یادداشت هایی از کتاب
" شرح صفا " ۳
نوشته : دکتر امیر- رجبی
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
در میان مریدان و شاگردان تاج الدین ابراهیم شیخ زاهد گیلانی ، صفی الدین اردبیلی جایگاه خاصی داشت. او یکی از مریدان مستعد و توانای شیخ زاهد بود که در سیر و سلوک و عرفان مراحل رشد و ترقی را به سرعت طی می نمود . شیخ زاهد مردی ساده و بی آلایش بود که در کنار ارشاد و تربیت مریدان در شالیزار خویش به کار کشاورزی و زراعت نیز می پرداخت .
" شمس تبریزی " یکی از اساتید او بود .
شیخ زاهد برنامه های خاصی برای سلوک و تربیت و رشد معنوی صفی الدین در نظر گرفت . روزه های طولانی- شب زنده داری - قرائت قرآن- ذکر و نماز- مراقبه و خلوت نشینی- پرهیز از خوردن گوشت حیوانی- تعلیم و آموزش مفاهیم دینی و عرفانی !
شیخ صفی الدین در کنار این ریاضت ها برای مطبخ زاویه و خانقاه هیزم جمع می کرد و در اوقات کشت و کار به اردبیل و روستایشان بازمی گشت و همراه برادرانش به کار می پرداخت .
مادرش سالی دوبار برای او دستار و پیراهن می بافت ولی او آنها را به فقرا و درویشان می بخشید .
از اتفاقات جالب آن دوران بازگشت صلاح الدین رشید برادر شیخ صفی الدین از شیراز و پیوستن او به جمع مریدان شیخ زاهد بود . صلاح الدین با غلامان و ثروت بسیار به کلخوران آمد و پس از بحث و گفتگوهای طولانی و دیدن کرامت و مقامات شیخ صفی الدین دچار تحول شد و به دست شیخ زاهد توبه کرد و آنقدر کارش بالا گرفت که به مقام قطبیت دست یافت و اسرار الهی بر او گشوده شد .
شیخ زاهد مجبور شد او را به عنوان خلیفه خویش در " شام و یمن " منصوب نماید تا به ارشاد مردم در آن نواحی بپردازد . مدتی از او خبری نشد تا که شیخ صفی الدین به بغداد رفت و خبر درگذشت برادرش را شنید که در دامنه کوه لبنان دفنش کرده اند . مزار صلاح الدین امروز به اسم " النبی رشاده " در روستایی سرسبز و خرم به همین نام در شرق لبنان قرار دارد .
شیخ صفی الدین از طرف استادش به عنوان خلیفه و نماینده به مناطق مختلف سفر می کرد و مردم را ارشاد می نمود . در مناظرات و مباحثات با دانشمندان و عالمان دینی از عهده پاسخ گویی بر می آمد و آنها توبه می کردند و تلقین می گرفتند .
او به شیخ زاهد احترام زیادی قائل بود . هرگز سواره نزد استادش نمی رفت . چون شیخ زاهد خربزه و انار را دوست می داشت؛ بعد از مرگ او شیخ صفی الدین لب به آن میوه ها نزد .
برخی از مریدان و شاگردان شیخ زاهد به مقام و موقعیت صفی الدین حسادت کرده و به بدگویی و تخریب او اقدام می نمودند . در روستای زادگاهش ، کلخوران از طرف شیخ زاهد خلیفه بود . شیخ زاهد فرمودند : میان من و تو فرقی نیست و این مرتبه و شیخی را خدایت داده است . مبارکت بادا .
او حتی دخترش " بی بی فاطمه " را به عقد صفی الدین در آورد و گفت : تو را از وی فرزندی شود صاحب کمال و تکمیل که جا و مقام من و تو از آن ِ او خواهد بودن !
شیخ صفی الدین در همه مناسبتها و مجالس و مراسم رسمی به زاویه استادش می رفت . او حتی به هنگام درگذشت شیخ زاهد در سال ۷۰۰ هجری قمری که در ماه رجب در ۸۵ سالگی رخ داد ، در کنارش بود . او را در " سیاورود " دفن کردند ؛ بعدها " شیخ حیدر " از نوادگان شیخ صفی الدین در قرن نهم ، بقایای جسد او شیخ زاهد را به " هلیله کران " آورد و دفن کرد .
در آن زمان شیخ صفی الدین پنجاه ساله بود . زیاد تمایلی به توسعه زاویه اش در کلخوران و افزایش مریدان و ارشاد شاگردان نداشت و به زراعت و کشاورزی مشغول بود . تا این که یک روز ناگهان بر اثر نوعی کشف و شهود و الهام قلبی دچار تحول شد و تصمیم گرفت بقیه عمرش را به تبلیغ دین و معنویت بپردازد . از هاتف الهی شنید : ما تو را به این فرستادیم که تو خرمن به هم برکُنی ؟! چرا به بندگان ما مشغول نمی شوی و تربیت خلق نمی کنی ؟
دشمنانش بیکار ننشسته بودند و به فکر قتل شیخ افتادند . در سفری محل اقامتش را آتش زدند - مزدوری با تیر اجیر کردند که او را بزند- عسل آلوده به زهر فراهم کردند - تصمیم به غرق کشتی حامل شیخ گرفتند . اما دشمنان موفق نشدند .
نخست طریقت " صفویه " که از آن به عنوان " زاهدیه اردبیلییه" هم نام برده اند توسط شیخ صفی الدین بنا نهاد و سرانجام توسط نوادگان وی به حکومت صفوی ختم شد .
انتخاب : توران- قربانی صادق
ادامه دارد ...
@shahrzade_dastan
🔰 سازمان بسیج هنرمندان رویداد ملی وعده صادق در آئینه هنر را برگزار میکند
💢 هدف: بازنمایی عظمت و شکوه سیلی محکم ملت ایران به رژیم صهیونیستی
🔻قالبهای هنری_رسانهای رویداد:
▪️عکسنوشته
▪️پوستر و تصویرسازی
▪️استوری موشن
▪️کاریکاتور
▪️شعر
▪️متن ادبی کوتاه
▪️تایپوگرافی
▪️سرود
🔴 علاقهمندان برای ارسال آثار میتوانند از طریق لینک زیر اقدام نمایند.
https://basijhonarmandan.ir/festival/67358
📍جهت کسب اطلاعات بیشتر در کانال زیر عضو شوید.
@rooydadvadesadegh
┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
#بسیج_هنرمندان_اردبیل
حکایت
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
گفته اند که زاهدی در یکی از کوههای لبنان، در غاری انزوا گزیده می زیست. روزها را روزه میداشت و شب هنگام، گرده ی نانی بهرش می رسید که با نیمی از آن افطار می کرد و نیمه دیگرش را به سحر می خورد.
روزگاری دراز چنین بود و از آن کوه فرود نمی آمد. تا این که قضا را، شبی، گرده ی نانش نرسید. سخت گرسنه و بی تاب شد. نماز بگزارد و آن شب را چشم انتظار چیزی که گرسنگیش را فرو نشاند، گذراند و چیزی بدستش نرسید.
در دامنه ی آن کوه، روستائی بود که ساکنانش غیرمسلمان بودند. زاهد، صبح هنگام بدانجا فرود آمد و از پیری طعام خواست. پیر، وی را دو گرده ی جوین داد. زاهد آن دو را بگرفت و آهنگ کوه کرد.
قضا را در خانه ی آن پیر، سگی گر و لاغر بود. به دنبال زاهد افتاد و عوعوکنان دامن جامه اش بگرفت. زاهد، یکی از آن دو گرده را برایش افکند، تا دست از او بدارد.
اما سگ، گرده را خورد و بار دیگر خود را به زاهد رساند و به عوعو کردن پرداخت. زاهد، نان دوم را نیز بدو انداخت. سگ آن را نیز خورد و بار دیگر بدنبال زاهد رفت و به عو عو پرداخت و دامن جامه اش بدرید.
زاهد گفت: سبحان الله هیچ سگی را بی حیاتر از تو ندیده ام. صاحب تو، دو گرده نان بمن داد که تو هر دو را از من گرفتی. پس این زوزه و عوعو و جامه دریدنت چیست؟
خدای تعالی سگ را بزبان آورد که: من بی حیا نیستم. چه در خانه ی این غیرمسلمان پرورده شده ام. گله و خانه اش را حراست می کنم و به استخوان پاره یا تکه نانی که مرا می دهد، خرسندم.گاهی نیز مرا فراموش می کند و چند روزی را بدون این که چیزی بخورم، میگذرانم. گاهی هم او حتی برای خود چیزی نمی یابد و برای من نیز.با این همه، از زمانی که خود را شناخته ام، خانه اش را ترک نگفته ام و به در خانه ی غیر او نرفته ام. بل عادتم این بوده که اگر چیزی بیابم، سپاس بگزارم و اگر نه، بردباری پیشه کنم. اما تو قطع گرده ی نانت را به یک شب طاقت نداشتی و از در خانه ی روزی رسان، بدرخانه ی این غیرمسلمان آمدی، روی از معشوق بتافتی و با دشمن ریاکارش بساختی، برگو کدام یک از ما بی حیاست. تو یا من؟
زاهد با شنیدن این سخنان، دست بر سر کوفت و بیهوش بر زمین افتاد.
