eitaa logo
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
74 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
@Yazinb69armaghan اینجامحفل آسمانی شهیدیست که در سالروز تولدخودوهمزمان با ایام فاطمیه در۳فروردین۱۳۹۴درعراق به شهادت رسید. 👇🌹👇 #جهت_تبادل @ahmadmakiyan14 #یازهرا‌...🌹 #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷🕊 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفینة‌النجاة آمده‌ست حقیقة‌‌الحیاة‌ آمده‌ست دلیل حق تعالی برای اهدناالصراط آمده‌ست علیه‌السلام کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﷽•🌴🌺 تقدیر حقیقی جهان.... شهیــــــــــد آوینی کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.معماری این خانه من عشق حسین است تصویر سحر، خواب شبم گنبد ارباب علیه‌السلام کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 | الحمدالله الذی خلق الحسین(علیه السلام)👌 من نور من نور من نور ....💥 (علیه السلام)🌺 🌺 کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
❤️🌱| آن قدࢪ عشق حسین بن علے شیرین استــ دࢪجوانے هوسِ پیࢪغلامے ڪردم ... استوری🌸🌿 کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه حرم داره اربابم... کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولادت با سعادت حضرت امام حسین (علیه السلام) و روز پاسدار مبارک کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزپاسداربہ‌همه‌پاسدارهای‌عزیزتبریڪ ،...روزت‌مبارڪ🌿(: کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
مۍنـــویــسم زتـوڪہ دار و نـدارم شـده اۍ بـیقرارتـــ شدم و صبـرو قــرارم شده اۍ مـن ڪہ بیتاب توأم اۍ همہ تاب وتبم تو همہ دلخوشۍ لیل ونهارم شده اۍ السلام علیک یا ابا صالح المهدی کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد 🦋 با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدی تازھ‌ کنیم^^؟ کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
‍خدایا! در این صبح زیبای دوشنبه به برکت میلاد 🎊 قمربنی هاشم حضرت عباس_ع برای همه سلامتی آرامش دل و نیکبختی آرزو دارم در خدایا عطا کن به آنان هرآنچه برایشان خیراست ودلشان را لبریز کن ازشادی ولبانشان رابا گل لبخندشکوفا فرما آمیـــن یا قاضِیَ الْحاجات ای برآورنده ی حاجت ها کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
دوشنبه تـون عـالـی روزتـون پرنشاط خـونـه هـاتـون پر از مهر و صفا وجودتون سلامت لبـاتـون پـر خـنـده نگاهتون زیبـا و پر عشق امـروزتـون زیبـا و در پناه خــدا 🌺 کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
📲 کربلا میخوام ابالفضل🌹 مــیـــلاد بــاســـعـــــادت قــــمـــــر بـنــےهــاشــــــم حــضــــرت ابــاالــفـــضـــــل‌الــعـــبــاس﴿علیه السلام ﴾ بــرتــمـــام شــیــعـــیـــان مـبــاࢪڪ🎊 کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
🌹🍃 🌷🕊 فصل هفتم ...( قسمت سیزدهم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 حاجی می رفت محمد می رفت من می مانم با دنیایی از کار و دعای خیر هر کسی که می فهمید توی خانه مان چه خبر است جمع ما یکی دو باری هم واسطه خیر شد و چند تا جوان را دست به دست هم دادیم و فرستادیم خانه بخت بین آن همه سر شلوغی ها نزدیک آمدن محمد که می رسید گوشم به زنگ بود و چشمم به در همیشه سحر می رسید دفعه قبلی که آمده بود چند ساعت مانده بود پشت در ساعت هشت صبح بود که با صدای زنگ از خواب پریدم سر سجاده خوابم برده بود رور قبلش ان قدر کار کرده بودم که از خستگی نمی توانستم روی پا بایستم صبح بعد نماز چشم هایم روی هم رفت زنگ در که صدا در آمد حاج حبیب هم بیدار شد و نشست توی رختخواب پشت در محمد ایستاده بود با دو تا نان سنگک تازه توی دستش گفت خانم سادات چایی تون حاضره از ذوق دیدنش سر و صورتش را بوسیدم تا بساط صبحانه را آماده کنم نشست توی آشپزخانه