هدیه به روح شهیدانی که در عید قربان به شهادت رسیدند مِنجمله؛
🌹شهید علی محمودوند
🌹شهید عباس بابایی
🌹شهید محسن دین شعاری
#صلوات
@shalamchekojaboodi
ایام محرم بود. در مسجد صاحب الزمان (عج الله) در حال عزاداری بودیم. مداحان از اهالی محل بودند و توانایی روضه خوانی و مداحی آنچنان نداشتند. وقتی سعید وارد مسجد شد همه جوانها خوشحال شدند چرا که نوحههای بهروز میخواند و از طرفی واقعا بااخلاص عزاداری می کرد.
میکروفن به آقا سعید داده شد ما هم هیجان زده منتظر مداحی ایشان. شروع کرد به خواندن با یک سبکی و متوقف شد.
دوباره با آهنگ و سبک دیگری شروع به خواندن کرد، دوباره متوقف شد. چند بار با سبک های مختلف خواند ولی سبک آن نوحه رو فراموش کرده بود. دید دیگه نمیتونه. رو به عزاداران کرد و با خنده گفت: آقا نمیاد دیگه چکار کنم 😁
راوی؛ آقای علی #رجبی
#خاطرات_سعید
____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
برخی پیامهای #ارسالی_اعضا
👇👇
✍ آقای رجبی؛
آقا رضا خدا خیرتون بده. این کانال عالیه. ان شاالله مأجور باشید
✍ خانم سید ابراهیمی؛
من الان دارم یاد حرف آقای داود دشتی میوفتم چند سال پیش میگفت الان وقتش نیست از این شهدا حرف بزنیم، هر وقت وقتش بشه خودشون نشونه هاش رو میفرستن.
این همه نشونه این همه آدم که یهو پیداشون میشه. این همه اتفاق نشونه ست. داداش خودش اومده و میخواد که ازش گفته بشه
هیچ وقت یادم نمیره اون زمان داشتم تو بهشت زهرا از خاطرات آقای دشتی فیلم میگرفتم گوشی الکی خاموش شد، یعنی نمیخواست. ولی الان هی یه نشونه جدید میاد این خیلی عجیبه.
✍ آقای سلطانیان؛
سلام.
من میدانم کسانی همچو من هستن که با این کانال زندگی میکنیم، چون همیشه حتی بادیدن عکسهای شهید سعید و خاطراتش روحیه مون و حال دلمون خوب میشه.
@shalamchekojaboodi
سلام
این عید بزرگ را تبریک عرض میکنم.
با پیام آقای مسلم خانی، باید بگم واقعا تصویرهای شهیدسعید، خصوصا تصویر قنوت، واقعا حال دل آدم و خوب میکنه. یا آن تصویر موتور ۱۰۰۰
که منو یاد خاطرهی موتور سواریهاش در محل و یا منطقه می اندازه و واقعا در موتور سواریهاش مهارت بی نظیری داشت.
سعید با اینکه چهره سبزه و دلنشینی داشت و خیلی هم شوخ طبع بود و شوخیهای با مزه ای می کرد، ولی در عوض به جاش و در موقعیتش چهره اش خیلی جذبه خاصی داشت.
یکروز سر کوچه شون را مغازه داری که فکر کنم سبزی فروشی بود، آب پاشی کرده بود.
سعید با موتور ۱۰۰۰ خواست وارد خیابان شهید کلانتری بشه که چرخ عقب موتورش کمی سُر خورد و خیلی خوب مهارش کرد.
همون موقع متوجه شد چند جوان علاف که آن موقع به نام لاتهای محل معروف بودند و با بچه های بسیج هم مشکل داشتن، سر کوچه پایینی ایستاده بودند و با دیدن این صحنه فکر کردن الانه که موتورش بخوره زمین و به خاطر همین شروع به خندیدن کردند.
ولی سعید مثل موشک با سرعت بالا رفت به سمت اونها، طوری که از ترس پریدن توی پیاده رو.
سعید هم رفت سر تقاطع مسجد ایستاد و یک نگاه با جذبه ای بهشون کرد و بعد با سرعت بالا به مسیر خودش ادامه داد.
روحش شاد، یادش در دلها گرامی🌺
راوی؛ آقای ناصر #سلطانیان
#خاطرات_سعید
____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi