eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
287 دنبال‌کننده
1هزار عکس
246 ویدیو
2 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
من اون موقع مربی گلدوزی شهرک صابرین بودم و میون چیزایی که یاد می‌دادم یه رختخواب نوزادی برای نوزادها
بعد از اینکه شام رو توی قم خوردیم گفتیم بریم کاشان، صحبت شد که شب کجا بخوابیم؟! چون ما اهل کاشان هستیم و یه سری اقوام مون کاشان زندگی می‌کنند، من پیشنهاد دادم بریم خونه ی پسرخاله پدرم. گفتم: آدمای خوبی هستند، بچه‌هاشون جزء رزمنده‌ها هستند...⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
بعد از اینکه شام رو توی قم خوردیم گفتیم بریم کاشان، صحبت شد که شب کجا بخوابیم؟! چون ما اهل کاشان هستیم و یه سری اقوام مون کاشان زندگی می‌کنند، من پیشنهاد دادم بریم خونه ی پسرخاله پدرم. گفتم: آدمای خوبی هستند، بچه‌هاشون جزء رزمنده‌ها هستند. آقا سعید اصلاً سخت نگرفت، گفتش اشکال نداره، نگفت حالا ما غریبه‌ایم، نریم، آخر شب زحمت میشه و ازاین حرفا فهمید از جنس خودمون هستن و به هر حال رزمنده و متدین هستند، گفت اگه مشکلی نیست باهاشون تماس بگیرید بریم خونه شون. شاید حدود ساعت ۱۱:۳۰ شب بود که رسیدیم منزل پسرخاله پدرم. ما خانوما درگیر خوابوندن بچه‌ها شدیم و محفل انس فامیلی بود. مردها هم با هم شروع به صحبت کردند و کم کم صدای خنده شون کل خونه رو برداشت. شهرستان ها حیاط‌های بزرگی دارند و صدای اینا توی حیاط پیچیده بود ، آقا سعید انقدر با اینا گرم گرفت، انقدر خوش و بش کرد که اونا عاشقش شده بودن. پسرخاله پدرم یه جمله کلیدی داره میگه صد تا نورافکن تو دلم روشن شد. همه ش با اون لهجه ی کاشانی ش می‌گفت؛ این آقا سعید صد تا نورافکن تو دلم روشن کرده اومده اینجا. خیلی خوشحال بودن از مهمان عزیزی که وارد خونه شون شده بود. خلاصه فردا صبح، صبحانه هم زحمتشون دادیم و تصمیم گرفتیم بریم به سمت آقا علی عباس . از آنها خداحافظی کردیم رفتیم حرم آقا علی عباس؛ برادر امام رضا در کاشان را زیارت کردیم. اونجا هم آقا سعید زحمت کشید برامون چای صحرایی روی هیزم درست کرد و هی می‌گفت رسولی این کارو بکن اون کارو بکن. آقای رسولی هم می‌گفت سعید ول کن خانوما خودشون بلدن چیکار بکنند، خانم من بلده. آقا سعید می‌گفت ببین من راننده‌ام اگه حرف گوش نکنی، جات می زارم می رم. پس هر کاری می گم انجام بده😁 این سفر خیلی پر از خوشی و معنویت بود و با اینکه دستامون هم خالی بود ولی به همه مون به خصوص به بچه‌ها خیلی خوش گذشت. راوی : خانم   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ ‌ اشکی بُود مرا که به دنیا نمی دهم این است گوهری که به دریا نمی دهم گر لحظه ای وصال حبیبم شود نصیب آن لحظه را به عمر گوارا نمی دهم عمری بود که گوشه نشین محبتم این گوشه را به وسعت دنیا نمی دهم در سینه ام جمال علی نقش بسته است این سینه را به سینه ی سینا نمی دهم تا زنده ام ز درگه او پا نمی کشم دامان او ز دست تمنّا نمی دهم سرمایه ی محبت زهراست دین من من دین خویش را به دو دنیا نمی دهم گر مهر و ماه را به دو دستم نهد قضا یک ذره از محبّت زهرا نمی دهم ... سیدرضا مؤید https://eitaa.com/sobhehoseini
