eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
287 دنبال‌کننده
1هزار عکس
246 ویدیو
2 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
این مطلب سعید، صرفا به خاطر سعیدهایی که داره در کانال شهید سعید گذاشته شده😅 @shalamchekojaboodi
موقع به دنیا اومدن پسرم محمدرضا شده بود و اون زمان چون آقای رسولی بعد از سرکار، شبانه می رفت و درس می‌خوند‌، خانه نبود. من با پدرم راهی بیمارستان شدم و تلفن همراه هم که اون‌موقع ها نبود‌ تا بخواهیم خبر بدیم به همسرم که بیاد بیمارستان. ایشون که اومده بود توی شهرک و شنیده بود که من رفتم بیمارستان، با اضطرار و اضطراب اومده بود که از خونه بیاد بیرون و راهی بیمارستان بشه، همون موقع با سعید مواجه شده بود. سعید گفته بود چی شده؟ _ هیچی، من نبودم خانومم رو بردند بیمارستان. _ خب بیا این موتور من‌‌ رو سوارشو بدو خودتو برسون _ نه نمی خوام، با ماشین میرم _ بشین سوار شو برو دیگه. خلاصه آقا سعید، آقای رسولی رو راضی کرده بود که‌ با موتور او، خودشو زودتر برسونه به بیمارستان و همیشه محمدرضا می گه من اینقدر موتور دوست دارم، دلیلش همین اتفاقیه که موقع به دنیا اومدنم افتاده. می خوام بگم وقتی می‌دید که یه کاری از دستش بر میاد با اینکه به هر حال از نظر خانوادگی نسبتی با هم نداشتیم و فقط همسایه و‌ خواهر برادر معنوی بودیم، سریع اقدام می‌کرد. یعنی نمی‌گفتش که حالا به من چه برای چی من قدم بردارم؟ برای هر کسی که سر راهش بود و می تونست، دنبال این بود که کاری انجام داده باشه و مشکلی رو حل کرده باشه. اینها خب نشانه انسان مومن و اون انسان تراز انقلاب یا تراز اسلامه. راوی؛ خانم ____________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینم یه عکس سلفیه دیگه @shalamchekojaboodi
حدود سال ۷۳ که هیئت الشهدا تازه راه افتاده بود، یه شب من و دو سه تا از بچه های بسیج پایگاه انصارالحسین که اون موقع آقا سعید فرمانده پایگاه‌مون بود و ما هم بسیج دانش آموزی، شنیده بودیم که اون شب هیئت منزل آقا سعید برگزار می‌شه. ظاهرا به‌دلیل دوری راه یه مینی بوس در نظر گرفته بودند و ما جا موندیم. با توجه به اینکه قبلا یکبار هیئت در منزل پدر آقا سعید در چهارراه یافت آباد رفته بودیم به بچه ها گفتم بیایید خودمون پیاده بریم من بلدم. من و مجید قدیانی، مهدی افتخاری و احتمالا حسن نژادخیر راه افتادیم و رفتیم ولی وقتی رسیدیم خبری از هیئت نبود. زنگ منزلشون را زدیم و پدر آقا سعید اومدن دم در. سوال کردیم امشب اینجا هیئت بوده؟! ایشان گفتند نه. سپس آقا مجید تشریف آوردن و گفتن که هیئت منزل خود آقا سعید در شهرک صابرین است و محبت کردند ماشین را از حیاط بیرون آوردند و ما رو تا شهرک صابرین رسوندن. وقتی رسیدیم، هیئت تموم شده بود و داشتند سفره شام که نون پنیر سبزی بود رو پهن می کردند. آقا سعید که متوجه موضوع شدن، خیلی ماها رو تحویل گرفتند و گفتند هیئتی واقعی این بچه ها هستند. یادش بخیر شادی روح آقاسعید صلوات راوی: آقای ایوب ____________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب در دیدار مسئولان دستگاه قضا: آقایان نامزدها در مباحثات خود از اظهارات دشمن شادکن پرهیز کنند. ۱۴۰۳/۴/۲ 🖼 💻 Farsi.Khamenei.ir
فرد مورد نظر؛ نفر چهارم است که لباس خاکی به تن دارد و چفیه ی سفیدی به کمر بسته، دستش را روی اسلحه اش در پشت قرار داده‌ و در حال حرکت در ستون رزمندگان و در این جاده کوهستانی نسبتا سرسبز است... ظاهراً به فکر فرو رفته. @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می‌دونید چرا ما خیلی آقا سعید رو دوست داشتیم؟ ...⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
‌ می‌دونید چرا ما خیلی آقا سعید رو دوست داشتیم؟ خب توی شهرک صابرین خیلی از همسران شهدا ازدواج کردند ولی معمولا بعضی ابعاد وجودی این آقایون مشکل داشت. ولی آقا سعید اینطوری نبود. یه جوری بود که همه وقتی او را می‌دیدند یاد شهدا می‌افتادن و دوستش داشتند.‌ محبتش شامل حال همه می شد و رزمنده واقعی اسلام بود. رو این حساب واقعاً همه از شهادتش سوختن و در فقدانش آتش گرفتند. بعد از شهادتش یک آقایی که با یکی از همسران شهدا ازدواج کرده بود گفتش که من می خوام یه مجلس یادبودی برای سعید بگیرم و همه کاری هم انجام می‌دهم، از این لشکر می‌رم اینو می‌گیرم از اون لشکر میرم اون امکانات رو می‌گیرم و ... حقیقتش ما همه‌مون ناراحت بودیم که نکنه از یه جای اشتباهی امکانات بیاره یا مسئله‌ای باشه. چون سعید دوست نداشت که بیت المال رو به زحمت بندازه. بهش گفتیم شما این کار را انجام نده، به هر حال کار باید حساب شده باشه و سعید اخلاقش اینجوریه و نمی تونیم از همه جا امکانات بگیریم و ... ولی ایشان قبول نکرد. من شب خواب دیدم که یه محوطه چمن زیبا و خیلی بزرگی بود که همه دورتادورش ایستاده بودیم و یه دفعه وسطش به اندازه‌ی یه استخر بزرگ از پایین فروریخت. خیلی وحشت زده از خواب بیدار شدم و صبح به آقای رسولی گفتم من این خواب رو دیدم. ما باید مشکلات این یادبودی که توی شهرک قراره گرفته بشه رو حل کنیم. بیا انگشتر خودمو بفروشیم نذاریم اون بنده خدا از هر جایی هزینه شو تأمین کنه. گفت باشه اشکالی نداره. به یه عالمی هم زنگ زدیم و گفتیم که قراره چنین کاری انجام شود و ما نیز چنین خوابی رو دیدیم. ایشون گفت ببینید اون چیزی که توی خواب دیدین؛ اینکه سرسبز بوده، چمن بوده و خیلی زیبا بوده و فروریخته، این یه کار بزرگ معنویه، جلوشو نگیرید ولی سعی کنید پوشش بدین، سعی کنید همکاری کنید و برخی هزینه ها رو تامین کنید. دیگه ما با اون بنده خدا مطرح کردیم و قرار شد هزینه‌ی پذیرایی رو ما بدیم. ایشان زحمت کشید یه سری ملزومات مثل چراغ های پایه دار و گلدان ها و ... را آورد و من هم انگشترم‌ را فروختم و هزینه‌ی پذیرایی مراسم رو تأمین کردیم و نگذاشتیم از بیت المال این هزینه ها آورده شود. البته خدا هم برامون جبران کرد. می خوام بگم اینقدر آقا سعید برامون عزیز بود و اینقدر توی این چند وقتی که با هم بودیم، مهمان عزیزی در شهرک صابرین بود که همه جوره دوست داشتیم برایش فدا شویم. روحش شاد باشه ان‌شاءالله راوی؛ خانم _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه شب اومدم هیئت عشاق‌الخمینی(ره) و قبل از اینکه هیئت شروع بشه، دیدم آقا سعید با همون پیراهن سبزی که دکمه‌شو تا بالا می‌بست، توی پاگرد راه پله وایساده داره نمازشو می‌خونه، حالا من هم برای انجام کاری، هی تو راه پله رفت و آمد می کردم. سعید رسیده بود به قسمت قنوت نمازش و همینطوری که دستشو به دعا بلند کرده بود، برگشت گفت خدایا مهدی حاج محمدی شهید بشه.😳 بعد‌ ادامه داد و یه دعا دیگه هم کرد و گفت خدایا مهدی حاج محمدی رو شفا بده.😂🤲 خندیدم گفتم بابا نمازتو باطل کردی. اما سعید خیلی عادی نمازشو ادامه داد. راوی: آقای مهدی ____________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
‌ سعید در عید سعید غدیر نزدیک اذان صبح که به دنیا آمد و قابله مژده‌ی سرباز امام زمان بودنش را داد، آ
👆👆 سعید در عید سعید غدیر نزدیک اذان صبح به دنیا آمد و قابله مژده‌ی سرباز امام زمان بودنش را داد ... سعید جان! تولدت مبارک♥️