توی جبهه با هم رفیق شده بودند ، از اون رفیقا که مثل داداش می مونند
طاقت دوری هم رو هم نداشتند ، یکی که از جبهه می اومد ، اون یکی هم می اومد ، هر کدوم بر می گشتند منطقه ، دیگری هم بر می گشت ...
یه بار که از جبهه برگشت ، نامه ای از طرف رضا براش اومده بود، نامه رو باز کردم و خوندم ؛
بعد از سلام و احوالپرسی نوشته بود ؛ من نه سایه پدر بر سرم دارم و نه برادری داشتم ، تو آمدی هم برادرم شدی ، هم پدرم ... حالا از منطقه برگشته ای و دل مرا با خودت برده ای ...من اینجا دلتنگ تو هستم ...
این قدر متن این نامه عاشقانه بود که حس مادرانه ام می گفت اگر اون رو ببینه ، باز هم اینجا بند نمی شه و راهی منطقه می شه ... چهار ماه بود ازش بی خبر بودیم و تازه از جبهه برگشته بود ... نمی خواستم اینقدر زود برگردد
⚘هدیه به روح شهیدان رضا مومنی و سعید شاهدی صلوات
راوی؛ #مادر
#خاطرات_سعید
#خاطرات_رضا
@shalamchekojaboodi
تیکه کلامش بود؛ شلمچه کجا بودی؟ (و میان دوستانش می گفت؛ شَلَم کجا بودی)
تقریبا همه دور و بری هاش یه بارم شده این عبارت رو ازش شنیده بودند. به شوخی و جدی می گفت، یه وقتایی هم می خواست به یه بحثی پایان بده، با یه لحن و قیافه با نمکی اینو می گفت.
انگار می خواست هم خودش و هم بقیه یادشون نره تو شلمچه چه خبر بوده، اون موقع که رزمنده ها زیر آتیش سنگین کربلای۵، مثل برگ خزون روی زمین می ریختن و وجب به وجب شلمچه با خون شهدا آبیاری می شد و یا اون موقع که پرده های دنیایی از جلوی چشماشون کنار رفته بوده و گلستان را در آتش دیده بودند...
چی دیده بود توی شلمچه خدا می دونه، همونجا که رفیق شفیقش؛ رضا مومنی رو از دست می ده...
اینقدر اینو گفته بود که وقتی شهید شد رفیقاش جلوی تابوتش زده بودن؛ سعید جان! شلمچه کجا بودی؟
#خاطرات_سعید
#شلمچه_کجا_بودی
@shalamchekojaboodi
رفته بودیم مسجد ارک ، حاج منصور اومد از کنارمون رد بشه ، سعید به یک بچه ای که کنارمون نشسته بود گفت به این حاجی بگو ؛ شلمچه کجا بودی ؟
اون بچه هم حرف سعید رو گوش کرد و برگشت گفت حاجی !
حاجی گفت ؛ جوووووونم پسرم ؟!
پسر بچه گفت ؛ شلمچه کجا بودی ؟!
حاجمنصور شصتش خبردار شد که این حرف از دهن یک بچه در نمی یاد ، شایدم این تیکه کلام سعید به گوشش خورده بود
حاجی به شوخی و با همون لحن خودش برگشت گفت ؛ خداااااا این دور و وری هاتو آاااااااادم کنه...😁
سعید با همه کار داشت ؛ از پیر و جووون گرفته تا بچه های کوچیک کسی از کنارش بی نصیب رد نمی شد حتی اگر اون آدم حاج منصور باشه. تقریبا با همه باب شوخی رو باز می کرد و خصلتش این طوری بود که سه سوت ، رفیق می شد.
راوی : آقای اکبر #طیبی
#خاطرات_سعید
_____
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
یه روز بابا به مامانم گفت ؛ خانوم این بچه رو حاضر کن ببرم استخر .
مامان ساکم رو بست و داد دستش ، منم خوشحال دست بابا رو گرفتم و رفتیم که اولین استخر پدر پسری عمرمو برم ، منو نشوند جلوی موتور و خودش پشتم ، دستاش رو سپر کرد دو طرفم و گرفت به فرمون ؛ رضا جون بابا ! محکم بشین که رفتیم.
رفتیم تا رسیدیم به استخر محل کارش، وارد محوطه استخر که شدیم ، با دیدن آب یه کم ترسیدم،
اون موقع ۵ ساله م بود ، همینجور که داشتم با ذهن کودکانه ی خودم حساب می کردم چقدر قد آب از قد من بلندتره یک دفعه نفهمیدم چی شد ... یه دستی کتفم رو گرفت و پرتم کرد توی آب
شاتالاپ ... تا اومدم به خودم بیام بابا هم خودش شیرجه زد تو آب
_ قربونپسرم ... شنا کن ببینم
اصلا فرصت نداد که آمادگی پیدا کنم 😁
همون شد که ترسم از آب ریخت ...
راوی ؛ آقای #رضا_مومنی
#خاطرات_سعید
_____
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
بعد از مراسم بله برون و خواندن صیغه محرمیت همه رفتند ، سعید هم رفت ... دقایقی بعد زنگ خانه به صدا در اومد ، سعید در قاب در ظاهر شد و گفت؛
خانم مومنی ! اومدم دنبالتون برویم مرقد امام . مکثی کردم و گفتم باشد برویم
گفت پس تا شما حاضر می شوید، آقا رضا را آماده کنید ببرم تو ماشین.
ماشین پدرش را آورده بود ، رضا را نشاندم جلو و خودم نشستم عقب... هنوز احساس غریبگی می کردم.
در آینه نگاهی انداخت و گفت ؛ خانم مومنی اشکال نداره که داریم می رویم مرقد ؟ شما ناراحت نمی شوی ؟
_ چه اشکال داره، خیلی هم خوبه.
_ می دونید چرا داریم می رویم اونجا ؟
_ نه ، برای چی ؟
_ نذر کردم برای اینکه قسمت بشود و این وصلت سر بگیرد، چهل شب جمعه بروم مرقد امام ، امشب دقیقا چهلمین شب جمعه است که با شما می رویم زیارت امام.
آن شب خیلی به ما خوش گذشت ، سعید توی حرم با رضا بازی می کرد و رضا طوری بابا سعید می گفت که صد تا بابا سعید از کنارش در می آمد.
سعید به آرزویش رسیده بود و می توانست برای رضا ( فرزند شهید رضا مومنی ) که تا پنج سالگی سایه پدر را بر سرش ندیده بود ، پدری کند.
راوی؛ #همسر
#خاطرات_سعید
_____
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi