« رضا که به منطقه رفت چند روز بعد سعید هم راهی شد ، ولی یک هفته نشد که برگشت . وقتی زنگ در را زدند و بچه ها گفتند سعید است ، تعجب کردم، احساس کردم یک چیزی شده که سعید اینقدر زود برگشته .
وارد حیاط که شد سرش پایین بود و یک قاب عکس در دست داشت . بند پوتین هایش را که باز می کرد ، حالت غم را در سراپایش احساس کردم .
گفتم چی شده سعید جان ؟ گفت: رضا یتیم بود و یتیم دار شد .
هیچ وقت قسمت نشد رضا را ببینم ولی آنقدر نامش ورد زبان سعید بود و از علاقه ی برادرانه شان به هم آگاه بودم ، همیشه احساس مادرانه ای به او داشتم و او را پسر خودم می دانستم. »
۵ ماه بعد ، در بیست و چهارم شهریور ماه سال ۶۶ ، فرزند رضا به دنیا آمد ، نامش را محمدرضا گذاشتند و همان رضا صدایش می کردند.
وقتی جنگ تمام شد و زمان ازدواج سعید رسید ، تصمیم گرفت با همسر شهید مومنی ازدواج کند و روی این تصمیمش ایستادگی کرد.
۲۴ شهریور ماه سال ۷۱ مصادف با ۱۷ ربیع الاول، درست در سالروز تولد ۵ سالگی رضا ، عقد سعید و همسر شهید مومنی توسط مقام معظم رهبری خوانده شد و خدا رسماً یک هدیه تولد به رضای ۵ ساله داد و آن هدیه ؛ #بابا_سعید بود.
راوی؛ #مادر
#خاطرات_سعید
@shalamchekojaboodi