eitaa logo
باغ کتاب شمعدونی
774 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
955 ویدیو
15 فایل
|•بہ وقت دانایـے🌱🧠•| کتاب‌های‌خوب📚 لحظات‌خوب⏳اتفاق‌های‌خوب📣 📍ما‌ اینجاییم: ورامین، مجتمع‌ ادارات، روبروی‌ قنادی‌ کاج، طبقه پایین سازمان تبلیغات اسلامی میشنویم☎️:09036182154 @Najvaa_1
مشاهده در ایتا
دانلود
2.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
2⃣ 🎬 🔹 فراداستانی از میان جامعه ایران 👀 داستان زنانی که مرزها را می‌شکنند😱 و مردانی که فرا مرزی زندگی می‌کنند 📕 🖌 📚 @lezat_e_daanaayee2
زنان آرزومند سرزمین من، که در پی یافتن پنجره باز🌈 آرزو های شان، چشم بسته نسیم هوا را می بلعند؛ اما تو باید جنازه های آن ها را جمع کنی . . .💔 @lezat_e_daanaayee2
🖼 📚 ☘ برگی از کتاب: شک آرام آرام از گوشه ی چشمش👁 راه گرفت… مثل همان اوایلی که جشن طلاق گرفته بود. در جشن کلی خندیده بود و با بچه های دانشگاه خوش گذرانده بود و بعد هم کیک سیاه 🍩 🍽را خودش بریده بود. اما همان شب تا صبح دو بار بالشش را عوض کرد، بس که اشک ریخته بود.💦 پذیرش شکست سخت است، برای یک زن سخت تر! چرا این طور شد: _البته اون می گفت من عوض شدم. دعوامون زیاد شده بود. خیلی به رابطه ی من با بعضیا حساس شده بود. دلش می خواست من حواسم بیشتر باشه… @lezat_e_daanaayee2
📕✂️ آرش همانطور که خیره ی صفحه ی لب تابش بود، بلند بلند تحلیل های ذهنش را گفت: - گاهی باید یه کاری انجام بدی؛ متفاوت. حالا چرا؟ چون اگه موفق بشی که بردی، اگه هم موفق نشی برد کردی. سینا چشم ریز کرده بود توی صورت آرش: - و این کار متفاوت؟ آرش لب برچیده نگاه از صفحه گرفت. تازه متوجه شده بود که حرف ذهنش را بلند گفته است و وقتی صورت منتظر شهاب و سینا را دید ادامه داد: - الان شکستن فضاست. یعنی یک فضایی را که حد و حدود داره، قانون داره، اگه کاری کنی که همه فکر کنن می شه حدش رو، قانونش رو ندید گرفت. خرابش کرد. شکستش داد... حتی اگر زود هم این حریم شکنی جمع بشه باز هم ریز موج تولید کرده... تصویر بد تو ذهن ها گذاشته... دیگه کات نمی شه و تمام. این اولین هنجارشکنی در حرکت هاست. شکستن ها! باید بتونیم حرکتشون رو متوقف کنیم، اما میشه شکستن حدود رو هم متوقف کرد؟ خرابی ذهنا رو ترمیم کرد؟ یک موسسه شده سه موسسه. بدون تابلو و سروصدا... 🙎‍♀️🕸 @lezat_e_daanaayee2
۱📚 امیر کمی مکث کرد و گفت: - صبح اولین روز عروسی حضرت زهرا و حضرت امیر، پیامبر رفتند که حالی از عروس و داماد بپرسن. پیامبر از امیرالمؤمنین پرسید: - علی جان! فاطمه چطور همسریه؟ آقا جواب دادند: - نعم العون علی طاعت‌الله. فاطمه هم‌چنان ساکت بود. - زنگ زدم بگم که فاطمه بانو، شما خوب یاوری هستی برای بندگی کردن من! 📚 💠 📖 📘 🌸 🆔 @lezat_e_daanaayee2
✂️📕 - چند تا مسیری که می رفت رو پیگیر شدیم. اول آرایشگاه ها رو توی این چند روزه رفت و جز یکی توی بقیه به اندازه ای معطل نشد که بگیم برای آرایش رفته، چیزی حدود ده تا پونزده دقیقه داخل هر کدوم زمان گذاشت. بعد هم به این چند تا آتلیه سر زد! این استخرا رو هم رفت و مزون! مزونی که بیش از چهار ساعت توش بود! سه تا زن توش کار می کنند اما چهار تا مرد هم همراهش وارد و خارج شدند. و یه چیز عجیب این که مزون اصلاً دوربین نداشت! امکان نداره مزونی با این همه مشتری بی دوربین باشه! سید پرسید: -هیچ جا گمش نکردی؟ شهاب چشم درشت کرد: -منظور؟ -پس حتما روزای دیگه برات یه سورپرایز هم داره!😎😎😎 🕸🙋‍♀️ @lezat_e_daanaayee2
📕✂️ امیر این روزها میز کار را عملیاتی بسته بود. رفت و آمدها بیشتر و جلسات فشرده تر! اسم عنکبوت وسط تخته پاک نمی شد تا روز نتیجه! گزارش رفت وآمد صدف را سینا آماده کرده بود و منتظر بودند تا امیر بیاید. امیر یک هفته رفته بود شهرستان ها برای توجیه عملیاتی نیروها و بررسی روند کاری بچه ها. گستردگی پرونده کار را شبانه روزی کرده بود. سینا زیر لب به شهاب گفت: - بگم به جای سید من برم زامبیا! -جرات داشتی بگو! -غلط کردن رو گذاشتن برای همین موقع ها! بچه ها می گفتند باید سید بماند برای ریز کارها و سینا برود و فرمانده بدون توضیح گفته بود: سید. گروه نه نفره ی زن ها عازم بودند برای آموزش! نه نفری که سرشاخه ی نه شهر بودند برای شناسایی و . . .🥺 🙎‍♀️🕸 @lezat_e_daanaayee2
✂️📕 کوچک که بود، تلویزیون کارتونی را نشان میداد... خانه ی شکلاتی وسط جنگل که ظاهرش فریبنده بود و ساکنش جادوگری بدجنس. 🙍🕸 @lezat_e_daanaayee2
سید با توجه به تمام اطلاعات، خط سیر ذهنی خودش را نشان داد. دقایقی در سکوت پیش رفت و آخر که صفحه ی دیتا که خاموش شد. سینا نوشته بود: -پول و گناه! شهاب نوشته بود: -تجارت ناموس! آرش نوشته بود: -انقلاب رنگی زنان! و امیر که لب زد: - مدلینگ! 🕸🙍‍♀️ @lezat_e_daanaayee2
کتاب نوشته نرجس شکوریان فرد روایت یک پرونده واقعی با موضوع خانه ای پر از اسرار و با پوشش جعلی برای سو استفاده از زنان و دختران توسط یک گروه و با شبکه سازی و مرتبط با خارج از کشور می باشد . موضوع کتاب روایت یکی از فریب خوردگان و نقش شبکه اجتماعی اسراییلی در سرنوشت این شخصیت بخشی از مطالبی ست که در قالب داستان بیان می شود . ۲۳۲ صفحه| @lezat_e_daanaayee2