eitaa logo
شهرزاد داستان‌📚📚
2.1هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
59 ویدیو
233 فایل
پاتوق دوستداران داستان نویسی استفاده از مطالب با حفظ لینک کانال آزاد است. مدیر کانال: فرانک انصاری متولد ۱۴۰۱/۷/۱۱🎊🎊🎉🎉 برای ارتباط با من @Faran239 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17323748323533
مشاهده در ایتا
دانلود
نگاهم در نگاهش گره خورد. نگاه معصومانه‌اش دلم را سوزاند. نگاهش مانند نیزه‌ای تیز قلبم را نشانه گرفت. مست جام شراب چشمانش شدم. به افق خیره شد. مریم بهروز بیاتی @shahrzade_dastan
من را غرق محبت چشمانش کرد. مهمان ناخوانده‌ی چشمانش شدم. زیر نگاهش ذوب شدم. زیبا متین @shahrzade_dastan
چشم هایش روی صورتم دوید. تصویرم در پس مردمک چشمانش حک شد . رد پای نگاهش روی منظره ی مقابل ماند. فاطمه رفیعی @shahrzade_dastan
توضیح درباره چالش روز جمعه: هدف از ایجاد این چرخش تمرین ذهنی و واژه سازی برای افعالی است که شاید گاهی استفاده مدام از آن در داستان تکراری به نظر برسد. نویسنده باید ذهن خلاقی داشته باشد و کنار خلق شخصیت‌ها و جهان داستانش دست به واژه سازی و جملاتی بزند که تازگی و طراوت دارد. دوستان زیادی در این تمرین با ما همراه بودند و من حقیقتا غافلگیر شدم. انشاالله در هفته‌های آتی با چالش‌های جذاب دیگر در خدمتتان خواهیم بود. 🙏🙏 ارادتمند شما: فرانک انصاری @shahrzade_dastan
میگماااا ایول داری عجبا فدا مدا اِناااا خینگول خودمی دلم خواست همینی که هست به روح آقا جون یه سوال؟ راستی ... راستی ... شنیدی چی گفتم نبینم غمتو چشاشو ارسالی بانو نسرین یاقوتی @shahrzade_dastan
لطفاً متشکرم واقعا راستی ای بابا خود خودشه شایعه است پیش میاد خوب ببینم حالا برای همه همینه فاطمه هادیها @shahrzade_dastan
یک تکه ماندگار از فیلمی که دیدین و برای همیشه توی ذهنتون حک شده را برای ما به اشتراک بگذارید. لطفا نام فیلم را هم بگویید. @Faran239 @shahrzade_dastan
در حال خواندن این کتاب هستم. متن کتاب حاوی توصیفات فوق‌العاده زیبا، حرفه‌ای و جذاب هست و به نظرم برای یادگیری نحوه نوشتن توصیف در داستان میتونه خیلی کمک‌کننده باشه. ارسالی خانم رویا سیف @shahrzade_dastan
ارسالی خانم ساره باقری ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ سلام دوستان بنده هم کتاب دو جان از زهرا قدیانی را می‌خوانم. کتابی بسیار شیرین که خرده روایت‌هایی از دوران بارداری بانوان را با ما در میان می‌گذارد. تکه ای از متن : ننه، آب برنجی را که آبکش کرده، دور نمی‌ریزد. هن و هن‌کنان از پله‌های بلند خانه‌ی خشت و گلی‌اش خرکش می‌کند و می‌آورد می‌گذارد جلو گوسفند حامله. خلاصه حتی گوسفندهای حامله هم برای ننه محترم‌اند. گوسفند چندقلوزا، دیگر گوسفند نیست، نور چشم است. @shahrzade_dastan
محمود کیانوش نوک طلا نقره بال ارسالی خانم زیبا متین @shahrzade_dastan
چلمن نوشته حسین مطهر ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ در خوردن ومکیدن شیر مادر ،شل و ول بود،نوپا که شد ، با تاخیر توانست : غلت بزند،بنشیند ،چهاردست پا راه رود،صحبت کندو اشیا را در دست نگه دارد.مادرش می گفت: پسرم بی عرضه است. تو مدرسه زمان پایین آمدن از پله ها سرگیجه داشت،وقت راه رفتن ، به دیگران می خورد،هر روز مجبور به کتک کاری ودعوا بود . مدام کتاب و قلم از دستش می افتاد و گم می کرد،در نوشتن املا و رسم نقاشی ،دستش کند بود. در جوانی عاشق شد. وقتی دختر را می دید صورتش مثل لبو سرخ و چشمانش دو دو می زد ،همیشه در صحبت وبیان احساسات لکنت داشت.پیر که شد بدتر از همیشه شد لذا بهش می گفتند: هی !دست و پا چلفتی ،به پا ! رو زمین نیفتی! @shahrzade_dastan
نوشته شکیبا کریمی ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ مثل همیشه سرش توی گوشی موبایل بود..اپن آشپزخانه را ندید..نتوانست گوشی را دقتی پرت شد توی هوا,قاپ بزند گوشی توی دستش بالاوپایین پریدو باهم افتادند کف آشپزخانه..صندلی میز نهارخوری روی یک پایه اش لی لی کرد و قبل خوردن به دریخچال شیشه ی مربای به را هل داده بود روی زمین. شیشه ی شکسته ومرباهاییکه پاشیده بود روی صورت ولباسش. حالا چه کسی باورمیکرد اینها همه اش یک اتفاق باشد. آن هم برای کسی که هر روز همین قدر افتضاح به بارمی‌آورد. همان جا کف آشپزخانه ریلکس دراز کشید.. @shahrzade_dastan