eitaa logo
شهرزاد داستان‌📚📚
2.1هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
94 ویدیو
417 فایل
پاتوق دوستداران داستان نویسی استفاده از مطالب با حفظ لینک کانال آزاد است. مدیر کانال: فرانک انصاری متولد ۱۴۰۱/۷/۱۱🎊🎊🎉🎉 برای ارتباط با من @Faran239 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17323748323533
مشاهده در ایتا
دانلود
نوشته پروین کوهی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ای جان دلم آرام بخواب به گناه ناکرده محکوم شدی! تنها نیستی عزیزکم مثل تو هم جگرگوشه مادری لای در ودیوار مانده و دنیاراندیده رخت بر بسته؛ محسن را می گویم همان که حیدر چشم‌انتظارش بود و زهرا درحسرت به آغوش کشیدنش... @shahrzade_dastan
نوشته لیلا سالی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ترس درچشمان خواهرش او را وادار به این دروغ کرد: "نترس خواهر چیزی نیس اونا اومدن با ما قایم موشک بازی کنند. خواهرش پرسید :«یعنی غیب شدن مامان ،بابا هم جز بازیشونه؟» _آره. @shahrzade_dastan
  بازی مرگ نوشته بهناز مدرس پور 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ترکش های خمپاره  بدنم را پاره پاره کرده بود . به دیوار تکیه می‌زنم. پاهای بی جانم  دیگر توان  ایستادن ندارد. تا می‌خورد و پخش زمین می‌شوم . خیره به صفحه تلویزیون  چشم هایم سیاهی می‌رود.  زبانم را روی لبهای خشکم می کشم .  چیزی از گلویم می جوشد و دهانم پر می شود از مایعی لزج و شور. می خواهم قورتشان دهم  که از  گلویم فواره می‌زنند بیرون . وقتی کف دستهایم را  دور لب هایم می کشم  وحشت زده  به انگشتها ی  سرخ و چسبنده ام  نگاه می کنم  .  خم می شوم ضجه می‌زنم . چانه ام را بالا می کشم و به سقف چشم می‌دوزم .  مات وحیرت زده می‌شوم  همه چیز فرو ریخته است. سقفی در کار نیست. مردمک های از حدقه در آمده ام  دنبال پسرکم می‌دود. او  کنار دفتر وکتابهایش نشسته بود و دخترکم ! او کجاست؟  بیاد می آورم  از آغوشم بیرون آمد تا با روسری ام برای عروسکش خانه بسازد! اثری از هیچ کدامشان نیست فقط انبوهی از آوار زمین را پوشانده است !    سینه خیز  هیکلم را روی زمین می‌کشم‌. با پنجه های لرزانم به زمین چنگ می زدنم . بارها و بارها . شاید بتوانم نجاتشان دهم .  نا امید مویه کنان بر سر و سینه می‌کوبم .   با صدای تلویزیون دوباره به خود می‌آیم .  از زیر باران اشک هایم کودکان غزه را می بینم که زیر پارچه های سفید و کوچک بی حرکت پنهان شده‌اند و من  اینجا، در ایران،  زیر آوار غم واندوه صدایشان می‌زنم: _ آه  کوچولوهای من تمومش کنید. زود بلند شین.   بازی مرگ برای شما خیلی زوده. صدای سوت خمپاره ها  دوباره در فضا می‌پیچد و این بار  قلبم زیر ترکش خبری جنایات اسراییل هزار تکه می شود .                                       @shahrzade_dastan
نوشته زهرا بابلی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 چه دلگیر می‌تپد قلمم تا حک کند غم مادری پریشان، که پیکر بی‌جان طفلش را به سینه چسبانده و در میان همهمه‌ی مهیب و رعدآسای موشک‌هایی که سینه‌ی شب را دریده، سرد و خاکستری می‌بارد و شِکوه‌های جان ِ خسته‌اش را به بال زاغ‌های خبر به دوش می‌رساند. چه سخت است نوشتن از رنج پدری که با وجود استخوان‌های آب شده از داغ جوان رشیدش؛ سدّی بر آب چشمانش می‌بندد و درگیر و دار حادثه، میان خون