eitaa logo
کانال شاخه طوبی
15هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2هزار ویدیو
59 فایل
اولین کانال نشر آثار حضرت علامه حسن زاده آملی و شاگردان ایشان در ایتا و تلگرام
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 علّامه آیةالله حسن زاده آملی مدّظلّه 🔹آن لطائف ذوقى و عرفانى، آن نكات سرّى كه در ادعيه و اوراد و مناجاتهاى ائمه اطهار علیهم السلام ما پيدا مى شود در روايات نمى شود بدست آورد؛ 🔹زيرا كه در روايات مخاطب مردمند و با مردم به فراخور عقل آنها صحبت میكردند و سخن میگفتند؛ 🔹اما در مناجاتها و ادعيه در خلوتخانه عشق با جمال و جلال مطلق به راز و نياز می پرداختند كه آنچه گفتنى بود به زبان مى آوردند. 📚 «مجموعه مقالات» ص 156 🆔@shakhehtoba
🍃رؤیای شگفت آور علّامه آیت الله حسن زاده آملی مدّظلّه🍃 🔹...در شبى كه خيلى آه و ناله داشتم و خدا خدا مى كردم، خوابى بسيار شگفت ديده ام، خوابى بسيار كثيف و متعفّن كه تا چندى پس از بيداريم دماغ و روح و ظاهر و باطن و تار و پود خودم را متعفّن يافتم آن چنانى كه بوى مردار در آفتاب مرداد پيش آن افسانه اى است. 🔹خواب ديدم كه در يك چاله سياه قيراندودى لخته هاى گوشت مانند گوشت يكسره راسته و ران گوسفند انباشته است، و سخت متعفّن و بو آمده است، و من بيچاره با هر دو دستم آنها را زيرورو مى كنم با اين كه قصد خوردن و خريدن آن را ندارم، 🔹و هر لخته اى را كه بلند مى كنم بدبوتر و كثيف تر و مانده تر از لخته پيش است، تا از تعفّن آنها بيدار شدم و خودم را مثل همان لخته هاى گوشت متعفّن يافتم، و نزديك بود دچار تهوّع گردم. 🔹...خلاصه خواب خيلى مرا دگرگون كرده بود و سخت ناراحت بودم تا حدود يك ساعت قبل از ظهر فرداى همان شب ديدم در مى زنند، در را باز كردم ديدم مردى در سنّ و سال من بر موتور سيكلت سوار است، پس از سلام و عليك، يك ساك پلاستيكى سياه قيراندود چركين را از خرجين موتورش درآورد و در جلوى من بر زمين نهاد و گفت: 🔹«اين ساك حاوى چند جلد از كتابهاى نوشته فلانى است كه من در سالهاى پيش به خيالى خام آنها را خريدم، و حالا متنبّه شدم كه اينها كتابهاى ضالّ و مضل اند، و از بيم آن كه مبادا فرزندانم آنها را بخوانند و گمراه گردند خواستم آنها را بسوزانم و لكن ديدم كه گاهى اسم خدا و پيامبران و آل در آنها نام برده شده است. بدين فكر افتادم كه آنها را به شما تقديم بدارم شايد در ردّ آنها بخواهيد چيزى بنويسيد و بكار شما آيند» 🔹 اين بگفت و همچنان كه بر موتور سوار بود خداحافظى كرد و برفت. من آن ساك را باز كردم و كتابها را زير و رو مى نمودم و يكى را پس از ديگرى نگاه مى كردم كه آن مرد نابكار در آنها چه نگاشته است؟ 🔹در آن حال ناگهان به واقعه رؤياى شب گذشته در عالم خواب منتقل شدم كه آن چال سياه اين ساك سياه قيراندود لجن كثيف است، و آن لخته هاى گوشت متعفّن اين دفترهاى آلوده به نوشته هاى پليد است كه از مردارى بدنهاد نگاشته آمده است. 🔹آن شخص آورنده بى خبر از اين كه من در كنار درياى آب شيرين و زلال، و در كنار رود نيل و فرات نشسته ام، اعنى در پيشگاه قرآن كريم و جوامع روايى بسر مى برم، و با صحف نورى علوم عديده اعمّ از قرآنى و عرفانى محشورم، و چنين كس چگونه دست به آب لجن متعفّن چاله اى كثيف دراز مى كند. و عمر نازنين را به اباطيل و ترّهات آن ساك سياه كه از سگ سياه بدنهادى نوشته شده است صرف مى كند؟! 🔹بسيار خدا را شكر كردم كه در عالم خواب صورت آن واقعه هائله را به من نمودند، و گفتم بار إلها خوابهاى ما را به بيدارى تبديل بفرما، و چشم سرّ برزخى و عقلى ما را چون ديدگان سر ما بينايى ده. 📚 «هزار و یک کلمه» ج 3 ص 454 🆔 @sHakhehtoba