eitaa logo
شهرزاد داستان‌📚📚
2.1هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
59 ویدیو
235 فایل
پاتوق دوستداران داستان نویسی استفاده از مطالب با حفظ لینک کانال آزاد است. مدیر کانال: فرانک انصاری متولد ۱۴۰۱/۷/۱۱🎊🎊🎉🎉 برای ارتباط با من @Faran239 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17323748323533
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرما و مرد خیابانگرد نوشته محمود پیرهادی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 * زمستان است . نیمه شب است . خانه ها چشم و گوشهایشان را بسته اند و رفته اند به خواب آدمهایشان . اما کسی نمی داند من  توی این کوچه، پشت این دیوارها، هنوز بیدار  نشسته ام .  برای چه این همه دلخوری؟ * آخر از وقتی که به این شهر آمده ام کسی  من را  آدم حساب نمی کند .  ساکت باش ! این مردم تمام روز کار کرده اند . خسته اند و می خواهند بخوابند . * گشنه ام . چقدر به جای غذا سرما بخورم؟  ببین زیادی ام کرده دیگر . لب و دندانم را بی‌اراده می‌جوند.  روده هام از سرما پُر شده و درد می کنند . تا سر زبان کوچکم پر شده و دارم آروغ می زنم . دیگر نمی خواهم بخورم . بقیه بماند برای  بقیه گدا گشنه ها .  ها ها ها !!! داری حرف مفت می زنی . مُخت یخ زده و هزیان می بافی ! هیچ خودت هم  میدانی  پاک دیوانه شده ای؟ * هوم ، چه سرمایی ! دیگرسیر شده ام . ها ها ها ... سیر سیر ! حالا دلم می خواهد یک چیزی باشد که هضمش کند .  آره دیوانه، بلند شو ! تویآن سطل بزرگ  آشغال ، همیشه چیزها یی پیدا می شود .  بوها را می شنوی؟ * نمی دانم از کی اینجا نشسته ام . آخ ! پاها م سنگین شده . کفش هایم دیگر دنبالم نمی‌آیند ببین ! یک لنگه لای برفها جا ماند. حالا چکار کنم؟ یکی بیاید کمکم کند !  خوب است دیگر پیرمرد ؛ آنها نمی خواهند به یک گدای خیابانی خدمت کنند . کار خوبی  هم می کنند ! بیچاره ها خسته شدند بس که پا خوردند و صدایشان در نیامد . بند هایشان را نگاه کن . از نخ گونی بهتر پیدا نکردی؟  بیچاره ها مثل سگ بی دندان شده اند . * داری اَراجیف می بافی . درست است که  من یک خیابانگرد هستم اما یک روزی برای  خودم کسی بودم . توی شهرمان بهم  می گفتند  آقاتقی جوال دوز . اینها کفشهای خوبی  هستند و هنوز هم مرا آدم سرشناس و با  احترامی می دانند . حالا هم که من به جز  آنها کسی را ندارم .  آقا تقی جوال دوز ! خوب است از خودت مچکر نشو؛ می خواهی بگویم سطل خودش  پیشت بیاید؟ * خفه ! خودم می روم . می خواهم بو کنم ! ابوی ماکارونی، از دهان کدام بچّه زیادی آمده خدا می داند . ریخته اند توی مشمع و  گرهش زده اند . بوی ترش آب لیمو هم بهش اضافه شده . اوهوم، شبیه بوی پیاز فاسد  شده. این خوب راه معده و روده هایم را باز می کند . دوست دارم اشتهایم بیشتر بشود . اما از این بو بدم می آید؛ بو کن ! بوی پوست تخم مرغ است . _** بینداز دور ! چِندش آور است . کدام آدم عاقل پوست تخم مرغها را لیس می زند؟  چقدر شکمو هستی پیر مرد . * آره بگو؛ باز هم چرت بگو ! چون نمی دانی  تخم مرغ روده هایم را نرم می کند و درد دل م را می اندازد . تو نمی د انی سرمای زیادی  روده ها را خشک کرده . هیس ! بو کن ! این بو را تا حالا حس نکرده ام . یعنی نوبرش  است. تو هم می توانی پیدایش کنی؟  می شنوم . آنها چیزی خورده اند که تو به  عمرت هم نخورده ای ! شاید آن قدر ارزشمند  بوده که تا به حال نگذاشته اند یک ذره اش  هم اضافه بیاید. یعنی آنقدر گران و خوشمزه بوده که هیچ  وقت دور نریخته اند . من می گویم سور و  ساتی بوده و بریز و به پاش ها کرده اند . * راست گفتی؛ یک بوی عجیب و غریب خوشمزه ! شبیه بوی پوست خیار است . اما  نیست. حتماَ نیست . جلوتر را ببین ! خودش را زیر مقواها قایم کرده؛ آنجاست.  زیر کارتن های بارران خورده ی سرد .  خدای من ! این که یک بچه است . -     چه؟ یعنی بچه ی آدم ! ؟ این همه  مشمع های بودار . این بچه چکار می کند  اینجا ؟  یعنی این بچه آدم است؟ ببین م ن آدم دل  نازکی هستم و اگر بچه گربه هم بود دلم  ریش می شد .  باید توی گوش این خانه ها داد بزنی تا چشم باز کنند و ببینند چه خبر است . * آهای خانه ها ! چشم و گوشهایتان را باز  کنید ! یک بچه، توی سرمای بیرون جا مانده  است . تو یک چیزی بگو ! نمی شود که همه چیز سرد و ساکت بماند . حتماَ باید زلزله ای  بیاید؟ چرا با این صدای زنگ خورده من از  خواب بیدار نمی شوید؟  آهای بچه ! سراغ کدام خانه بروم؟ یعنی تو بچه‌ی کی هستی؟  بس است . اینها نمی خواهند بیدار بشوند. اینجا را ببین ! لپهای طفلی یخ کرده . حتی  طاقت ندارد‌  یک سیلی آرام توی صورتش بزنم و به  هوشش بیارم . * آه، من خرفت غلط کردم که گفتم سرما یک چیز خوشمزه و خوردنی است . این لعنتی  می تواند حتی کسی را بکشد ! کسی که به  یک آغوش گرم عادت داشته را زودتر هم  می کشد . یعنی اگر از توی جلدت بیرون  بیائی حتماً  کارت را می سازد . بچه ی بیچاره ! می توانستی مثل من ده  دوازده جور لباس بپوشی؛ نمی توانستی؟ یا  می توانستی یک شبی بیائی بیرون که  گیر نیش سرما نیافتی؛ ها؟  دست خودش نیست . بچّه است دیگر .  پالتوت را در بیاور و به او بپیچان ! * یک وقت بچه عقش نگیرد؟  راستی پیرمرد ! این بچه چرا هیچ ونگی  نمی زند؟
* راست گفتی ها . چشم باز کن بچّه ! حالا  حالا ها باید دنیا را تماشا کنی ! صورت مادر  پدرت یادت هست؟ همان هایی که به  رویشان خیره می شدی و می خندیدی. آنهایی که لب و گونه هایشان را برایت غنچه  می کردند . یادت هست لُپت موچ موچ  می شد؟  این چه سوالی است می پرسی؟ او که این  چیزها را نمی داند . فقط می خواهد زندگی  کند . * اما کسی، دلش باید برای او بسوزد . نباید او هم مثل من آواره ی خیابانها بشود ! باید کاری کنم . این طفلی را می برم بیمارستان شاید زنده بماند .  آفرین ! تو هنوز آدم با احساسی هستی مرد پیر ! کفشها را به حال خودشان بگذار . * تو هم برای من وجدان خوب و فهمیده‌ای  هستی . یک جورایی به بودنت افتخار  می کنم .  خوب که تا این وقت شب بیمارستان بیدار  است .  بهش بگو : بگیرآقای دکتر این هم  بچه ی این دوره و زمونه . فقط سعی کن نجاتش بدی ! * همه عجله کنند . این بچه هنوز زنده است . کجا داری می ری پیرمرد؟ بایست . همه باید از تو یاد بگیرند . از تو باید قدردانی بشود . * نه آقای دکتر، باید پیش کفشهایم برگردم . من که پا برهنه نبودم؛ هاهاها ... برای خودم یک جفت کفش داشتم . نمی خواهم بدوم من توی سرما یخ بزنند؛ چون هنوز بهشان احتیاج دارم . @shahrzade_dastan
شهرزاد داستان‌📚📚
مسیر بهشت #چالش_هفته نوشته فهیمه منفرد امیرخانی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 توان راه رفتن نداشت.نمی دانست کی از جو
👆👆👆👆👆 داستان خانم منفرد را خواندم که درباره حاج احمد است که با شنیدن خبر اتمام جنگ ایران و عراق خوشحالی میکند. اسم زیبایی داشت. با این که توصیفات زیباست و شخصیت جذابیت دارد. اما متن دو تکه شده. زمان افعال یکدست نیست. قسمت اول حالت گزارشی دارد که برای داستان زیاد مناسب نیست. و قسمت دوم که شخصیت کنش دارد. مخصوصا آنجا که با شنیدن خبر تمام شدن جنگ شادی میکند زیبا بود. لازم بود به جای گفتن تصویرسازی میشد. همچنین در داستان کشمکشی در کار نبود. کشمکش باعث ایجاد جذابیت در داستان میشود. همچنین بهتر است در داستان شعار داده نشود. جمله آخر داستان شعاری است. ممنونم از خانم منفرد عزیز. 🙏🍀 @shahrzade_dastan
شهرزاد داستان‌📚📚
#داستان کوله‌ی سنگین نوشته آذر نوبهاری 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 نزدیک ظهر بود و خیابون جلوی مدرسه شلوغ. به زحمت ت
👆👆👆👆 داستان خانم نوبهاری را خواندم. درباره پسری است که روز اول مدرسه کلی درباره اتفاقاتی که افتاده غر میزند. داستان را دوست داشتم.بیشتر داستان دیالوگ بود و به جزئیات هم توجه شده بود. لحن روایت صمیمی و روان بود.هر چند من ترجیح میدادم که ادبی باشد. لحن شخصیت‌ها خوب درآمده. فقط کشمکش جدی در داستان محسوس نمیشد. بهتر بود شخصیت با چالش مهمتری درگیر میشد تا خواننده هم می‌توانست بیشتر با آن همذات پنداری کند. ممنونم از خانم نوبهاری عزیز🙏🍀 @shahrzade_dastan
شهرزاد داستان‌📚📚
#چالش_هفته نجوای باران نوشته صدیقه بادسار 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 توان راه رفتن نداشت. نمی‌دانست کی از جوانی
👆👆👆👆 متن خانم بادسار را خواندم‌. درباره رزمنده‌ای است که خاطرات دفاع مقدس را با خود مرور میکند و مدام با خود و سرنوشتش در کشمکش است. توصیفات متناسب و زیبا بود. دوست داشتم دیالوگی از شخصیت بشنوم. بهتر بود پایان غافلگیرکننده‌تری داشت. ممنونم از خانم بادسار عزیز. 🙏🌹 @shahrzade_dastan
شهرزاد داستان‌📚📚
#چالش_هفته نوشته قدرت الله کریمیان 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 سال شصت و چهار فقط سی سال داشتم. پسرم رضا فقط پانزده
👆👆👆👆 داستان آقای کریمیان را خواندم که درباره دلتنگی مادر درباره پسر مفقودالاثرش میباشد. زاویه دید داستان و شخصیت مادر را دوست داشتم. هر چند از مهر و محبت مادری در آن اثری نبود و همه روایت به سردی روایت میشود‌‌‌. اما متن داستان لحن و لهجه اصفهانی داشت که من دوست داشتم. ممنونم از آقای کریمیان🙏🙏 @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پنجمین دوره مسابقه داستان طنز نویسی حضرت مولانا عبید زاکانی موضوع این دوره: نوشتن داستان طنز کودک است. شرح مسابقه داستان طنز و فکاهی نویسی عبید زاکانی و جوایز آن . برای بزرگداشت پدر طنز ایران, حضرت مولانا عبید زاکانی, مسابقه داستان کوتاه طنز کمتر از چهار هزار کلمه, برگزار می شود. داستان های می توانند، برای کودک، از زبان کودک یا درباره کودک باشند. این مسابقه به زبان پارسی برگزار می شود و محدودیت سنی ندارد. هدف های مسابقه ۱ - تجلیل از پدر طنز ایران حضرت مولانا عبید زاکانی ۲ - کمک به ایجاد شادی بیشتر و روحیه طنز در جامعه ۳ - تشویق طنز نویسان و فکاهی نویسان نوپا مهلت ارسال آثار روز بیستم آذر به پایان می رسد. و نام برندگان در روز جمعه بیست و یکم دی ماه ۱۴۰۳ طی مراسمی اعلام می شود. کسانی که در این مسابقه شرکت می کنند, با ارسال داستان, رضایت خود را برای انتشار داستانشان از طرف برگزار کنندگان مسابقه اعلام کرده اند. شرکت کنندگان در صورت تمایل می توانند بصورت مستعار داستانشان را منتشر کنند. ولی حتما لازم است که مشخصات دقیقشان را برای ما بفرستند. هرکس می تواند, حداکثر دو داستان به نشانی زیر ارسال کند. obeydzaakaani@gmail.com جوایز مسابقه: نفر اول هفت میلیون تومان نفر دوم پنج میلیون تومان نفر سوم سه میلیون تومان نفر چهارم دو میلیون تومان نفرات پنجم، ششم و هفتم هرکدام یک میلون تومان به تمامی برندگان جوایز فرهنگی نیز تعلق می گیرد. شاد و پر توان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مناجات 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 الهی چه غم دارد که تو را دارد و کرا شاید که تو را نستاید، آزادا آن نفس که بیاد تو بازان و آباد آن دل که بمهر تو نازان و شاد آن کس که با تو در پیمان است. ما را سر و سودای کس دیگر نیست در عشق تو پروای کس دیگر نیست جز تو دگری جای نگیرد در دل دل جای تو شد جای کس دیگر نیست ✍خواجه عبدالله انصاری @shahrzade_dastan