eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
298 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
302 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ گــاهـی گمان نمی‌کنی ولی خوب می‌شود گــاهـی نمی‌شود، که نمی‌شود، که نمی‌شود گــه جور می‌شود خود آن بی مقدمه گــه با دو صد مقدمه ناجور می‌شود گــاهـی هزار دوره دعا بی اجابت است گــاهـی نگفته قرعه به نام تو میشود… گاهی باید در پی خاطراتت همه جا را زیر و رو کنیم و منتظر باشیم تا فلان شخص، کِی زمان خالی پیدا می کند برای مصاحبه و یا آن یکی رفیقت کِی خاطراتش را می فرستد، ولی گاهی بارانی از زیباترین خاطراتت بر ما می بارد... گاهی دلمان از بدقولی ها می گیرد و گاهی از مرام و معرفت برخی رفقایت که خودشان بی هیچ منتی خاطراتشان را قشنگ و روان می نویسند و می فرستند، آنچنان ذوق زده می شویم و اشکمان جاری می شود که بیا و ببین ... گاهی به دنبال یک خط نوشته و سفارشت این طرف و آن طرف می گردیم و گاهی یکباره وصیت نامه ها، دست خطها و نوشته هایت، در اعیاد رجب و شعبان، خودی نشان می دهد و توتیای چشم مان می شود.😭 فقط می توانیم بگوییم در عجبیم از این ظهور یکباره ات ای شهید ... قلم را یارای نگاشتن آن اعجازی که رخ می دهد، نیست...انگار تو آمده ای تا حال و هوای همه‌مان را عوض کنی، آمده ای تا روزگار عاشقی را به تصویر بکشی ... @shalamchekojaboodi
دارم دل بی‌قراری و مایل دوست راهی ست میان دل ما و دل دوست یک سفره محبت و دو پیمانه شکیب ره توشه همین بس است تا منزل دوست * * * یکرنگی و بوی تازه از عشق بگیر پر سوز ترین گدازه از عشق بگیر در هر نفسی که می تپی ای دل من یادت نرود اجازه از عشق بگیر @shalamchekojaboodi
خیلی وقت بود با سعید آرزوی جبهه رفتن داشتیم.ولی بدلیل کم بودن سن، شرایط اعزام را نداشتیم. یک روز یکی از بسیجیهای مسجد محل مان (مسجد صاحب الزمان) از جبهه آمد مرخصی، من و سعید خیلی مشتاقانه با ایشان از جبهه صحبت کردیم و بعد حتی یک روز به راه آهن رفتیم ببینیم چطور می‌شود سوار قطار شد و رفت اندیمشک. ولی بدلیل کم سن و سال بودنمان اجازه سوار شدن به قطار را ندادند. پیش خودمان گفتیم شناسنامه هایمان را دست کاری کنیم و یک سال سن مان را ببشتر کنیم، ولی نشد. آن سال هم با غصه گذشت و از آنجایی که سعید از من یک سال بزرگتر بود، آمد گفت کار من درست شد و من می‌روم، تو هم بهتره امسال صبر کنی تا سنت قانونی بشه. چند ماه بعد من هم موفق شدم با رضایت نامه پدرم به جبهه بروم... راوی؛ آقای ناصر ______________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
تولدت مبارک آقا رضا 💐 هدیه به روح بلند شهید رضا مومنی @shalamchekojaboodi
یکی از خاطراتمون با سعید که هنوزم که هنوزه در یادم خیلی برجسته ست این بود؛ آن زمانی که لشگر ویژه و نیرو مخصوص لشگر ۱۰ سیدالشهدا تازه تشکیل شده بود ... ⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
‌ یکی از خاطراتمون با سعید که هنوزم که هنوزه در یادم خیلی برجسته ست این بود؛ آن زمانی که لشگر ویژه و نیرو‌ مخصوص لشگر ۱۰ سیدالشهدا تازه تشکیل شده بود، حاج محمد ناظری خدا بیامرز، با تمام اعوانش اومد لشکر ۲۷ و در حضور فرمانده لشگر ما و فرمانده لشگر 10 سیدالشهدا و فرمانده نیروی زمینی، یک مانوری آنجا انجام شد. سه تا هلیکوپتر آوردن توی لشگر و قرار شد که یه تیم شش هفت نفره از ما که سعید هم‌ جزء این تیم بود و یه تیم از لشگر ده راپل کنه. بعد از اینکه از دیوارهای لشگر۲۷ راپل کردیم، اومدیم پایین، قرار شد روی هلیکوپترها مانور بدیم. موقعی که میخواهی روی هلیکوپتر راپل کنی، از پایه های هلیکوپتر که می‌شینه زمین، تقریبا یک متر و نیم دو متر فاصله است تا کابین. حالا لشگر ده سیدالشهدایی ها اومدن روی اون پایه ها قرار گرفتن و راپل کردن اومدن پایین، چون از هلیکوپتر میخوای راپل کنی یک دیواری نیست که شما پاتو بذاری روش، باید صاف بیای پایین دیگه. تیم لشگر ما که خواستیم بیایم پایین، سعید برگشت گفت ما باید نشسته راپل کنیم. گفتیم سعید! نشسته نمی شه، ما چجوری نشسته راپل کنیم؟ ما نشسته چه جوری بپریم که سرمون به پایه نخوره و رد شده باشه، ترمز کنیم و بعد بریم پایین؟! همچین چیزی نشدنیه، توی آموزش، اصلا چنین چیزی نداشتیم. ما برای اولین باره از هلیکوپتر میخوایم راپل کنیم. گفت باید همینطوری که می گم بپریم. ما هم بالاخره قبول کردیم و اولین نفر هم من بودم و همینطوری که سعید گفته بود اومدیم پایین، فکر می کنم نفر بعد هم خودش بود. تیم لشکر ده هم اومد پایین و ما شش هفت نفر‌ هم اومدیم. وقتی اینطوری اومدیم پایین، حاج محمد ناظری، فرمانده یگان ویژه‌ی پادگان امام حسین اومد همینجوری زد پشت ما، گفت به حاج محمد کوثری گفتم از فردا شما بیاین پادگان امام حسین، از فردا شما مربی شدین. من یه چیزی می‌خوام به شما بگم؛ سعید ترس تو وجودش نبود، یعنی این یک خصوصیت بارزش بود. هر کاری می‌خواست انجام بده، نشد نداشت، هم خودش هم ما باید انجامش می دادیم. شما مثلا اگه می‌گفتی سعید امروز این موتور ماشینو باید بریزی پایین جمع کنی می ریخت پایین جمع می‌کرد. دوم اینکه پای کار بود. یعنی هر کاری که می‌کرد واقعا ایمان داشت به اون کارش، سعید شاهدی واقعا به خاطر نترس بودنش و ایمانش، کارهایی می‌کرد که شاید ماها انجام نمی دادیم. راوی؛ آقای اکبر _____________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ صد بار گر از دست غمت خون رود از دل از در چو درآیی همه بیرون رود از دل گر قصه عشق من و یارم بنگارند صد لیلی و مجنون همه بیرون رود از دل @shalamchekojaboodi