و آتش و دود صبورانه، قامت راست می‌کند و پیکر اربا" اربای فرزندش را بر شانه‌ی نسیم می‌نشاند تا که اختر سرخش در آیینه خورشید تکثیر شود و ماندگار. دشوار است نوشتن از لهیبِ دل ِکودکی که، سر جدا و تن جدای عروسکش را از میان آوارها بیرون می‌کشد و آخرین قطره‌ی آب بطری‌اش را بر لبانش می‌چکاند و با لب‌های ترک خورده از عطش در گوشش لالایی می‌خواند تا آرام بگیرد. آری سخت است و واژه‌هایم هزار تکه می‌شوند تا از غزه‌ای بنویسم که تنهاتر از شجاعت، در گذرگاه تاریخ، مظلومانه بر تالابی از خون فرزندانش ایستاده و با دست‌های خالی، پنجه در پنجه‌ی مرگ انداخته. سخت است؛ اما خوب می‌دانم که اشک مادران و آه پدران و خشم کودکان فلسطینی، وعده‌ای نزدیک؛ در چشم‌خانه ستم ِ بی‌سیرتان خواهد نشست و گنبد آهنین صهیون غاصب را خواهد شکست و فروغ ستاره‌ی شش گوشه‌شان در پرتو ِ پر پیچ آفتاب مسجد‌الاقصی خاموش خواهد شد. @shahrzade_dastan
نوشته فاطمه جعفرزاده 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 می خواهم از غزه بنویسم اما چقدر سخت است که بخواهم از غم مادری پریشان و پدری با شانه های خمیده و صورتی خیس از اشک بنویسم، که پیکر بی‌جان کودکانشان را در آغوش گرفته اند و محکم به سینه می‌چسبانند به امید اینکه شاید هنوز امیدی باشد، شاید.... در میان فریادها و صدای مهیب موشک‌هایی که لرزه بر تن کودکان و بزرگان انداخته و خمپاره هایی که تن هایشان را پاره پاره کرده. کودکانی که سر بر زانوی مادران و پدران بی جانشان گذاشته اند چه سخت است نوشتن از تن های بی جان، کودکان بی امید و مادران و پدران داغدار و خانه های ویران و جنگ و جنگ و جنگ. چه سخت است نوشتن از کودکانی که شهید بازی می‌کنند به جای عروسک بازی. اما هر چه بنویسم، باز هم نمیتوانم گوشه ای از آن را شرح دهم آری سخت است و در توانم نیست تا بنویسم از کودکانی که به گناه ناکرده محکوم شده اند سخت است؛ اما خوب می‌دانم که آمدن منجی نزدیک است خیلی نزدیک تر از آنچه می‌پنداریم 🌸اللّهمَ عجّل لِوَلیکَ الفَرَج 🌸 @shahrzade_dastan
چه خونهای بی گناهی را که اینها روی زمین نریختن چرا از آنها پرده برداری نمیکنند.‌قتل عام مردم الجزایر به دست فرانسویها از بین بردن مردم بی گناه کنگو توسط بلژیکی ها کشتار بومیهای استرالیا و نیوزیلند به دست سفاکانی چون بریتانیاییها قتل عام و کشتار سرخ پوستان آمریکای شمالی و جنوبی به دست پرتغالیها و اسپانیایی ها. چرا برای اینها آستین بالا نمی زنند که در تاریخ این اتفاق افتاد. چرا برای بومیهای استرالیا و سرخ پوستان آمریکایی لاتین دلشان نمی سوزد و سرزمینی را برایشان اختصاص نمی دهند؟ پس اینها بهانه ایی بیش نیست که یهودیها به دست نازی ها قتل عام شدند. دوستان داستان بیایید بنویسیم با خواندن قصه و شعر و شعار چیزی درست نمیشود تاملت مسلمان یک پارچه نشدند و به وحدت نرسیدند همین آش است و همین کاسه. کودکان غزه به امید دیدن سپیده ایی دیگر سر به بالش می گذارند. @shahrzade_dastan
نوشته ن. قدیرزاد بازمانده 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 همسرش پزشک است و تاحالا باید به خانه برمی گشته.‌اما دیر کرده است. سربازان اسرائیلی، محله را اشغال کرده واسیران را به اردوگاه می بردند. زن مشوش است. تصمیم می گیرد به محل کار همسر رفته تاخبری از او دریافت کند و شاید در مداوای زخمی ها هم بتواند کمکی برساند. بین بد و بدتر،رفتن به همراه فرزندرابه دل می پذیرد.‌او را در آغوش گرفته،ازلای درب خانه،کوچه را خوب ورانداز می کند. بیرون آمده و باهراس و اضطراب،فرزندش را در اغوش می فشارد و دوان دوان ادامه می‌دهد. مانند آهویی است که ازحمله ی شیر ،پناه می برد.‌ _یا خداااا اسراییلی‌ها با تانک و پیاده‌شان نظام آنجا هستند. برگشت میسر نیست. کوچه ی بن بست است و تنها یک راه،فرزندش را به سینه می فشارد و برپله ی بالایی خانه ای نیمه مخروب می گذارد تا از دیدرس، خارج باشد. وخودش برای گذشتن از پیاده روی خیابان،وگریز از دست دشمن،حرکت می کند. _ایست...ایست... توجهی نمی کند‌ و شلیک‌های پیاپی زن را بر زمین میزند. درحالی‌که درخون غلطیده و با مرگ دست وپنجه نرم می کند،می اندیشدکه: آیا،تنها بازمانده ی خانواده اش،زنده می ماند؟ فرزندش... @shahrzade_dastan
نوشته ثریا کریمی بغض سمانه 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 هوا هم دلش گرفت. انفجار، دود وخاک بوی مرگ به همراه داشت. آسمان آبیِ غبار گرفته، با بغض صحنه‌ها را به نظاره نشسته بود. سمانه پیشانی‌اش زخمی شده، با تکه پارچه‌ای، روی زخم‌اش را گرفت و فشار داد. هنوز عروسک‌اش را نخوابانده بود که صدایی مهیب، نیمی از خانه را بر سرشان آوار کرد. اشک در چشم‌های غم‌زده‌اش جمع شد. با بغض به عروسک‌اش نگریست و خاک‌ را از چهره‌اش پاک کرد. حسین با ناله، دستش را گرفته، از درد به خود می پیچد. انگار که شکسته است. خاک بر سر وصورت اش نشسته بود. مامان راحله، با کارتون و پارچه‌ای که در گوشه‌ی خرابه بود، دست حسین را بست. تکه‌ای از ملحفه‌ را پاره کرد. سر سمانه را بست و او را در آغوش گرفت. _ دخترم! عزیزکم! نترس، کنارتم. بی‌رمق، کنار در اتاق نیمه‌ فروریخته نشست. همین پارسال بود که محسن شوهرش در درگیری با سربازهای اسرائیلی‌ به شهادت رسید. با خودش گفت:«خدایا! کی تموم‌میشه، به دادمون برس» قلب دخترک‌اش، چون قلب گنجشکی بی پناه در طپش بود. در حیاط به شدت باز شد. سربازها با اسلحه‌ به دست با خشم وارد شدند. قلب سمانه با دیدن‌شان از حرکت باز ایستاد. حسین به طرف مادر دوید. مادر با بهت، سر دو فرزندش را در آغوش گرفت، اما با زور سربازان جدا شد... @shahrzade_dastan
🔸فرزندان غزه ✍مرضیه حسون زاده ( شوشتر) 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 بعد از ازدواج روزهای خوبی را با همسرم سپری می کردم ،سال ها می گذشت و منتظر بودیم تا خداوند فرزند صالحی را به ما هدیه بدهد. داشتن پسر یا دختر برایمان مهم نبود فقط فرزند سالم و تندرست! روزی از روز ها بعد از تمام کردن کار های خانه بر روی مبل نشستم و تلویزیون را روشن کردم، سر گرم چای خوردن شدم و بعد چند دقیقه احساس کردم چیزی در شکمم تکان می خورد و از درد شدید نمی توانستم بلند بشوم. گوشی همراهم را بلند کردم و سریع به علی زنگ زدم :«الو کجایی ؟ الو الو ...» گوشی موبایلم خاموش شد. علی از در با سرعت ب سمتم آمد :«چی شده ؟» راهی بیمارستان شدیم ،دکتر سنو گرفت و گفت :« یه صلوات بفرستید شما باردار هستید !» با تعجب به صورت دکتر و علی زل زدم و اشک هایم سرا زیر شد . دکتر لبخند زد و گفت :« یه صلوات دیگه بفرستید، شما چهار قلو باردار هستید مبارکتون باشه. یه دختر و سه تا پسر خدا بهتون داده.» از خوشحالی در راه برگشت به خانه شیرنی و شکلات گرفتیم و با خود به خانه آوردیم. روز های آخر بارداری ام فرا رسید و مها ،خالد ،محمود و عبد الخاق عزیز تر از جانم به دنیا آمدن و افسوس که نتوانستم آن ها را بزرگ کنم و در آغوش بگیرم و نگاهشان کنم . چرا بعد از شانزده سال انتظار این گونه باید بشود؟ چرا من و بچه‌ام الان زیر خاک هستیم ؟ لعنت بر اسرائیل مرگ بر اسرائیل. @shahrzade_dastan
