7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جانم امیرالمؤمنین(ع) ♥️
@shalamchekojaboodi
این مطلب سعید، صرفا به خاطر سعیدهایی که داره در کانال شهید سعید گذاشته شده😅
@shalamchekojaboodi
موقع به دنیا اومدن پسرم محمدرضا شده بود و اون زمان چون آقای رسولی بعد از سرکار، شبانه می رفت و درس میخوند، خانه نبود.
من با پدرم راهی بیمارستان شدم و تلفن همراه هم که اونموقع ها نبود تا بخواهیم خبر بدیم به همسرم که بیاد بیمارستان.
ایشون که اومده بود توی شهرک و شنیده بود که من رفتم بیمارستان، با اضطرار و اضطراب اومده بود که از خونه بیاد بیرون و راهی بیمارستان بشه، همون موقع با سعید مواجه شده بود.
سعید گفته بود چی شده؟
_ هیچی، من نبودم خانومم رو بردند بیمارستان.
_ خب بیا این موتور من رو سوارشو بدو خودتو برسون
_ نه نمی خوام، با ماشین میرم
_ بشین سوار شو برو دیگه.
خلاصه آقا سعید، آقای رسولی رو راضی کرده بود که با موتور او، خودشو زودتر برسونه به بیمارستان و همیشه محمدرضا می گه من اینقدر موتور دوست دارم، دلیلش همین اتفاقیه که موقع به دنیا اومدنم افتاده.
می خوام بگم وقتی میدید که یه کاری از دستش بر میاد با اینکه به هر حال از نظر خانوادگی نسبتی با هم نداشتیم و فقط همسایه و خواهر برادر معنوی بودیم، سریع اقدام میکرد.
یعنی نمیگفتش که حالا به من چه برای چی من قدم بردارم؟ برای هر کسی که سر راهش بود و می تونست، دنبال این بود که کاری انجام داده باشه و مشکلی رو حل کرده باشه.
اینها خب نشانه انسان مومن و اون انسان تراز انقلاب یا تراز اسلامه.
راوی؛ خانم #رسولی
#خاطرات_سعید
____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
حدود سال ۷۳ که هیئت الشهدا تازه راه افتاده بود، یه شب من و دو سه تا از بچه های بسیج پایگاه انصارالحسین که اون موقع آقا سعید فرمانده پایگاهمون بود و ما هم بسیج دانش آموزی، شنیده بودیم که اون شب هیئت منزل آقا سعید برگزار میشه.
ظاهرا بهدلیل دوری راه یه مینی بوس در نظر گرفته بودند و ما جا موندیم. با توجه به اینکه قبلا یکبار هیئت در منزل پدر آقا سعید در چهارراه یافت آباد رفته بودیم به بچه ها گفتم بیایید خودمون پیاده بریم من بلدم.
من و مجید قدیانی، مهدی افتخاری و احتمالا حسن نژادخیر راه افتادیم و رفتیم ولی وقتی رسیدیم خبری از هیئت نبود. زنگ منزلشون را زدیم و پدر آقا سعید اومدن دم در. سوال کردیم امشب اینجا هیئت بوده؟! ایشان گفتند نه.
سپس آقا مجید تشریف آوردن و گفتن که هیئت منزل خود آقا سعید در شهرک صابرین است و محبت کردند ماشین را از حیاط بیرون آوردند و ما رو تا شهرک صابرین رسوندن.
وقتی رسیدیم، هیئت تموم شده بود و داشتند سفره شام که نون پنیر سبزی بود رو پهن می کردند. آقا سعید که متوجه موضوع شدن، خیلی ماها رو تحویل گرفتند و گفتند هیئتی واقعی این بچه ها هستند.
یادش بخیر
شادی روح آقاسعید صلوات
راوی: آقای ایوب #زال
#خاطرات_سعید
____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi