eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
309 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
318 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ باسمه تعالی سلام به آقا سعید عزیز و همه ارادتمندان به آقا سعید. خاطره چهارم من مربوط می‌شه به یک معامله که هم شیرین بود و هم مبهم؛ اون روزها که در دبیرستان درس می‌خوندم، یه موتور گازی داشتم که صفر خریده بودم و خوب آب بندی‌ش کرده بودم. طوری که دوترکه تا آخرین شماره کیلومترش که فکر می‌کنم ۷۰ تا بود، گاز می‌خورد و باهاش تا بهشت زهرا (س) می‌رفتیم. آقا سعید نمی‌دونم چرا چشمش این موتور فَکِسَنی ما رو گرفته بود، در حالیکه اون موقع خودش یه موتور یاماها ۱۲۵ وای بی جیگری رنگ داشت که با دکمه استارت، که اون موقع کمتر موتوری دکمه ای بود، روشن می‌شد و موتور خوبی هم بود. بالاخره قرار شد معامله کنیم و یادم می‌یاد برگشت بهم گفت: احمد جون! موتورامونو با هم طاق می‌زنیم، نه تو چیزی به من بده و نه من چیزی به تو می‌دم. من که می‌دونستم ارزش موتور آقا سعید بالاتره با تعجب گفتم: راستش رو بگو آقا سعید، موتورت عیب میبی چیزی نداره، کلاه ملاه نخوای سرم بزاری؟! با خنده همیشگی‌ش گفت: دستت درد نکنه احمد جون! موتور به این خوبی دارم می‌دم، کلاه ملاه دیگه نداره. گفتم باشه. این سند موتور و اینم موتور. آقا سعید هم سوییچ موتور یاماها رو داد و گفت کارت و سندش رو هم برات می‌یارم. اما همین‌که سوار موتور من شد، گازش رو گرفت و بلند گفت: مَشدی! سرت کلاه گذاشتم موتوره دزدیه.😂 و بعد خنده بلندی کرد و با سرعت گاز موتور رو گرفت و رفت. من که روحیاتش رو می‌شناختم خیلی جدی نگرفتم، می‌دونستم که آقا سعید موتور دزدی سوار نمی‌شه. اما از طرفی هم هنوز متعجب بودم که چرا این معامله رو کرد؟!!! چند روز گذشت و چند باری همدیگر رو دیدیم و بهش گفتم مرد حسابی! کارتی، سندی، چیزی نمی‌خوای به ما بدی؟ بازم خندید و مثل قبل تکرار کرد که؛ مثل اینکه هنوز باورت نشده؟! مَشدی! موتور رو بهت انداختم. اگه سند مند داشت که به تو نمی‌دادم، خریدمش بعد فهمیدم دزدیه، گفتم به کی بندازمش؟! دیدم چه کسی بهتر از تو 😂 گفتم: لا اله الا الله، سعید کم اذیت کن، یه مدرکی کارتی سندی به من بده. این بار بدترش کرد و گفت: احمد جون! من چند وقت پیش یه ماشین مشکل دار، به بابام انداختم، تو که جای خود داری. اینو گفت و بازم با خنده و مسخره بازی گاز موتور رو گرفت و رفت.😩 کم کم داشت باورم می‌شد که این موتور یه مشکل اساسی داره و نگران بودم که نکنه درست داره می‌گه. تا اینکه یک روز کارت موتور رو آورد و با خنده و کلی اذیت کردن بهم داد. بعدش هم خیلی جدی و بدون شوخی و مسخره بازی گفت: این کارتش، سندش رو هم باید بری از بانک کشاورزی فلان شهرستان بگیری، من حالشو نداشتم. اما یه کاغذ داره که صاحب قبلی‌ش توی قرعه کشی این موتور را برنده شده. بعدها ما هم موتور رو با همون کاغذ بانک فروختیم. روحش شاد و ان‌شاءالله دعاگوی ما باشه راوی؛ آقای احمد _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسمه تعالی با سلام به خدمت آقا سعید شاهدی سهی امیدوارم که احوالات آن جناب خوب و خوش باشد. اگر دوست نداری ما را، حداقل برای جواب نامه یک پاکت خالی بفرست که دلمان خوش باشد بابا یکی ما را دوست دارد. سعید جان! جداً دلم برایت تنگ شده. دوست دارم باز شما را ملاقات بکنم و آن چهره زیبا و بشاش شما را زیارت بکنم. سعید جان! دعا کن آنقدر دعا کن که تمام مشکلات در حال رفع شدن است ان‌شاءالله ان‌شاءالله که شما هم از لحاظ روحی، فرهنگی و اخلاقی در حال رشد باشید، بلکه در آینده مهره‌ای برای این کشورو انقلاب باشید. به حمید ارجینی سلام برسان بگو ایشان هم برای من نامه بنویسد. به دوستان و آشنایان هم سلام برسان. دیگر عرضی ندارم التماس دعا محمدیوسف ۶۷/۷/۷ لطفاً مرا ببخشید که در ورق باطله نامه نوشتم @shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
‌ خواستیم خاطرات آقای حمید ارجینی را که اسمشون بارها در نامه های مربوط به سعید آمده و هم اینکه خانواده، اسم ایشون را زیاد از سعید شنیده بودند، دریابیم که متوجه شدیم متاسفانه ایشون به رحمت خدا رفتند.😔 هدیه به روحشون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
‌ بسم الله الرحمن الرحیم محضر برادر بسیار عزیز و گرامم آقا سعید گل سلام علیکم! سلامی به بلندای آسمان‌ها و عمق اقیانوس‌ها از دوستی دور اما آشنا. از کسی که در کلاس‌های جبهه، درس چگونه زیستن را از تو آموخت. سعید جان! یک سال است که در نظرم هستی. نمی‌دانستم چگونه برایت نامه بنویسم. هر بار که قلم در دست می‌گرفتم واقعاً دست و پای خود را گم می‌کردم و این عبارت به ذهنم خطور می‌کرد که؛ مور ضعیفم به سلیمان چه بنویسم؟! و امروز پنجشنبه ۶۷/۱۲/۱۱ به خانه‌تان آمدم. داداش کوچکت در را باز کرد وقتی چهره‌اش را دیدم بیشتر به یاد تو افتادم. درود بر تو و بر همه سربازان به حق امام که صدای مظلومیتشان در ورای قرون بلند است. از مظلومیت فاطمه(س) و حسین(ع) گرفته تا امروز؛ همان فرزندانی که دیروز آماجگه سم ستوران بودند و امروز لگدکوب آهن‌ها و تانک و توپ‌ها هستند. فرزندان به حق مکتب توحید را می‌گویم؛ چون بهشتی، دستغیب و ... و دیگر فرزندان. آری برادرم! این فاطمه(س) است که هر روز انقلاب می‌کند و حتی امروز. اگر باور نداری دیروز و دیشب را به یادآور. دیروز انقلابمان را که به دست فرزندی از سلاله سادات نمونه بارزش آن پیرمرد در جماران و دیشب از عملیات، صدای یا فاطمه الزهرا(س) هنوز هم به گوش می‌رسد، هرچند که مظلومیتش آن را تحت شعاع قرار داده است. سعید جان! زکریا هستم که با تو سخن می‌گویم. دل کندن از تو حتی در نوشتن نامه برایم سخت است. الان که مشغول نوشتن این سطور هستم در نبش خیابان شهید کلانتری تکیه به دیوار خانه‌ای زدم. روبروی آن محوطه زمینی که دور آن را سیم کشیدند. گفتنی‌ها زیاد است اما فقط این نکته را هم بگویم که بعد از آن اتفاقی که در ماووت برایم افتاد که گویی من لیاقت و سعادت آن را نداشتم که در آن پهن دشت عشق و ایثار در جمع عاشقان باشم، مرا به تبریز اعزام کردند و از آنجا به خرم آباد رفتم. وقتی به خانه رفتم دست تقدیر به صورت دیگری ورق خورده بود و بعد از خودم اتفاقی برایم افتاده بود که دیگر نتوانستم به جبهه بیایم و خود را الان در پیشگاه خدا و امام و وجدان، خجالت (زده) می‌بینم که در امتحانی که خداوند فراروی این ملت قرار داد نتوانستم موفق شوم بیشتر از این مزاحم شما نمی‌شوم در ضمن به پشت کاغذ توجه کنید سعید تو را به خدا اگر به تهران آمدی حتماً سری به ما بزن چون هم من و هم سعید مانند زمین شور که تشنه آب است واقعاً تشنه دیدار تو هستیم. تهران خیابان انقلاب، خیابان حافظ، روبروی سفارت شوروی، جنب تالار فرهنگ، تربیت معلم شهید باهنر زکریا_سعید در ضمن حتماً نامه‌ای به آدرس بالا برایمان بنویس و اگر می‌توانی به آدرس زیر هم نامه‌ای برایمان بنویس؛ خرم آباد خیابان علوی ... به امید پیروزی اسلام بر کفر و نفاق جهانی زکریا ۶۷/۱۲/۱۱ از طرف سعید هم سلام می‌رسانم. دوباره تاکید می‌کنم که حتماً برایمان نامه بنویس و اگر به تهران آمدی به ما سر بزن. @shalamchekojaboodi
سلام علیکم عزادارهاتون قبول باشه. بنده‌ی حقیر؛ داود جعفری از دوستان آقا سعید هستم. البته من لشگر انصارالحسین(ع)، تیپ نبی اکرم(ص) و قرارگاه نجف بودم، آخرای جنگ رفتم لشگر ۲۷ که با بچه های گردان حمزه آشنا شدم. چون از آقا سید مجتهدی خیلی خجالت می‌کشیدم رفتم گردان مسلم ولی همیشه تو گردان حمزه بودم. با آقا سعید و حسن فراش خیلی شوخی دستی می‌کردم. واقعا حسرت می‌خورم از اینکه دو سال بیشتر خدمت این عزیزان نبودم ولی از همون زمان، شب و روز با آقا سیدداود امیرواقفی با هم هستیم و همیشه از خاطرات آقا سعید و حسن فراش صحبت می‌شه. پشت صفحه گوشی من چند ساله عکس آقا سعیده.👇😭 @shalamchekojaboodi