ور دستم و از احوال و اخبار پرس و جو کرد سه چهار روز پیش تلفن زده بود ولی حرفی از آمدن نه از حرف هایش فهمیدم فرصت کوتاهی داشته و خانه یک سری به ما بزند گفت صبح زود که رسیدم رفتم نماز مسجد بعدش اومدم و زنگ زدم ولی انگار نشنیدین گفتم حتما خوابین دوباره برگشتم مسجد و رفتم تو پایگاه کمی خوابیدم بعدش هم نونوایی و حالا هم اینجام ماتم برد پرسیدم محمد مامان مگه شما کلید نداری من صبح این قدر خسته بودم متوجه صدای زنگ در نشدم خب چرا بیشتر زنگ نزدی مادر خونه رو گذاشتی رفتی تو پایگاه بسیج خوابیدی خیلی ناراحت شدم گفتم بچه خسته و کوفته آمده و کسی در را برایش باز نکرده همین طور که داشتم شوال پیچش می کردم و سفارش می کردم که کلیدش را همیشه همراه داشته باشد سرش را انداخت پایین و گفت کلید داشتم مامان ولی خب نخواستم بی هوا وارد خانه بشوم گفتم شاید با لباس راحتی خوابیده باشین. چه داشتم بگویم ظرف پنیر را گذاشتم کنار نان سنگک و حاج حبیب را صدا زدم تا بیاید برای صبحانه برایم درس شد هم حرف محمد هم گوش به زنگ بودنم بر آمدنش زنگ در که کوتاه صدا کرد پریدم چادر به سر کلید چراغ راهرو را زدم و رفتم پشت در لنگه را که کشیدم به سمت خودم و میان دو لنگه فاصله افتاد سرک کشیدم بیرون تا محمد را ببینم کوچه تاریک بود یک باریکه نور از چراغ ضعیف راهرو افتاده بود توی کوچه یک شبح سیاهی ایستاده بود کمی دورتر از در شبحی که اصلا اندازه محمد نبود نصف جثه او بود مطمن شدم این سایه ضعیف و کم جان محمد نیست خودم را کشیدم داخل و داشتم در را می بستم که صدای آشنا پیچید توی کوچه مامان نشناختی محمدم امد جلوتر و ایستاد در مسیر باریکه نور راهرو چشم هایم را تنگ کردم و خیره شدم به صورتش صورت محمد نبود یک چهره استخوانی سیاه بود با گونه های فرو رفته. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
🌹🍃 🌷🕊 فصل هفتم ...( قسمت چهاردهم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 دو سه تا پلک زدم تا بهتر ببینم صدایش صدای محمد بود وقتی پرسید بیام تو از جلوی در کنار رفتم و تکیه دادم به دیوار راهرو تا بیاید داخل تازه زیر لامپ دیدم چه به روزش آمده زدم پشت دستم و گفتم محمد چرا این شکلی شده خندید کم جان و بی رمق محاصره شدیم نه راه پس داشتیم نه راه پیش مانده بودیم وسط نمک زار از یک طرف بدن شهدا مانده بود روی زمین از یک طرف ناله زخمی ها بلند بود به هم قول دادیم دوام بیاوریم فکر می کردیم یکی دو روزی بیشتر طول نمی کشد ولی کشید نه غذایی برای خوردن داشتیم نه آب خستگی عملیات گرسنگی تشنگی هراس بی خبری عاقبتی که معلوم نبود کارمان به کجا می کشد همه دست به دست هم داده بودند تا یک دقیقه به انداره یک ساعت کش بیاید هم جسممان تحلیل می رفت هم روحیه مان خصوصا وقتی ناله زخمی ها یکی یکی تمام می شد و آمار شهدا بالا می رفت آفتاب می تابید روی سرمان بی اینکه سر پناهی داشته باشیم سرمای شب مچاله مان می کرد بی اینکه بتوانیم چاره ای کنیم فقط توکل و تحمل کردیم و دوا آوردیم سوی چشم هایمان ضعیف شد بدنمان از رمث افتاد و بعد از پنج روز بچه ها محاصره را شکستند از سیصد نفر مانده بودیم هفتاد نفر از هفتاد نفر یکی اش من خدا محمد را برای سومین بار به من بخشید محمد وقتی داشت این ها را بعد از چندین روز تعریف می کرد هنوز صدایش می لرزید آن قدر زار و رنجور بود که فکر کردم همین حالاست که نشسته نقش بر زمین شود از همان روز کار و بارم شد محمد تمام توانم را گذاشتم و ار چیزی را که فکر می کردم برایش قوت دارد فراهم کردم قول داده بودم زود سر و پا بشود همان محمد تر و فرز قبلی که توانسته بود از فرمانده نمره قبولی بگیرد میوه و آبمیوه تازه و طبیعی عصاره گوشت ماهیچه و ماهی و دل و قلوه کبابی از هر چیزی که توانستم دریغ نکردم هر کس حال محمد را می دید سرزنشم می کرد می گفت ببین بچه ات را به چه روزی انداخته ای یا ازم می پرسید اشرف سادات از بچه ات سیر شدی یک طوری با من حرف می زدند که انگار سلامت بچه ام برایم مهم نبود چه می دانم لابد پیش خودشان فکر می کردند به این هم میگن مادر حالا کسی نبود بهشان بگوید ما محمد را مجبور به رفتن نکردیم خودش دوست داشت گاهی با خودم می گویم کاش باد به گوششان نرساند که محمد دلش می خواهد زودتر قوت بگیرد و دوباره اعزام شود تقریبا چهل روز طول کشید تا رنگ رخش جا بیاید اب زیر پوستش برود و چشم هایش رمق پیدا کنند در تمام این روزها هی توی دل من و محمد را خالی کردند هی پیغام فرستادند با بچه بد کردی که فرستا ی جلوی گلوله گفتند و گاهی توی دلم محمد را خالی کردند ولی من یک تنه ایستادن کنار محمد و گفتم مادر غصه نخورید گوشت به حرفای اینا نباشه به هیچی فکر نکن خودم خدمتت می کنم جسم محمد قوه گرفت ولش دلش نه گاهی می رفت مسجد و به بچه های پایگاه سر می زد. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
😍✋ چه شود که نازنینا ، رُخ خود به من نمائی به تبسّمی ، نگاهی ،گرهی ز دل گشائی به کدام واژه جویم ، صفت لطیف عشقت که تو پاک تر آز آنی که درون واژه آئی 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه " کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد 🦋 با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدی تازھ‌ کنیم^^؟ کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
دلخوش به مستحبی که جوابش واجب است: السلام علیک یا اباعبدالله🌱 تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
در گلشن عشق شاخ‌ شمشاد آمد شیرین شده روزگار، فرهاد آمد صلوات فرستید‌ و‌ سپس سجده روید در زندگی حسین سجاد آمد (علیه السلام)🌟🌺 🌟🌺 کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🔰 | 🌟او ویژگی های خاصی داشت : همیشه دائم الوضو بود.مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت. مداومت داشت بر خواندن زیارت عاشورا مانند الگوی خودش شهید ابراهیم هادی از کمک به نیازمندان غافل نمی شد. 💠روحیه جهادی و انقلابی داشت و در این راه شخصیت کاذب برای خودش نساخته بود. عاشق، حامی، تابع و مدافع ولایت فقیه بود. اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد. 🔆وقتی شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست. 🌷شهیدهادی ذوالفقاری🌷 کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌱 امام باقر (علیه السلام) فرمودند: الصَّبرُ صَبرانِ: صَبرٌ عَلی البَلاءِ حَسَنٌ جَمیلٌ وَ أفضَلُ الصَّبرَین الوَرَعُ عَن المَحارم. صبر بر دو گونه است: صبر بر بلا که نیکو و زیباست و برترین این دو قسم پرهیز نمودن از حرامهای الهی است. (جهاد با نفس ،ح ۱۶۳) کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
**🌹 مصطفے روزی برای عمه اش خوابی تعریف می‌کند که گویا خواب دیده بوده مسجد ساخته شده...🍃 آن هم با چه عظمتی و آنجا شهید آوردند تابوت را وسط مسجد گذاشتند و از این تابوت نور در آسمان می‌رود.✨ جالب اینجاست که اولین شهیدی که در این مسجد تشییع شد خود مصطفے بود بعد از او هم سجاد عفتے :) * کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
🌹🍃 🌷🕊 فصل هفتم ...( قسمت پانزدهم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 با آنهایی که از مرخصی برگشته بودند جمکران می رفتند اگر هم خانه بود مثل عادت قبل ترهایش هر کاری از دستش بر می آمد دریغ نمی کرد حتی اگر لازم بود کمک خواهرهایش ظرف بشوید می گفتم مادر استراحت کن جواب می داد خوبم می دانستم بیدار شده اما چشم هایش را باز نکرده بود داشتم با تلفن حرف می زدم از فامیل بودند و جویای احوال محمد تا اینکه دوباره رسیدیم به حرف هایی که دیگر به گوشم کهنه شده بودند سفارش می کردند این بار محمد خواست برود جلودارش باشم یک کلام گفتم این همه سال پای روضه امام حسین فقط گریه کردیم بچه های آقا عزیز نبودن یه عمر فقط به زبون گفتیم حسین پای جون خودمون و بچه هامون ‌سط باشه و باز بگیم حسین جان زندگی ما به فدات