فرد مورد نظر؛ نفر چهارم است که لباس خاکی به تن دارد و چفیه ی سفیدی به کمر بسته، دستش را روی اسلحه اش در پشت قرار داده و در حال حرکت در ستون رزمندگان و در این جاده کوهستانی نسبتا سرسبز است... ظاهراً به فکر فرو رفته.
#عکس_سعید
@shalamchekojaboodi
میدونید چرا ما خیلی آقا سعید رو دوست داشتیم؟ ...⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
میدونید چرا ما خیلی آقا سعید رو دوست داشتیم؟ خب توی شهرک صابرین خیلی از همسران شهدا ازدواج کردند ولی معمولا بعضی ابعاد وجودی این آقایون مشکل داشت.
ولی آقا سعید اینطوری نبود. یه جوری بود که همه وقتی او را میدیدند یاد شهدا میافتادن و دوستش داشتند. محبتش شامل حال همه می شد و رزمنده واقعی اسلام بود. رو این حساب واقعاً همه از شهادتش سوختن و در فقدانش آتش گرفتند.
بعد از شهادتش یک آقایی که با یکی از همسران شهدا ازدواج کرده بود گفتش که من می خوام یه مجلس یادبودی برای سعید بگیرم و همه کاری هم انجام میدهم، از این لشکر میرم اینو میگیرم از اون لشکر میرم اون امکانات رو میگیرم و ...
حقیقتش ما همهمون ناراحت بودیم که نکنه از یه جای اشتباهی امکانات بیاره یا مسئلهای باشه. چون سعید دوست نداشت که بیت المال رو به زحمت بندازه.
بهش گفتیم شما این کار را انجام نده، به هر حال کار باید حساب شده باشه و سعید اخلاقش اینجوریه و نمی تونیم از همه جا امکانات بگیریم و ... ولی ایشان قبول نکرد.
من شب خواب دیدم که یه محوطه چمن زیبا و خیلی بزرگی بود که همه دورتادورش ایستاده بودیم و یه دفعه وسطش به اندازهی یه استخر بزرگ از پایین فروریخت.
خیلی وحشت زده از خواب بیدار شدم و صبح به آقای رسولی گفتم من این خواب رو دیدم. ما باید مشکلات این یادبودی که توی شهرک قراره گرفته بشه رو حل کنیم. بیا انگشتر خودمو بفروشیم نذاریم اون بنده خدا از هر جایی هزینه شو تأمین کنه. گفت باشه اشکالی نداره.
به یه عالمی هم زنگ زدیم و گفتیم که قراره چنین کاری انجام شود و ما نیز چنین خوابی رو دیدیم. ایشون گفت ببینید اون چیزی که توی خواب دیدین؛ اینکه سرسبز بوده، چمن بوده و خیلی زیبا بوده و فروریخته، این یه کار بزرگ معنویه، جلوشو نگیرید ولی سعی کنید پوشش بدین، سعی کنید همکاری کنید و برخی هزینه ها رو تامین کنید.
دیگه ما با اون بنده خدا مطرح کردیم و قرار شد هزینهی پذیرایی رو ما بدیم. ایشان زحمت کشید یه سری ملزومات مثل چراغ های پایه دار و گلدان ها و ... را آورد و من هم انگشترم را فروختم و هزینهی پذیرایی مراسم رو تأمین کردیم و نگذاشتیم از بیت المال این هزینه ها آورده شود. البته خدا هم برامون جبران کرد.
می خوام بگم اینقدر آقا سعید برامون عزیز بود و اینقدر توی این چند وقتی که با هم بودیم، مهمان عزیزی در شهرک صابرین بود که همه جوره دوست داشتیم برایش فدا شویم. روحش شاد باشه انشاءالله
راوی؛ خانم #رسولی
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
یه شب اومدم هیئت عشاقالخمینی(ره) و قبل از اینکه هیئت شروع بشه، دیدم آقا سعید با همون پیراهن سبزی که دکمهشو تا بالا میبست، توی پاگرد راه پله وایساده داره نمازشو میخونه، حالا من هم برای انجام کاری، هی تو راه پله رفت و آمد می کردم.
سعید رسیده بود به قسمت قنوت نمازش و همینطوری که دستشو به دعا بلند کرده بود، برگشت گفت خدایا مهدی حاج محمدی شهید بشه.😳
بعد ادامه داد و یه دعا دیگه هم کرد و گفت خدایا مهدی حاج محمدی رو شفا بده.😂🤲
خندیدم گفتم بابا نمازتو باطل کردی. اما سعید خیلی عادی نمازشو ادامه داد.
راوی: آقای مهدی #حاج_محمدی
#خاطرات_سعید
____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi