#جوانها_بخونن
#پدر_و_مادر، شما رو بزرگ کردن،
بهتر از هر کسی روحیات و خلقیات شمارو #میشناسن،
هیچ کس هم #دلسوزتر از اونا برای شما نیست،
#دنیادیدهتر از شما هم هستن...
پس تا یه نظری میدن،
سریع #مخالفت نکنید،
و انگ #سنتی بودن، #درک_نکردن جوونا، تحصیلات پایین داشتن و... بهشون نزنید.
[استاد عباسیولدی]
🌺 @shakhehnabat
#جوانها_بخونن
دکتر علیاکبر #دهخدا، #مادری داشت که خیلی فحاش و #بددهن بود و نمیذاشت ازدواج کنه!
دهخدا هم نمیدونست #ازدواج کنه یا دل مادرشو به دست بیاره...
ازدواج نکرد و نکرد و نکرد تا اینکه پیر شد... مادرش هم پیر و مریض شد...
رختخوابش رو برد کنار مادرش انداخت تا اگه کمک خواست انجام بده.
یه شب مادرش #آب خواست؛
دهخدا بلند شد یه لیوان از شیر آب پر کرد، داد به مادرش...
مادرش تا لب به آب زد، لیوان رو پرت کرد تو صورتش و گفت: «این چیه، اینقدر گرمه!»
دهخدا خیلی #ناراحت شد؛
گفت خدایا: «من چیکار کنم با این مادر؟... بخاطرش ازدواج نکردم... به مريضیش رسیدگی کردم... ولی اون اینطوری بداخلاقی میکنه»
بلند شد و رفت به مادرش آب خنک داد، ولی تا صبح خوابش نبرد...
بعدها دهخدا گفت: «اون روز قبل از اینکه آفتاب بزنه، یه #نوری سرتاپای منو گرفت».
اینطوری بود که خدا «لغتنامه دهخدا» رو بهش عطا کرد.
✍[ #خانم_همیز به نقل از استاد فاطمینیا]
#کانال_شاخه_نبات
🌺 @shakhehnabat
#جوانها_بخونن
دکتر علیاکبر #دهخدا، مادری داشت که خیلی فحاش و بددهن بود و نمیذاشت ازدواج کنه!
دهخدا هم نمیدونست #ازدواج کنه یا دل مادرشو به دست بیاره...ازدواج نکرد و نکرد و نکرد تا اینکه پیر شد... مادرش هم پیر و مریض شد...رختخوابش رو برد کنار مادرش انداخت تا اگه کمک خواست انجام بده.
یه شب مادرش آب خواست؛
دهخدا بلند شد یه لیوان از شیر آب پر کرد، داد به مادرش...مادرش تا لب به آب زد، لیوان رو پرت کرد تو صورتش و گفت: «این چیه، اینقدر گرمه!»
دهخدا خیلی ناراحت شد؛
گفت خدایا: «من چیکار کنم با این مادر؟... بخاطرش ازدواج نکردم... به مريضیش رسیدگی کردم... ولی اون اینطوری بداخلاقی میکنه»
بلند شد و رفت به مادرش آب خنک داد، ولی تا صبح خوابش نبرد...
بعدها دهخدا گفت: «اون روز قبل از اینکه آفتاب بزنه، یه نوری سرتاپای منو گرفت».
اینطوری بود که خدا «لغتنامه دهخدا» رو بهش عطا کرد.
[استاد فاطمینیا]
#کانال_شاخه_نبات👇
💝 @shakhehnabat