می داد بروی خانه خودتان و پایین اتاقشان جای خوابت را بیاندازی و صبح قبل از او بیدار بشوی و از چاه برای شستن سر و صورتش آب بکشی . دختر سرکشی بودی و چیزی از زنانگی نمی دانستی . اما محمد از بس نجیب بود ؛ بی سر و صدا صبر کرده بود تا صبح از راه برسد و برود به عمه اش جریان را بگوید . بعدها فهمیدی که خیلی باعث خجالتش شده ای . دو روز کسی حریفت نشد ؛ تا که خبر به گوش آقاجانت رسید . پیغام فرستاد : 《 بگید اگه سر خونه و زندگیش نره خودم سرش رو می برم میزارم رو سینه اش ! 》 همراه دو سه نفر از زنهای همسایه و نامادری ، به قول آقاجانت رفتی سر خانه ات . همان دم در یکیشان در گوشی گفت " شابی حتما شنیدی که مادربزرگت تیکه اول ویارش رو از یه ژاندارم بدخلق خورده که با زنش جی جی باجی بوده ، حواست باشه کار دست خودت ندی ! " به قول معروف تا آن وقت آن روی آقاجانت را ندیده بودی ! روز بعد پاتختی گرفتند و عصر نامادری زیراندازهای حصیرش را جمع کرد و برد . شب چادرت را فرش کردید و رویش جا انداختید . محمد زبان به دهان نداشت انگار ! گله ای نکرد . صبح وقتی او به سرکار رفت نشستی و به پاهایت زدی و زار زار گریه کردی . @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مراحل تکوین داستان قسمت دوم