📚کشکول
✍شیخ بهایی
@shahrzade_dastan
#چالش_هفته
سلام دوستان شهرزادی. لطفا این هفته برای تصویر بالا داستان یا داستانک بنویسید و به آیدی زیر بفرستید. داستانهای شما در کانال منتشر و نقد خواهد شد.
@Faran239
@shahrzade_dastan
وظایف صحنه و اجزای صحنه
قسمت دوم
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
یکی از بهترین نمونههای وظیفه صحنه را میتوان در رمان غرور و تعصب اثر جین اوستین مشاهده کرد. رفتار متفاوت شخصیت داستان دارسی را در سه صحنه مختلف در نظر میگیریم:
۱ _در شهر الیزابت بنت جایی که چون غریبه است به او بد میگذرد و در نتیجه رفتارش نسبت به الیزابت سرد و غیر صمیمی و انعطاف ناپذیر است.
۲_ در قصر عمهاس لیدی کاترین که در آسایش بیشتر است. ولی تحت تاثیر اندیشه برتری طبقاتی عمه رفتار با الیزابت غرورآمیز و متکبرانه و به نحو تحمل ناپذیری اعیان منشانه است.
۳_در خانه و شهر خودش که در آسایش کامل است و در نتیجه رفتارش با الیزابت طبیعی صمیمی و آزادمنشانه است و در این محل است که دارسی بر غرورش پیروز میشود و الیزابت و تعصبش به ازدواج آنها ممکن میشود و سرانجام خوش رمان شکل میگیرد .
✅اجزای صحنه
عواملی که صحنه را میسازند عبارتند از :
۱_ محل جغرافیایی داستان، حدود و نقشهاش، چشم انداز و منظرهاش و تزیینات جسمانی دیگر. محل جغرافیایی داستان داشاکل شیراز است.
همه اهل شیراز میدانستند که داش آکل و کاکا رستم سایه یکدیگر را با تیر میزدند.
۲_ کار و پیشه شخصیتها و عادات و راه و روش زندگیشان .
پدر او یکی از ملاکین بزرگ فارس بود زمانی که مرد، همه دارایی او به پسر یکی یک دانهاش رسید. ولی داشاکل پشت گوش فراح و گشاده باز بود. به پول و مال دنیا ارزشی نمیگذاشت. زندگیش را به مردانگی و آزادی و بخشش و بزرگمنشی میگذرانید. هیچ دلبستگی دیگری در زندگانیاش نداشت. همه دار و ندارش را به مردم نادار و تنگدست بذل و بخشش میکرد.
۳_ رمان یا اصل و یا دوره وقوع حادثه. مثل فصلی در سال، روزی در ماه و غیره زمان وقوع حادثه در داستان داشاکل زیاد مشخص نیست. اما از آنچه در داستان آمده است و میتوان فهمید این است که هنوز انتظامات و خدمات جدید شهری و کلانتری به وجود نیامده و قرق کردن چهارسوها محلهها به وسیله لوطیها معمول است.
از این به بعد داشاکل از شبگردی و قرق کردن چهارسو کناره گرفت.
۴_ محیط کلی و عمومی شخصیتها مثل محیط مذهبی، اجتماعی، سیاسی و مقتضیات فکری روحی، خلقی، عاطفی و احساسی.
الف_ خصوصیات خلقی و اخلاقی:
داش آکل را همه اهل شیراز دوست داشتند. چه او در همان حال که محله سردزک را قرق میکرد؛ کاری به زن و بچهها نداشت. بلکه به عکس با مردم مهربانی رفتار میکرد و اگر اجل برگشتهای با زنی شوخی میکرد یا به کسی زور میگفت؛ دیگر جان سلامت از دست داش آکل به در نمیبرد. اغلب دیده میشد که داشاکل از مردم دستگیری میکرد.
ب_ مقتضیات فکری و روحی
چیزی که شگفت آور به نظر میآمد اینکه تاکنون موضوع عشق و عاشقی در زندگی او رخنه نکرده بود. چند بار هم که رفقا زیر پایش نشست و مجالس محرمانه فراهم آورده بودند او همیشه کناره گرفته بود. اما از روزی که وکیل و وصی حاجی صمد شد و مرجان را دید، در زندگیش تغییر کلی رخ داد. از یک طرف خودش را زیر دین مرده میدانست و زیر بار مسئولیت رفته بود و از طرف دیگر دلباخته مرجان شده بود.
📚عناصر داستان
✍جمال میرصادقی
#وظایف_صحنه
#اجزای_صحنه
#صحنه
@shahrzade_dastan