شاعرانه
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
از کنارِ کعبه آن ماهِ دل آرا میرسد
محض دیدارش چه بیصبرانه عیسی میرسد
میرسد بر گوش، تا صوت أناالمهدی ؛ سریع
سیصد و چندین نفر دلداده درجا میرسد
عاقبت در جمعهای جذّاب میپیچد خبر
آخرین معشوقِ والامَنسَبِ ما میرسد
مصحف و نهج البلاغه بعدِ قرآنِ کریم
سورۂ نور و قصص، طاها و اَسرا میرسد
محضرش تقدیم خواهد شد زمین و آسمان
هدیه ی خیل مَلَک از عرشِ اعلی میرسد
عشقِ مادر دارد و با شیعیانش در بقیع
قبلِ هر کاری به کارِ قبر زهرا (س) میرسد
جرعه جرعه لحظۂ دیدار نزدیک است و خوب
ندبه و عهد و فرج دارد به دریا میرسد
پس بگو «لبیک یامهدی (عج)» تویی تو امّتش
دستهایت را ببر بالا برای بیعتش
✍مرضیه عاطفی
@shahrzade_dastan
بررسی کارکرد زبان
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
در متن نوشتاری نمود ،زبان در واژگان آشکار میشود. یعنی تنها نمودگار هویت ،متن حس و حال چیره بر سراپرده واژگان است به دیگر ،سخن واژهها در متن ،نوشته، اصلی ترین وظیفه رسانایی پیام را بر دوش دارند و همۀ پست و بلند دنیای درون و برون شخصیتها و پهنای کلام را باید نشان دهند. متن نوشته با واژه زاده میشود و در واژه گسترش می یابد.
گستره واژگانی قلمرو متن را پدیدار میسازد.
از دیدی دیگر میتوان واژگان را سرزمینیان جهان متن دانست. اگر متن را جهانی بینگاریم زندگان و باشندگان این جهان واژگان هستند هرچه واژههای به کارآمده و راه یافته به این سرزمین ،سخته ،سرزنده ،پرمایه ،زایا خورسیما و نیروزا گوارا و گوش نواز ،باشند نشانگر پرمایگی و توانمندی این سرزمین است. از این رو در کاربست واژگان باید باریک نگر باشیم و نسلی از واژگان پرورده و به اندام و فریبا را به سراچه ذهن بپذیریم و آن گاه که از زایچهٔ ،ذهن ،واژگان، آهنگ سربرآوردن و زاده شدن دارند، به هر واژهٔ ناشسته رویی نباید فرصت دیدار بدهیم زبان ،فارسی جغرافیایی پرفر و فروغ دارد. واژگانش که ساکنانش هستند تباری نژاده و فرخ روی دارند در ،آوا خوش آهنگ و در سیما بهرنگ و در پیکر فریبرز و سیمین تناند.
بنابراین اگر نوشته ای جهانی تیره و تار و ناگوار دارد، این تیره ،رویی ریشه در شبستانِ ذهن نویسنده دارد؛ ذهنی که خارزار است نه گل زار از ،خارستان، شومی وگجستگی و گزندگی میزاید؛ از ،شبستان تاریکی و اهرمن رویی زاده میشود اما از گبستان بوی گوارنده و آواهای دل آرام بر می آید و هوروشانی رنگین ،روی جلوه گری مینمایند. زبان فارسی نیز این ویژگی و توانایی را دارد که نوبران خوش گوار و نوباوگان تازه روی و مهشیدی و خورچهر را به دیدار آورد کاربران این زبان باید چنین توانایی را در خود پدیدآوریم که زادگان فرخنده ای را به جهان و گویشوران این پهنه پیشکش کنیم.
اما در متن :دیداری نخست باید بگوییم خواست ما از «متن دیداری صحنه نمایش (تئاتر) و هرگونه تصویر است.
در متن ،تصویر به جای ،واژه نمادهای بصری (رنگ انداره ،شکل جهت .... مینشینند و در صحنه نمایش شخصیتها بازیگری و صحنه گردانی میکنند و در حقیقت، جای واژه را میگیرند. پس آن کارکرد و نقشی را که کلمه در نوشتار داشت، در تصویر عناصر بصری و در نمایش فرد حاضر در صحنه این وظیفه را به فرجام می.برد حتی در متن شنیداری نیز واژگان هم بار آوایی و هم بار معنایی را بر پشت دارند. از این رو رادیو در پرورش تخیّل و تصویرسازی ذهنی بسیار نقشمند و اثربخش است.
📚صداهایی برای ننوشتن آواهایی برای نوشتن
✍ فریدون اکبری شلدره
@shahrzade_dastan
دوستان امروز از کتابی که در حال مطالعه آن هستید؛ برایمان بگویید و یک بند از آن را به اشتراک بگذارید.
#چالش_جمعه
#مطالعه
@Faran239
@shahrzade_dastan
شهرزاد داستان📚📚
دوستان امروز از کتابی که در حال مطالعه آن هستید؛ برایمان بگویید و یک بند از آن را به اشتراک بگذارید.
من دارم تنهایی الیزابت را می خونم
بسیار پیرنگ شلوغ و جالبی دارد
پر از اسامی آدم ها و مکان ها
پر از داستان های تودرتو
و سیال ذهن
جدا از بحث ادبی، فکر کنم خواندنش نوعی ورزش ذهن باشد😅
#چالش_جمعه
ارسالی خانم زهرا مظاهری
@shahrzade_dastan
این کتاب زندگینامه شهید والامقام استان فارس، سردار شهید مرتضی جاویدی معروف به اشلو است به قلم زیبای استاد اکبر صحرایی سال ۱۳۸۹ توسط انتشارات مُلک اعظم مشهد به چاپ رسید و سعید عاکف(نویسنده خاک های نرم کوشک) در مورد این کتاب میگوید:
اگر کسی از من بپرسد تاثیر گذارترین کتابی که تا کنون درباره دفاع خوانده ای چه کتابی است، میگویم: تپه جاویدی و راز اشلو
اما فرازی به کتاب:
به مرتضی جاویدی گفتم: اشلو، میتونید تا شب دوام بیارید؟
با صدایی که بوی قاطعیت و توکل داشت، گفت: کاکو محسن، تا قیامت مقاومت میکنیم و منتظر شما میمونیم!
- خدا حفظت کنه، تا شب دوام بیارید و بعد بکشید عقب!
با لحن متعجب پرسید: عقب نشینی!؟
عقب نشینی را جوری تلفظ کرد که انگار حرف نامعقول زده ام. محتاط گفتم: ممنونم از رشادتت اشلو، اما شما تو دل دشمن هستید و باید زودتر بیایید عقب!
- آقا محسن، شاید من منظورم رو بد فهموندم؛ ما گلوی دشمن رو تو چنگ داریم! میمونیم و مقاومت تا شما برسین به ما!
- با پنجاه، شصت تا نیرو غیرممکنه!
صریح و روشن پاسخ داد: کاکو محسن، من و بچهها هم قسم شدیم نذاریم اُحُد تکرار بشه! از حاج جعفر بپرسید!....
#چالش_جمعه
#مطالعه
سعید ریحانی شورباخورلو
@shahrzade_dastan
#چالش_هفته
نوشته حسین مطهر
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
هوا ی گرم و خفه کویری ،بد جوری روی اعصاب کریم خالدار راننده نیسان آبی ،اثر گذاشته و کلافه اش کرده بود.هفته پیش در دهکده ریگ یلان با چند نفر از اهالی روستا دعوایش شده بود.اصلامدام احساس غم واندوه زیادی می کرد ،علاقه اش به خیلی از فعالیت ها که زمانی برایش لذت بخش بود را از دست داده بود.قبلا وقتی به جاده نهبندان میزد ،نوار ترانه شادی می گذاشت،سیگار وینستونی چاق می کرد،تخمه گل آفتاب را با لذت می شکست و پایش را روی پدال گاز می فشرد تا به مقصد برسد ،رسیده و نرسیده دوباره بار می زد و قبراق بر می گشت به روستا ،روز از نو ،روزی از نو.اما حالا دل و دماغ کار نداشت.احساس خستگی شدید ،اضطراب،نا امیدی وعدم تمرکز و فراموشی خاطرات داشت.
کریم آقا از خیلی وقت پیش ناخودآگاه اخلاقش بهم ریخت ،با خانم و بچه ها با مردم ،با همسایگان در می افتاد ،با کوچکترین حرفی یا چیزی از کوره در می رفت، مثل دیوانه ها نعره می کشید و دعوا راه می انداخت.
گاهی وقت ها به مرگ یا خودکشی فکر می کرد یا صحبت از مردن و خلاصی می کرد گاهی هم شعر می خواند:
« ای آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید.
یک نفر در آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دایم می زند.
روی این دریای تند وتیره و سنگین که می دانید.
گاهی با خودش حرف می زد:
کریمو ! ها... چته ؟ چه مرگته؟ چی چی مو خوای؟اینهمه سال زحمت کشیدی ،نتیجه اش چی شد؟ .بعد خودش جواب می داد: هیچی ،بدبختی ! فلاکت! درد و رنج! بیچارگی! ای روزگار بی مروت!.
گاهی مثل بچه های لوس و ننر ،گریه می کرد،دست خودش نبود ،شدیدا افسرده بود.
همانطور که رانندگی می کرد در جاده های کویری ده سلم به شهداد،یکهو افکار مالیخولیایی به سراغش آمد ،شعری را زمزمه کرد:
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود.
گاهی تمام حادثه از دست می رود.
گاهی غریبه ای ،که به سختی به دل نشست.
وقتی که قلب خون شده، بشکست ،می رود.
هق هق ،اشکش سرازیر شد ،ماشین مانند چرخ دستی خراب تو جاده به این طرف و آنطرف کشیده می شد،سنگینی بار، نیسان قدیمی را از تک و تا انداخته بود ،هرچه تلاش کرد تا گریه نکند ،ممکن نشد ،روی چشمانش را پرده ای از اشک شور و تلخ پوشانده بود،جایی را نمیدید ، انگار در تونل تاریکی رانندگی می کرد،یک لحظه ، حالت جنون و دیوانگیش به او ج رسید ،با خود گفت : دیگه تعلل بس است ، برای همیشه خودم را خلاص می کنم!.
پایش را روی پدال کلاچ فشرد ،دنده را عوض کرد و با تمام توان به سمت بی نهایت پر کشید ،نیسان مثل ماهی قزل آلا پیچ و تاب می خورد و جاده خاکی کویری را در می نوردید،ناگهان چاله ای نسبتا گود وسط جاده ،دهان باز کرد ، تایر سمت راست نیسان در چاله افتاد ،سر و صورت کریم بشدت زخمی شد و شیشه جلو ماشین ترک های زیادی برداشت ،ماشین روی جاده ولو شد و کریم آقا هم پا در هوا ،میانه زمین و آسمان قرار گرفت ،نه راه پس داشت نه راه پیش،یادش آمد به حرف های آخوند مسجدکه می گفت: آدمایی که خودکشی می کنند تا قیامت میان زمین و آسمان ،سرگردان می مانند!.
هاجر و واج لحظاتی بدون حرکت باقی ماند بعد سعی کرد ،شیشه شکسته ها را کنار بزند و خودش را به بیرون پرت کند.
سرش بشدت درد می کرد ،چشمانش غرق خون وخرده شیشه شده بود ، به شدت از عمل خود پشیمان شده بود،دنبال دستاویزی برای فرار از آن وضعیت می گشت ،به هر جان کندنی بود از ماشین دور شد و کنار یک تخته سنگ بزرگ نشست ،نفسی تازه کرد.حالت تهوع بدی داشت ،از تشنگی لبانش داغمه بسته بود.دستان شکسته اش را به زور بلند کرد و گفت : خدا....یا ....ممنونتم!.
چیزی نگذشت که از دور دست ها ،موتور سواری نزدیک شد .مرد چوپان ،زخم های کریم را مداوا کرد و با دادن کمی شیر تازه بزویک لقمه نان و پنیر محلی ،جان دوباره به او داد.
چوپان گفت: خوا.. بهت رحم کرد ،عمر دوباره بهت داد،...شاکر باش ،و رنه روحت رفته بود به عرش علا وگوشت تنت طعمه ی کرکسا می شد!.
کریم لحظه ای فکر کرد وانگار عقلش سرجا آمده باشد زیر لبی چیزی گفت و با علامت سر حرفهایش را تایید کرد.
چوپان اورا با طناب پشت سر خود روی ترک بند موتور مهار کرد و راه افتاد.
باد خنک که به صورت کریم آقا خورد ،احساس سرخوشی کرد انگار خدا عمر دوباره به او داده باشد ،حالا رمل های بیابان ،هوای داغ ۶۵ درجه ،دشت های پهناور و کوه های بلند ،درختچه های گز ،تپه های تخم مرغی شکل ، آفتاب کویر،سکوت دل انگیز و مرموز بیابان و خلاصه همه چیز برایش تازگی و زیبایی خاص داشت .
نزدیک شهداد ، یک نیسان آبی کهنه در حال رفتن بود و پشت آن نوشته بود: خودکشی قدیمی شده ،اگه مردی زندگی کن!.
@shahrzade_dastab
من هم بعد از کتاب زن زیادی جلال آل احمد، دارم کتاب تاریخ بیهقی رو میخونم. یکم سخت خوان هست اما میارزه که یک دور بخوانیم و به نثر و محتوای کتاب مسلط باشیم. اوصیکم بتلاوه تاریخ بیهقی. مخصوصا بر دار کردن حسنک وزیر. 😍
#مطالعه
#چالش_جمعه
@shahrzade_dastan