بوی پیراهن خونین کسی می آید ...
تکه ای از پیراهن خونین سعید که امروز توسط یکی از دوستانش به مادر سعید اهدا شد 🥺
#هدیه_روز_مادر
@shalamchekojaboodi
ترک موتورش نشسته بودم و در فاصله گمرک تا میدان قزوین بودیم که برگشت گفت؛ فلانی ! من به این نتیجه رسیدم آدم باید تو دنیا مثل دیوونه ها زندگی کنه...
حقیقت این حرفش به من یه کم برخورد! بعد ادامه داد؛ دیدی دیوونه ها رو توی این دنیا کسی حساب نمی کشه و خطاهاشون رو همه می بخشند؟! اگر منم با حالت دیوانگی بمیرم، اون دنیا موقع حساب و کتاب من، اهل بیت به ملائکه می گن فلانی رو کاری نداشته باشید، دیوانه ی ماست و حساب و کتاب نمی خواد. 😭
اونجا متوجه شدم ایشون به اوج محبت به اهل بیت علیهم السلام رسیده است و چیزی که خیلی ها با عقل معاد دنبالش هستند، ایشون با جان و دل طلب می کرد و مدام مثل گمشده ای دنبالش بود تا بهش رسید.
در یک کلام ایشون سعیدِ شهید (شاهدی) و شهیدِ سعید(سعادتمند) بود.
راوی: آقای #فیاض_مقدم
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از شبهای با شهدا
امان از این ترکش ها! چه دردها که به جان حاجی نمی انداختند. مدام دردش را می خورد.
یادم هست بعضی وقت ها قرآن که می خواست بخواند گردن بند طبی می بست. دائم بدنش را به هم فشار می داد تا شاید دردش کم شود.
می خواستیم تنش را ماساژ بدهیم نمی گذاشت. می گفت: «این درد مال منه، عادت می کنم»، می گفتم: «خب حاجی چرا این رو همیشه نمی بندی به گردنت؟ دردت رو کمتر می کنه ها.»
می گفت: «من ببندم نیرو چی می گه؟ نمی گه حاج قاسم چش شده؟» ناراحتی ام را که دید. خندید.
ــ این دردها یادگاری رفقای شهیدمه. این ها نباشه یادم می ره کی هستم. با این دردها یاد شهدا میفتم، یاد حسین یوسف الهی، یاد احمد کاظمی. اونا نمی دادن بدنشون رو کسی ماساژ بده.
بعد مکثی کرد و گفت: «این درد خیلی مهم نیست ،درد مردم و درد دین آدم رو می کُشه. »
راوی : حجت الاسلام کاظمی کیاسری
________
📚 برگرفته از کتاب #سلیمانی_عزیز
⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی صلوات
#مکتب_حاج_قاسم
شب جمعه #به_وقت_حاج_قاسم
https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
⚘هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ( شهید مهدی زین الدین)
شهدا را با #صلواتی یاد کنیم
هدایت شده از شبهای با شهدا
⚘به نیابت از #شهدای_انفجار_تروریستی کرمان
🍃🍃🍃🍃🍃
🤲 جهت سلامتی و #فرج_امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
🤲 #نجات_مردم_غزه
🤲 #نابودی_اسرائیل کودک کش و حامیانش
⏰ تا ساعت ۲۴ روز جمعه ۱۵ دی ماه ۱۴۰۲
✅ ختم ۱۴ هزار #صلوات با 👇
#عجل_فرجهم
💌 هدیه می کنیم به #چهارده_معصوم علیهم السلام
👈 ثواب آن برسد به روح درگذشتگان و اموات جمع
📣 کسانی که می خواهند در این ختم شرکت کنند در آدرس زیر، گزینه #ثبت را بزنید و بعد از وارد کردن تعداد صلواتی که بر می دارید ، مجدد گزینه #ثبت را بزنید
👇👇👇
https://EitaaBot.ir/counter/c6m
#میهمانی_شهدا
#سیل_صلوات
https://eitaa.com/shabhayebashohada
« ای شقایق های آتش گرفته ، دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود دارد ،آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید ؟»
شهید سید مرتضی آوینی
❌ غایب نزنید
🔻فردا شنبه است.
به همکلاسی های این دانش آموزان بگویید اگر معلمان نام هریک از این ۲۲ دانش آموز شهید را خواندند همه با هم بگویند «حاضر»
🔻این دانش آموزان شهید، «غایب» نیستند
از همیشه حاضرترند
از همیشه زنده ترند
از همیشه شاداب ترند
میهمان سفره حضرت زهرا هستند و سفره دار این میهمانی قهرمان ملی شان #حاج_قاسم_سلیمانی است.
#شهدای_انفجار_اسرائیلی
#انتقام_سخت
✍حمیدرضا ابراهیمی
🔴 #بیداری_ملت 👇
https://eitaa.com/bidariymelat
بعد از جنگ ، جلوی کانون ابوذر، موقع انتقال تعدادی مهمات برای نمایشگاه هفته دفاع مقدس، خمپاره در دستش شلیک شده بود و رگهای کف دست چپش پاره و گوشت و پوست آن از بین رفته بود.
بلافاصله او را به بیمارستان بقیةالله برده بودند و در آنجا به سختی کف دستش را جمع کرده بودند و میله در انگشتان و کف دستش گذاشتند تا مانع چسبیدن رگها به هم شوند. از بیمارستان به خانه خواهرش آمده بود. خواهرش به من زنگ زد و گفت سعید اینجاست.
سریع چادر سر کردم و رفتم خانه دخترم که چند تا کوچه با ما فاصله داشت، سعید را با دست باند پیچی شده دیدم. گفتم کجا بودی سعید جان ؟ دستت چی شده ؟ گفت دستم تیغ رفته بود ، بیمارستان خوابیدم.
به خانه خودمان رفتیم و شب موقع خواب ، صدای نفس های سعید را از اتاقی که خوابیده بود شنیدم، معلوم بود درد دارد ، یکباره قلبم لرزید و دست وپایم سست شد. رفتم بالا سرش ، گفتم سعید جان درد داری؟ گفت من که ناله ای نکردم شما از کجا متوجه شدی؟ گفتم از آهی که می کشی معلوم است درد داری . کمی مسکن و استامینوفن بهش دادم تا بتواند بخوابد.
چند وقت بعد که با پدرش رفته بود تا میله ها را از دستش بیرون بکشد، به دکتر گفته بود؛ « بدون اینکه بی حس کنید، این کار را انجام دهید، من می توانم تحمل کنم .»
دکتر هم، همین کار را کرده بود و آخرسر به سعید گفته بود ؛ اشک من در آمد، تو یک آخ هم نگفتی.
کف آن دستش به همان حالت خمیده ماند و دیگر کامل تا نشد.
راوی ؛ #مادر
#خاطرات_سعید
_____
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi