eitaa logo
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
74 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
@Yazinb69armaghan اینجامحفل آسمانی شهیدیست که در سالروز تولدخودوهمزمان با ایام فاطمیه در۳فروردین۱۳۹۴درعراق به شهادت رسید. 👇🌹👇 #جهت_تبادل @ahmadmakiyan14 #یازهرا‌...🌹 #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷🕊 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃 🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات : #شهید_دکتر_مصطفی_چمران فصل سوم ..( قسمت پنجم)🌹🍃
🌹🍃 🌷🕊 : فصل آخر ..( قسمت آخر )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین خود دکتر طرح تسخیر دهلاویه را از طریق ستاد جنگ های نامنظم و به فرماندهی ایرج رستمی اجرا کرد نیروهای مومن ستاد پلی ابتکاری و چریکی بر روی رودخانه کرخه زدند از رودخانه عبور کردند و دهلاویه را فتح کردند این اولین پیروزی پس از عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا بود سرمشقی برای پیروزی های بعدی. در سی ام خرداد ماه هزار سیصد و شصت یعنی یک ماه پس از پیروزی در ارتفاعات الله اکبر مصطفی در جلسه فوق العاده شورای عالی دفاع در اهواز با حضور مرحوم آیت الله اشراقی شرکت کرد. این آخرین جلسه شورای عالی دفاع بود که مصطفی در آن شرکت داشت فردای آن روز، روز غم انگیز و بسیار سخت و هولناکی بود. نزدیکی های صبح ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید. سرگرد ایرج رستمی افسر هوا برد شیراز بود ولی درجه خود را برداشته بود و توی منطقه و خط مقدم همراه بسیجی ها می جنگید به تعبیر هم رزمان مصطفی، رستمی برای چمران شبیه حضرت عباس بود برای امام حسین مصطفی به شدت از شهادت رستمی افسرده و ناراحت بود می گفت: خدا رستمی را دوست داشت و برد اگر ما را هم دوست داشته باشد می برد. دهلاویه در فاصله ۶۵کیلومتری اهواز قرار دارد رودخانه کرخه هم که از حمیدیه به سوسنگرد و سپس از مجاورت دهلاویه می گذرد حساسیت نظامی منطقه را زیاد کرده بود مثل همیشه ایستاده بود روی خاک ریز داشت مقدم پور که به جای شهید رستمی آمده بود را نسبت به منطقه توجیه می کرد ناگهان سه تا خمپاره پشت سر هم آمد ترکش صورت مقدم پور و سینه اصغر حدادی راننده دکتر را شکافت و هر دو بلافاصله شهید شدند اما دکتر هنوز زنده بود ترکش خمپاره شصت به پشت سرش اصابت کرده بود در بیارستان سوسنگرد هر کاری که می شد انجام شد ولی خون ریزی بند نمی آمد عصر سی و یکم خرداد هزار سیصد شصت پیکر بی جان دکتر مصطفی چمران به اهواز رسید. خیلی گریه می کردم گریه سخت یک دفعه خدا آرامشی به من داد فکر کردم خب ظهر قرار است جسد مصطفی بیاید باید خود را آماده کنم برای این صحنه. مانتو شلوار قهوه ای سیر داشتم آن را پوشیدم و رفتم پیش خانم خراسانی حالم خیلی منقلب بود برایش تعریف کردم که دیشل چه شد و این که مصطفی امروز دیگر شهید می شود او عصبانی شد چرا این حرف ها را می زنی گفتم اما امروز ظهر دیگر تمام می شود. هنوز خانه اش بودم که تلفن زنگ زد گفتم برو کهمی خواهند بگویند مصطفی تمام شد او گفت حالا می بینی که این طور نیست تو داری تخیل می کنی گوشی را برداشت و من نزدیکش بودم با همه وجودم گوش می دادم که چه می گوید و او فقط می گفت نه نه بعد بچه ها آمدند مارا ببرند بیمارستان. گفتند دکتر زخمی شده من بیمارستان را می شناختم آنجا کار می کردم وارد حیاط شدیم. خودم می دانستم مصطفی شهید شده و در سردخانه هست زخمی نیست. رفتم سردخانه و یادم هست آن لحظه که جسدش را دیدم گفتم اللهم تقبل منا هذا القربان و بالاخره بدن خسته و خونینش در قطعه ۲۴ ردیف ۷۱ شماره ۲۵ بهشت زهرای تهران آرام گرفت. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🕊🌷#شهید_سید_حمید_میر_افضلی فصل آخر ...( قس
🌹🍃 : 🕊🌷 فصل آخر ...( قسمت آخر)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 سال ها از شهادت سید گذشت حالا دیگر هر بار به سراغ مزار او می رفتیم با دوستان سید رو به رو می شدیم دوستانی از نسل سوم انقلاب که سال ها بعد از شهادت او به دنیا آمدند اما به راه او ایمان داشتند یادم هست همین امسال روز هفدهم بهمن وقتی به سر مزار سید رفتم جوانانی را دیدم که از منطقه ای در چهل کیلومتری رفسنجان به سر مزار او آمده بودند آنها کیک و شیرینی و شمع ... با خودشان آورده بودند با تعجب گفتم اینجا چه خبر است؟ گفتند امروز تولد شهید سید حمید میر افضلی است ما با اینکه او را ندیده ایم اما ارادت خاصی به این شهید داریم خلاصه آن روز جشن تولد برای سید حمید برگزار شد آن هم از سوی کسانی که سید را ندیده بودند اما بهتر از ما او را می شناختند بعضی وقت ها به سید حسودی می کنم ما پیر شدیم و به زودی بوی الرحمان ما بلند شده اما سید همچنان جوان مانده و مشغول هدایت نسل جوان است یک شب خیلی از فراق دوستانم به خصوص سید حمید ناراحت بودم سیل اشک امانم را گرفته بود کسی که روزگاری را با قافله شهدا سپری کرده و حالا ...حق دارد ناراحت شود با این که شب میلاد امام رضا بود اما دلم خیلی گرفت نمی دانستم چه کنم؟ به خداوند شکایت کردم که چرا ما شهید نشدیم ما که در همه صحنه ها حضور داشتیم خلاصه با دلی گرفته و ناراحت خوابیدم. همان شب در عالم رویا مشاهده کردم که وارد یک پادگان نظامی شدم درست مثل روزهای دفاع مقدس که به مقر بچه های لشکر ثار الله می رفتیم. در همان لحظه دیدم که سید حمید با چهره ای بسیار نورانی و جذاب در حال خروج از محوطه پادگان است با خوشحالی به سمتش رفتم و همدیگر را در آغوش گرفتیم بعد از سلام و احوال پرسی به من گفت بیا برویم ... با هم از درب پادگان بیرون آمدیم به من گفت ماشین داری گفتم نه همان موقع یکی از رفقای قدیم ما با ماشین از راه رسید او هم به استقبال سید آمد و سید سوار شد اما این رفیق قدیمی به خاطر مسائل سیاسی با من کمی کدورت داشت فتنه هایی که جنگ رزمندگان را به خط و خطوط سیاسی آلوده کرد ما را نیز از هم جدا کرد. راننده رو به سید کرد و من را نشان داد و گفت فلانی سوار نشود اما سید گفت باید او هم سوار شود راننده چیزی نگفت و من سوار شدم و همگی حرکت کردیم در راه بودیم که سید گفت امروز مهمان هم هستید بعد هم با خنده به جیب پر از پول خودش اشاره کرد همون موقع یاد شهادت سید افتادم گفتم سید جان من خیلی ناراحتم ما همیشه با هم بودیم اما شما رفتید و ما تنها ماندیم تا این حرف را زدم سید برگشت و به من گفت راضی باشید به رضای خدا به خداوند خوش بین باشید هی نگویید چرا ما شهید نشدیم. بعد ادامه داد ما همیشه به فکر شما هستیم. اون طرف در بهشت که از ما پذیرایی می کنند و ... ما از نعمت های بهشتی استفاده نمی کنیم تا شما هم بیایید. بعد هم به نکته مهم دیگری اشاره کرد تذکری داد که بسیاری از بزرگان اخلاق درباره لقمه حلال و حرام می گویند. سید به عنوان آخرین جمله گفت: مواظب باشید هر غذایی را نخورید بعضی غذاها شما را مریض می کند. این جمله که به پایان رسید از خواب پریدم. از آن روز بیشتر به اینده امیدوار بودم یقین پیدا کردم که اگر در مسیر شهدا باشیم آن ها نیز با ما هستند. فردای آن روز به سراغ رفیق دوران جهاد خودمان رفتیم همان کسی که دیشب ور کنار من و سید حمید بود. نقل آن رویای صادقه باعث شد که یاد روزهای خوب همراهی با سید حمید برای ما تداعی شود و کدورت ها از بین برود آری سید حمید آمده بود تا جمع ما را بار دیگر حفظ کند. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
🌹🍃 🌷🕊 فصل آخر ...( قسمت آخر )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 اقا فرمودند این تربت سید الشهدا است می دانم قدرش را می دانید یک ان یاد چهره آدم هایی افتادم که با هزار امید در خانه ما را می زدند از فرصت استفاده کردم و برای اقا احوال چند تایشان را گفتم خواستم دعایشان کنند اقا دست کشیدند روی محاسنشان فرمودند دعا کروم وظیفه ماست اما خدا شفا را در تربت سید الشهدا قرار داده است و یک کار یاد من دادند امدم خانه و سحر که شد وضو گرفتم از همان تربت مرحمتی اقا ریختم داخل یک ظرف آب تکه کوچکی از شال سبزی را هم که محمد برایم آورده بود بریدم و گذاشتم داخل همان ظرف بعد از آن هر مریض و گرفتاری امد دست خالی برنگشت . کمی از آن آب می ریختم داخل یک بطری کوچک و می دادم دستشان اگر کسی حج می رفت سفارش می کردم برایم آب زمزم بیاورد آب نیستم برایمان اوردند هر طوری بود نگذاشتم ان ظرف از تربت سید الشهدا علی السلام و آب خالی شود نه که من نگذارم خودشان نظر کردند. کیسه کوچک تربتم که خالی می شود توسل می کنم می گویم اقا جان جور کردن تربت کار من نیست خودتان گوشه چشمی بگردانید و دستم را خالی نگذارید گاهی چند واسطه کسی از کربلا برایم تربت می فرستد می گوید قصه را شنیده توسل کرده و یک ظرف کوچک آب دست به دست گشته تا به او برسد مریضش شفا گرفته و حالا خواسته جبران کند من می نشینم و به ذره های کوچک این خاک نگاه می کنم از خودم می پرسم خاک که با خاک فرق ندارد پس چه سری در این گرد و غبار هست که با بقیه توفیر دارد یاد روضه های عاشورا می افتم و قلبم درد می گیرد جواب خودم را می فهمم این خون قلب سید الشهدا علیه السلام بوده که خاک را تغییر داده است و حالا شده تربت سحرها بلند می شوم و توی خانه می چرخم به عکس محمد نگاه می کنم می گو مادر اگر ما عزتی داریم صدقه سر توست و به رویش لبخند می زنم بعدش دست مس گذارم روی سینه و رو به قبله به حضرت حسین علیه السلام سلام می دهم می گویم حسین جان قربانت بروم که قطره ابی به لب های خودت که هیج حتی به فرزند شیر خواره ات نرسید ولی عالمی را سیراب کردی وفتی فکر می کنم ارباب ما صاحب تمام آب های دنیا بود و حالا صدقه سری بزرگواری اش ظرف ظرف آب تربت اب درخانه من بیرون می رود اما خودش تشنه روی خاک افتاده بود جگرم خال می زند این ها را زمزمه می کنم و می نشین برایش گریه می کنم خودم تنهایی در این دنیا از هر کسی کاری بر می آید از من هم اینها در خانه ام همیشه به روی مردم باز است حرف ها و درد هایشان را می شنوم اگر از دستم بربیاید خودم غمشان را بر طرف می کنم اگر نه از آبرویم مایه می گذارم. هنوز هم برای بچه های خودم، برای جوان های فامیل برای مردمی که به دیدنم می آیند از حضرت امام حسین علیه السلام حرف می زنم قصه شال و شهید من بهانه است حرف اصلی قصه کربلاست به این تقدیر خودم می بالم. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---