شرطه. محمد هم خودش می دونه بخواد بره من سر راهش نمی ایستم من کنار محمدم. و حرف را عوض کردم یادم نیست چند روز گذشت امد و سراغ ساک و لباس هایش را گرفت شسته بودمشان تا کرده و مرتب گذاشته بودم توی کمد خیلی عادی پرسیدم کی ایشالله به سلامتی سرش را انداخت پایین دیدم با انگشت پایش با ریشه های فرش بازی می کند جواب داد دو روز دیگه تنها کاری که کردم برایش خوارکی و آجیل بیشتری گذاشتم می خواست خیالم راحت باشد نشستم کنارش و گفت مامان مگه بار اولمه این همه رو کس می خواد بخوره با خنده گفتم رزمندگان اسلام خودش نشست و ساکش را بست بچه ای نبود که برای کارهایش معطل من باشد هیچوقت راضی نبود من درگیر کارهایش باشم می گفت شما توی زحمت نیفتید این دفعه هم از جلوی در خداحافظی کردیم و حتی نایستادم تا رفتنش را ببینم یک خروار کار سرمان ریخته بود و ماشین جهاد توی راه بود تا ترشی و مربا و سبزی ها را تحویل بگیرد و ببرد حوصله نگاه سنگین کسی را نداشتم وقت فکر کردن به حرف و حدیث ها را هم‌ با خودم فکر کردم بین این همه آدم همین که حاج حبیب دلش با من یکیست و هی توی کار و خواسته دل این بچه نه نمی آورد خدا را شکر ان روزها پدر حاج حبیب مریض احوال بود از تهران به هوای زیارت حرم بی بی راهی قم شد و آمد خانه مان. بی اندازه دوستش داشتم سحر که زمزمه نماز شبش می پیچید توی اتاق دلم می خواست فقط بنشینم و تماشایش کنم پیرمرد رنجور و ضعیف شده بود نور چشمش کم شده بود دست های چروکیده و لرزانش را می کشید روی مهر و سر و صورتش را مسح می کرد گفتم عمو چند روز بیشتر پیش ما می مانی از زحمتش می ترسید خودش می دید چقدر خانه شلوغ است و مدام آدم می رود و می آید و کار داریم محاسنش را گرفت توی مشتش و گفت بابا من جز زحمت چیزی ندارم برات از خدایم بود بماند نگه اش داشتم ولی پیرمرد خیلی زود همان توان کم را هم از دست داد و از پا افتاد اتاق محمد تقریبا تمام قسمت خانه بود که می شد برایش رختخوابی پهن کنم و پیرمرد بتواند استراحت کند تند تند بین کارهایم بهش سر می زدم حواسم به داروهایش بود غذایش کم شده بود یک کاسه سوپ که می خورد دلم قرار می گرفت. بین تمام این سر شلوغی ها یک شب که حاج حبیب هم آمده بود مرخصی حرف خواستگاری مریم جدی شد. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
🌹🍃 🌷🕊 فصل هفتم ...( قسمت آخر )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 داماد غریبه نبود و با هم رو در بایستی هم نداشتیم خواهر زاده حاجی بود و می شد پسر عمه مریم دختر و پسر جفتشان بچه یک خانه بودند تصمیم داشتیم عمرشان کنیم که پدر بزرگ بچه ها افتاد توی رختخواب با حاجی و پدر مادر داماد که صلاح و مشورت کردیم دیدیم بهتر است زودتر یک مهمانی جمع و جور بگیریم و بیخودی دست دست نکنیم یک روز صبح با شیرینی آمدند خانه ما از حاج آقا روحانی وقت گرفته بودند عقد بیشتر بچه هایمان را ایشان خواندند چادر انداختن روی سر مریم و صورتش را بوسیدم گفتم مبارکت باسه مادر خواهر شوهرم وقتی فهمید نمی خواهم همراهشان بروم هاج و واج نگاهم کرد گفتم شما عمه اش هستی باباش هم کا هست من تو خونه کلی کار دارم از اون گذشته نمیشه که بابا تنها بمونه خودم حواسم بهش باشه میخواین برین یه خطبه بخونن برای بچه ها برگردین دیگه با دعای خیر و خنده راهی شان کردم سر راه رفته با دعای خیر و خنده راهی شان کردم سر راه رفته بودند دنبال خواهرم خیلی ساده و بدون بریز و بپاش بچه ها محرم شدند انگاری باری از روی دوشم برداشته شد. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
💔 ❣ ❣ دنیای ما دیگر چیز با ارزشی ندارد برای امید داشتن... که صبح ها به امیدش برخیزی ... من تنها به امید سلام به شما هر روز صبح چشم باز می کنم.... 🌹 🌹 کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد 🦋 با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدی تازھ‌ کنیم^^؟ کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---