نوشته صدیقه بذر افشان 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 بسم الله.. و اما شهدا و باز شهدا و همییشه شهدا🍀 می خواهم باز از شما بنویسم..تنها کاری که از دستم برایتان برمی آید..هر چند نویسنده نیستم ولی همه اش ساده و صادقانه و دلی ست..آخر دلم با شما رفاقتی دیرینه دارد..رفاقت های شما بی حساب و کتاب است کافی ست لب تر کنی و تماام..رفیق خوب آدم را به جاهای خوب می کشاند..وقتی آن رفیق تو باشی مسیرم آسمان می شود و نور.. قربانِ قدتان.. نفسِ گرم، شجاعت، رشادت، عشق، ایثار، خلوص و ایمانِ محکمِ قلبیتان شگفتی هایی آفریده اند که در دنیا مانندی ندارد.. خون های پاکِ جاری شده بر زمینِ شما خاک ها و سرزمین ها را مقدس کرده است..آنجا همه نور شده..خاک هایی که با خونتان گِل شد و سخت.. خاک خواست با شما تماشاایی تر شود.. چه خاک خوشبختی!!..خاکی که بخاطر اشک های خالصانه و پاکتان و قلبهای بزرگ و آسمانی تان قدم گاه اهل بیت شد و رد پای ملائک در آن جای گرفت..خاک قطعه ای از آسمان شد..از بهشت!! چه احساس قشنگی درونم را نوازش می دهد..بی نظیر است..احساسی که بوی آسمان گرفته.. آسمانی های من..یقین های مانده گارِ در تاریخ و ابدیت..آیه های خدا بر زمین..اعجازِ همه دوران ها..خدا معجزه هایش را چه عاشقانه با شما ترسیم کرد!!. اراده ی خدا بر این بود با شما قرارهای عاشقی بگذارد..منبع نور الهی شدید..و نورتان تا به ابد چراغی روشن برای راهی مشخص است که باید حواسمان باشد گُمش نکنیم.. قهرمان های من.. آرامش و امنیتم را مدیون شما هستم..مدیون ایثار، غیرت، مقاومت، شرافت، معرفت و تعصبتان.. @shahrzade_dastan
نوشته : مرضیه حسون زاده 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 غزه کربلاست امروز، کودکان آغشته در خون و دست های زخمی ... مادران در یک طرف نگران فرزندانشان و یک طرف دیگر مردمان زخم خورده سرخی خون به جای آسمان آبی نشسته! همه چیز این گونه نمی ماند. جواب نوازد ها و کودکان آغشته در خون و والدین دل شکسته گرفته می شود .... ما کودکان غزه هستیم. مادر لالایی ام کن که به خواب بروم، دشمن هرگز نگذاشت که در آغوشت بمانم. دلم کوچک است و دستانم کوتاه! @shahrzade_dastan
تنهایی شریفه بازیار (فاطمیرا) 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 این‌جا، طفلان غزه گم‌شدگان بیابان‌های بی‌عدالتی هستند. چک‌چک مرواریدهای چشم فرشتگان زمینی، صدای زمستان خفته را درآورده است. کمی آهسته‌تر ای زمستان، غزه اسیر سرمای بی‌کسی‌ست. الشعور بالوحدة هنا أطفال غزة تائهون في صحاري الظلم. ثرثرة اللآلئ في عيون ملائكة الأرض جعلت صوت الشتاء النائم. أبطأ قليلا أيها الشتاء، فغزة أسيرة لبرد لاأحد. Loneliness Here, the children of Gaza are lost in the deserts of injustice. The chattering of pearls in the eyes of earthly angels has made the sound of the sleeping winter. A little slower, O winter, Gaza is captive to the cold of no one. @shahrzade_dastan