شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
روز عقدمون؛ سه شنبه ۲۴ شهریور ۷۱ که مصادف با هفدهم ربیع الاول و ولادت پیامبر(ص) و امام صادق(ع) بود،
به هر حال بین همه زن و شوهرها گاهی دلخوری و ناراحتی پیش می یاد، بعدها یه وقتایی که با هم حرفمون می شد، سعید می اومد خیلی با مهربانی و محبت آمیز بهم می گفت خانوم! یادت نره ما پیش آقا عقد کردیم، نباید بزاریم این دلخوری ها و ناراحتیها بین مون پیش بیاد و ادامه پیدا کنه.
راوی:#همسر
#خاطرات_سعید
______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
بسمه تعالی
با درود و سلام خدمت حضرت صاحب الزمان(عج) روحی و ارواح العالمین له الفداه، او که واسطه فیض الهی و یگانه منجی عالم بشریت است
و درود و سلام بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی، این سالک الی الله و این پیر طریقت.
درود و سلام بر شهیدان روز و زاهدان شب، سربازان آقا امام زمان(عج) و درود و سلام بر شهیدان که در وصفشان کلمه مقدس شهید، رساترین معنی را میرساند.
سلام بر سرباز امام زمان(عج) برادر عزیزم سعید!
سعید جان! امیدوارم که حالت خوب بوده باشد و در سایه ایزد منان و در سایه عنایات صاحب الامر به خوبی و خوشی به سر برده باشی و در کسب رضای حق تعالی موفق و موید بوده باشی
اگر از احوالات برادرت خواسته باشی بحمدالله خوب و سلامت هستم.
سعید جان! لحظاتی پیش نامهات را ابوالفضل مزیدی به دستم داد چون پلاک خانه ایشان را به جای پلاک خانه این حقیر نوشته بودی.
به هر حال بسیار خوشحال شدم و خوب میدانی اهل تعارف نیستم. جداً بسیار خوشحال شدم طوری که فکر میکنم کمتر چیزی تا حال اینقدر مرا خوشحال نموده است. نمیدونم حس میکنم کسی را دارم که بفهمد چه میگویم در این شهر پرگناه و در میان مردمی که از زندگی جز پول و مادیات هیچ نمیفهمند در حال غرق شدنم.
دیگر صفای جبهه برایم معنای آنچنانی ندارد. هر روز در سر راهم با حیوانهای انسان صورت مواجهم. در کنار اینها من که خود حال و روزم را خوب میدانم حتی لایق آن نیستم که برایم نامه بنویسی و این همه اظهار لطف نموده مرا شرمنده کنی.
سعید جان! از اینکه زحمت کشیدی و نامه برایم نوشتی تشکر میکنم. من روز ۱۰/۲۱ یعنی روزی که وارد منطقه شدیم، حین برگشتن به عقب، مورد اصابت تیر از ناحیه فک قرار گرفتم.
البته ضایعه غیر قابل جبرانی به بار نیاورد و کم کم به وضع اول برمیگردم. طرز اصابت تیر به شکلی بود که از سمت چپ با زاویه به فک خورد...
سعید جان! لحظه لحظهی حضورت را در وعدهگاه عاشقان خدا با او مواظبت کن. نکند از دستت برود و مثل من افسوس بخوری.
دلم سخت هوای جبهه کرده است اما در موقعیتی نیستم که بتوانم به منطقه بیایم. به هر حال به کار خود مشغولم و مثلاً زندگی میکنم.
وقتی که روز یکشنبه ۱۰/۲۱ مجروح شدم با هواپیما مرا به شیراز بردند. یک هفته آنجا بودم و بعد به تهران آمدم یک هفتهام بیمارستان نجمیه بودم بعد مرخص شدم.
فردا هم قرار است به دکتر بیمارستان نجمیه مراجعه کنم تا سیمی که حدود دو ماه است داخل دهانم قرار داده اند باز کند. بعد از مرخص شدن از بیمارستان در دانشگاه ثبت نام کردم و فعلاً مشغول درس خواندن شدم.
مثل اینکه حوصلهت سر رفته است. دیگه عرضم را کوتاه کنم. جهت اطلاع تو نام محل تحصیل من آموزشکده فنی و حرفهای شماره ۲ شهید شمسی پور است که در میدان ونک واقع شده است.
گذشته از این حرفها جداً التماس دعا دارم به تمام بچهها اگر دیدی سلام برسان و نیز آن برادر تسلیحات که نامش یادم افتاد؛ حمید. به او سلام برسان
از وضع منطقه ای که جنازه بچهها آنجاست برایم بنویس و از پیشرویها از جراحتت و از بچههایی که ماندهاند.
در ضمن برادر ابراهیم مظفری نیز برگشته و خانه است.
دیگر عرضی ندارم و السلام علی من اتبع الهدی
دوستدار تو و بردار کوچکت رضا #رئوفی
تاریخ سه شنبه ۶۵/۱۲/۱۹ ساعت ۸ شب
#نامه_ها
@shalamchekojaboodi
خوشا آنانکه با عزت ز گیتی
بساط خویش برچیدند و رفتند
خوشا آنانکه پا در وادی حق
نهادند و نلغزیدند و رفتند
نگردیدند هرگز گرد باطل
حقیقت را پسندیدند و رفتند
#دستنوشته_سعید
@shalamchekojaboodi
اگر در خواب می دیدم غم روز جدایی را
به دل هرگز نمی دادم خیال آشنایی را
_______________
دلی که نیست در او مهر فاطمه سنگ است
چرا که نور وی با نور حق هماهنگ است
اگر قدم ننهد او به عرصه محشر
کمیت جمله شفاعت کنندگان لنگ است
#دستنوشته_سعید
@shalamchekojaboodi
عصر پنجشنبه ی دو هفته پیش، من و مامانم راه افتادیم رفتیم بهشت زهرا(س) ...
@shalamchekojaboodi