‌ یک شب برای نماز جماعت از کانون به طرف مسجد ابوذر راه افتادیم، وقتی رسیدیم که پیش نماز؛ حاج آقای مُطلّبی توی رکوع بود همگی به سرعت دویدیم تا به رکوع برسیم و هر کدوم با صدای بلند می گفتیم؛ یا الله، یا الله ... تا پیش نماز صبر کنه و ما برسیم آقا سعید هم داد می زد؛ یا حسین! یا حسین! بعد از نماز بهش گفتم؛ ببین آقا سعید! اسلام یک کتاب هستش که صفحات زیادی داره و یک صفحه ش امام حسینه. با خنده برگشت گفت؛ اسلامِ من یک کتابِ یک صفحه ای هستش که اونم فقط امام حسینه. راوی : آقای غفور  ____________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ دلنوشته دست خانواده محترم شهید سعیدشاهدی درد نکنه که با ایجاد کانال؛ شلم (شلمچه) کجا بودی ، که اصطلاح خود سعید بود ، حال و هوای ما رو عوض کرده و ما را به ۳۰سال پیش می بره ، خدا خیرتان دهد . الغرض وقتی خاطرات مادر بزرگوار شهید و یا همسر محترم ایشان و یا دوستان نزدیک و دور سعید رو میخونم ، واقعا حالم منقلب میشه ، گاهی میخندم گاهی گریه میکنم و....و خاطرات سعید برایم زنده و تداعی میشه. سعید یه شخصیت فرامنطقه ای داشت ، یعنی در یک جا بند نبود و محدود به مناطق ۱۷ و ۱۸ ، نمیشد . او در مناطق مختلف تهران فعالیتهای مختلف داشت از جمله شرکت در هیاتها و فعالیت در پایگاههای بسیج و ........ایشان در زمان فرماندهی پایگاه بسیج در مناطق یاد شده ، در منطقه اشرفی اصفهانی و باغ فیض هم فرمانده پایگاه بود، شاید بعضی از دوستان خبر داشته باشند ، خلاصه شخصیت شهید سعید شاهدی ، شخصیتی فراتر از ذهن من و شماست ، سعید واقعا دوست داشتنی بود و همه بچه ها از دل و جون ،سعید رو دوست داشتن و بهش عشق میورزیدند . دیشب ۱۱/ ۱۰/ ۱۴۰۲ خدا بهم توفیق داد و سعادتی نصیبم شد ، سعید عزیزم رو در خواب دیدم ، چه چهره نورانی با تبسمی خاص و محاسنی مشکی که همدیگر رو برای لحظاتی نگاه میکردیم😭😭😭😭😭😭😭 و صبح تصمیم گرفتم این دلنوشته رو، با چشمانی گریان ، برای کانال شلم کجا بودی😭😭😭بنویسم . محمد روحش شاد و یادش گرامی 🌷🌷 @shalamchekojaboodi
با سلام به همگی دوستان ما بچه‌های پایگاه انصارالحسین خیلی آقا سعید رو دوست داشتیم و بعد از شهادت ایشون همه‌ی بچه‌ها هر کس به نوعی دوست داشت کارهای اون بزرگوار رو انجام بده و خودش رو شبیه و نزدیک به ایشون کنه ، حتی سعی می کردیم تو عکس انداختن هم ادای اون شهید رو دربیاریم ولی هیچ وقت اون عکسا صفای عکسهای شهید رو نداشت بعدها که بزرگتر شدم وقتی به عکسهای شهید عزیز نگاه می‌کردم علت بی صفایی عکسهای خودمون رو فهمیدم دلیلش این بود که آقا سعید تمام کارها و عکسهاش بی ریا و فقط برای خدا بود ولی عکسها و کارهای ما همش فقط و فقط ادا بود امیدوارم که آقا سعید عزیز از روضه ی رضوان الهی نظری هم به ما داشته باشند و برای ما و بچه‌های ما هم دعا کنند پیام آقای علی   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
تقدیر از مادران شهدا توسط بسیج پایگاه شهید دستغیب، در شب ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها @shalamchekojaboodi
ولادت دختر رحمة للعالمین(ع) ، همسر امیرالمومنین (ع)، مادر عالمین ، مادر اباعبدالله الحسین (ع)، مادر کریم اهلبیت(ع) ، مادر حضرت زینب (س) و مادر تمام اهلبیت علیهم السلام ؛ حضرت فاطمة الزهرا سلام الله علیها بر امام زمان (عج) و شیعیان جهان، هزاران هزار بار مبارک باد 👏❤️👏❤️👏💐💐💐 @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ « ‌وقتی شما مادرها نبودید و بچه هایتان در خون دست و پا می زدند ، او ( حضرت زهرا سلام الله علیها ) را دیدم ... » چه داغی بر دلها گذاشتی با رفتنت علمدار 😭 @shalamchekojaboodi
آجرک الله یا صاحب الزمان عرض تسلیت به مناسبت حادثه تروریستی کرمان 😔😔🏴🏴🏴
بابام اینا موتور سازی داشتن و آقا سعید هم یه وقتایی می اومد اونجا ، یکبار نشسته بود جلوی مغازه و من داشتم می رفتم مدرسه . منو صدا کرد و گفت: بیا اینجا کارِت دارم. رفتم پیش شون، بهم گفت؛ فاطمه! به (صاحبِ) اسمت بگو منو شفاعت کنه، شهید بشم. بارها اینو به من می گفت. من دوم ابتدایی بودم که آقا سعید شهید شد. راوی : خانم   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
آقا سعید یه مدت دوشنبه‌ها هیئت را می‌انداختند خونه مامان اینا و همون موقع ها به من قول داده بود که جشن تکلیفم شد، چادر نمازم را ایشون بخرد، اتفاقا چادر را خریده بود و گذاشته بود کمد سر کارش ولی قبل از جشن تکلیفم شهید شد و نتوانست آن را به من بدهد. بعد از شهادتش یکبار خانومشون هیئت را انداخته بودن منزل شون و ما را هم دعوت کرده بودند . ایشون همان چادر نماز را به من هدیه دادند و گفتند اینو آقا سعید برای شما تهیه کرده بود. راوی : خانم   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
بوی پیراهن خونین کسی می آید ... ‌ تکه ای از پیراهن خونین سعید که امروز توسط یکی از دوستانش به مادر سعید اهدا شد 🥺 @shalamchekojaboodi
ترک موتورش نشسته بودم و در فاصله گمرک تا میدان قزوین بودیم که برگشت گفت؛ فلانی ! من به این نتیجه رسیدم آدم باید تو دنیا مثل دیوونه ها زندگی کنه... حقیقت این حرفش به من یه کم برخورد! بعد ادامه داد؛ دیدی دیوونه ها رو توی این دنیا کسی حساب نمی کشه و خطاهاشون رو همه می بخشند؟! اگر منم با حالت دیوانگی بمیرم، اون دنیا موقع حساب و کتاب من، اهل بیت به ملائکه می گن فلانی رو کاری نداشته باشید، دیوانه ی ماست و حساب و کتاب نمی خواد. 😭 اونجا متوجه شدم ایشون به اوج محبت به اهل بیت علیهم السلام رسیده است و چیزی که خیلی ها با عقل معاد دنبالش هستند، ایشون با جان و دل طلب می کرد و مدام مثل گمشده ای دنبالش بود تا بهش رسید. در یک کلام ایشون سعیدِ شهید (شاهدی) و شهیدِ سعید(سعادتمند) بود. راوی: آقای   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
هدایت شده از شبهای با شهدا
امان از این ترکش ها! چه دردها که به جان حاجی نمی انداختند. مدام دردش را می خورد. یادم هست بعضی وقت ها قرآن که می خواست بخواند گردن بند طبی می بست. دائم بدنش را به هم فشار می داد تا شاید دردش کم شود. می خواستیم تنش را ماساژ بدهیم نمی گذاشت. می گفت: «این درد مال منه، عادت می کنم»، می گفتم: «خب حاجی چرا این رو همیشه نمی بندی به گردنت؟ دردت رو کمتر می کنه ها.» می گفت: «من ببندم نیرو چی می گه؟ نمی گه حاج قاسم چش شده؟» ناراحتی ام را که دید. خندید. ــ این دردها یادگاری رفقای شهیدمه. این ها نباشه یادم می ره کی هستم. با این دردها یاد شهدا میفتم، یاد حسین یوسف الهی، یاد احمد کاظمی. اونا نمی دادن بدنشون رو کسی ماساژ بده. بعد مکثی کرد و گفت: «این درد خیلی مهم نیست ،درد مردم و درد دین آدم رو می کُشه. » راوی : حجت الاسلام کاظمی کیاسری ________ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada