eitaa logo
باغ کتاب شمعدونی
806 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
910 ویدیو
14 فایل
|•بہ وقت دانایـے🌱🧠•| کتاب‌های‌خوب📚 لحظات‌خوب⏳اتفاق‌های‌خوب📣 🗓️شنبه، دوشنبه و چهارشنبه‌﴿عصر﴾ 🕒ساعت ‌۱۵ تا ۱۷ 📍ما‌ اینجاییم: ورامین، مجتمع‌ ادارات، روبروی‌ قنادی‌ کاج، طبقه پایین سازمان تبلیغات اسلامی میشنویم☎️:09036182154 ادمین: @Najvaa_1
مشاهده در ایتا
دانلود
. اولین عملیاتی‌بود که شرکت می‌کردم. بس‌که گفته بودند ممکن‌است موقع حرکت‌به سوی مواضع دشمن،در دل‌شب عراقی‌هابپرند تو ستون‌وسرتان‌را با سیم‌مخصوص‌ازجا بکنند دچار وهم‌وترس‌شده‌بودم. ساکت و بی‌صدا در یک ستون طولانی که‌مثل مار در دشتی‌صاف می‌خزید،جلو می‌رفتیم. جایی‌نشستیم. یک موقع‌دیدم‌که یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس میزند. کم مانده بود از ترس سکته کنم. فهمیدم که همان عراقی سر پران است. تا دست طرف، رفت بالا، معطل نکردم. با قنداق سلاحم محکم کوبیدم تو پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم. لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهانمان‌گفت: دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست‌که کدام شیر پاک خورده‌ای به پهلوی‌فرمانده‌کوبیده که‌همان‌اول بسم الله‌دنده هایش‌خرد و روانه‌ی‌عقب‌شده. از ترس‌صدایش‌‌را در نیاوردم‌که آن «شیر پاک خورده» من بوده ام!:😰😂 . @lezat_e_daanaayee2
. وسط‌ عمليات‌‌خيبر،احمدی‌خودش‌ را آماده‌ كرد تا هليكوپتری‌ را كه‌ از روبه‌رو مي‌آمد، هدف بگيرد. هليكوپتر كه‌ به‌ خاكريز نزديك‌ شد، احمدي‌ موشك‌ را روی‌ دوش‌ گرفت‌ و پس‌ از نشانه‌گيری‌آن‌ را شليک‌كرد. موشک از كنار هليكوپتر رد شد. خوب‌ كه‌ نگاه‌ كردم‌ ديدم‌ هليكوپتر شروع‌ كرد به‌ شليك‌ موشک‌. احمدی‌كه‌ دود حاصل‌ از شليک‌ موشک ها را ديد، به‌ خيال‌ اينكه ‌موشک خودش‌ به‌ هليكوپتر اصابت‌ كرده‌، كف‌ دست هايش‌ را به‌ هم‌ ‌كوبيد وتوي‌ خاكريز بالا و پايين‌ ‌پريد و با خوشحالي‌ گفت‌: ـ زدم‌ زدم‌... زدم‌ زدم‌... ولي‌ تا موشک های‌ هليكوپتر روی‌ خاكريز خورد و منفجر شدند، احمدی كه‌ ديد بدجوری‌ خراب‌ كرده‌، برای‌ اينكه‌ ضايع‌ نشود و خودش‌ را كنترل‌ كند، باهمان‌ حال‌ شادي‌ و خنده‌ و در حالي‌ كه‌ دست‌ مي‌زد ادامه‌ داد: ـ زدم‌ زدم‌...نزدم‌ نزدم‌...نزدم‌‌نزدم‌... . @lezat_e_daanaayee2
. پسر فوق‌العاده‌بامزه‌ و دوست‌داشتنی بود. بهش‌می‌گفتند«آدم آهنی» يک جای سالم در بدن نداشت.🤯 يک آبكش‌به‌تمام‌معنابود.😂 آن‌قدر طی‌اين چند سال‌جنگ‌تير وتركش خورده‌بود كه‌كلكسيون‌تير و تركش‌شده بود. . دست به هر كجای‌بدنش‌می‌گذاشتی‌جای زخم‌و جراحت‌كهنه‌و تازه‌بود. اگر كسی نمی‌دانست و جايپی زخمش را محكم فشار می‌داد و دردش می‌آمد، نمی‌گفت‌مثلا ًآخ آخ آخ آخ آخ يا درد آمد فشار نده بلكه با يک ملاحت‌خاصی‌عملياتی‌را به زبان‌می‌آورد كه‌آن زخم‌و جراحت‌را آن‌جا داشت. . مثلاً كتف‌راستش را اگر كسی‌محكم میگرفت مي‌گفت: +آخ بيت‌المقدس واگر كمی‌پايين‌تر رادست‌می‌زد می‌گفت: +آخ والفجر مقدماتی‌و همين‌طور +آخ فتح‌المبين +آخ كربلاي پنج و...... تا آخر بچه‌ها هم عمداً اذيتش می‌كردند و صدايش را به اصطلاح در می‌اوردند تاشايد تقويم عمليات‌ها را مرور كرده باشند.😂💜 . @lezat_e_daanaayee2
. پسر فوق‌العاده‌بامزه‌ و دوست‌داشتنی بود. بهش‌می‌گفتند«آدم آهنی» يک جای سالم در بدن نداشت.🤯 يک آبكش‌به‌تمام‌معنابود.😂 آن‌قدر طی‌اين چند سال‌جنگ‌تير وتركش خورده‌بود كه‌كلكسيون‌تير و تركش‌شده بود. . دست به هر كجای‌بدنش‌می‌گذاشتی‌جای زخم‌و جراحت‌كهنه‌و تازه‌بود. اگر كسی نمی‌دانست و جايپی زخمش را محكم فشار می‌داد و دردش می‌آمد، نمی‌گفت‌مثلا ًآخ آخ آخ آخ آخ يا درد آمد فشار نده بلكه با يک ملاحت‌خاصی‌عملياتی‌را به زبان‌می‌آورد كه‌آن زخم‌و جراحت‌را آن‌جا داشت. . مثلاً كتف‌راستش را اگر كسی‌محكم میگرفت مي‌گفت: +آخ بيت‌المقدس واگر كمی‌پايين‌تر رادست‌می‌زد می‌گفت: +آخ والفجر مقدماتی‌و همين‌طور +آخ فتح‌المبين +آخ كربلاي پنج و...... تا آخر بچه‌ها هم عمداً اذيتش می‌كردند و صدايش را به اصطلاح در می‌اوردند تاشايد تقويم عمليات‌ها را مرور كرده باشند.😂💜 . @lezat_e_daanaayee2
. خرمشهر بوديم آشپز وكمک آشپز تازه وارد بودند و با شوخی بچه‌ها ناآشنا آشپز سفره‌رو انداخت وسط سنگر و بعد بشقاب‌ها رو چيد جلوی بچه ها. رفت‌نون بياره‌كه‌عليرضابلند شد و گفت: بچه ها ! يادتون نره ! آشپزاومد و تند و تند دوتا نون گذاشت جلوی هر نفر ورفت. بچه ها تند نون هارو گذاشتند زير پيراهنشون. كمک آشپز اومد نگاه سفره كرد. تعجب كرد. تند و تند براي هرنفر دوتا كوكو گذاشت ورفت. . بچه ها با سرعت كوكوها رو گذاشتند لای نون هایی كه زير پيراهنشون بود. آشپز و كمک آشپز اومدن بالا سر بچه ها. زل‌زدند به سفره. بچه ها شروع كردند به گفتن شعار هميشگی: ما گشنمونه ياالله ! . كه حاجی داخل سنگر شد و گفت: -چه‌خبره؟! آشپز دويد روبروی‌حاجی +حاجی،اينها ديگه كيند! كجا بودند! ديوونه‌اند يا موجی؟! فرمانده با خنده پرسيد -چي شده؟ . +تو يه چشم بهم زدن مثل آفريقائی های گشنه هرچی بود بلعيدند!!😤 آشپز داشت بلبل زبونی‌ميكرد كه بچه ها نونها و كوكوهارو يواشكی گذاشتند تو سفره. -اين بيچاره ها كه هنوز غذاهاشون رو نخوردند! آشپز نگاه سفره كرد. كمی چشماشو باز وبسته كرد.😨 با تعجب سرش رو تكونی داد +جل الخالق،اينهاديونه‌اند يا اجنه؟!‌ و بعد رفت‌تو آشپزخونه هنوز نرفته بود كه صدای‌خنده‌ی‌بچه‌ها سنگرو لرزوند😂 . @lezat_e_daanaayee2
. . . اسیرشده‌بودیم قرار شد بچه‌ها براخانواده‌هاشون‌نامه بنویسن بین اسرا چندتابی‌سواد وکم‌سوادهم بودند که‌نمی‌تونستنسنامه‌بنویسن اون‌روزا چند تا کتاب‌برامون‌آورده‌بودن ڪه‌نهج البلاغه‌هم لابه‌لاشون‌بود📚| . یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت: من‌نمی‌تونم‌نامه‌بنویسم از نهج البلاغه‌یکی از نامه های‌کوتاه امیرالمومنین﴿؏﴾رو نوشتم‌روی‌این‌کاغذ میخوام‌بفرستمش‌برا بابام☺️| . نامه‌رو گرفتم وخوندم از خنده روده بُر شدم😂| بنده‌خدا نامه‌ی‌امیرالمومنین﴿؏﴾به معاویه‌رو برداشته‌وبرای‌باباش‌نوشته‌بود😅| . @lezat_e_daanaayee2
<🌱🛵> رفتم اسم بنویسم برای‌اعزام‌به‌جبهه گفتند:سنّت‌ڪمه یه‌ڪم‌فڪر ڪردم یه‌راهی‌به‌ذهنم‌رسید😃| رفتم‌خونه‌وشناسنامه‌خواهرم‌رو برداشتم « ه »سعیده‌رو بادقت‌پاڪ‌ ڪردم‌شد سعید این‌بار ایراد نگرفتند و اعزامم‌ڪردند هیچ‌ڪس‌هم‌نفهمید از آن‌روز به بعد دوتاسعید توی‌خونه داشتیم😅😂| . @lezat_e_daanaayee2
Γ•.😆🌿| . "دعای‌ڪمیل‌از بلندگو پخش‌می‌شد در گوشه وڪنار هرڪس‌برای‌خودش مناجات‌می‌ڪرد. آن شب‌میرزایی و جعفری‌بالای‌تپه نگهبان‌بودند. میرزایی‌حدود دوڪیلو انار با خودش آورده‌بود روی‌تپه موقع پست‌بخورد☹️^ وقتی‌هنگام‌دعا عبارت‌خوانی‌می‌ڪردند آن‌ها را فشرده میڪرد و بعد از ذڪر مصیبت‌وگریه آن‌ها را یڪی‌یڪی همان‌طور ڪه سرش پایین‌بود می‌مڪید! ڪاری ڪه گمان نمی‌ڪنم ڪسی‌تا به حال‌ڪرده باشد.🤯^ به او می‌گفتم بابا یا بخور یا گریه ڪن هر دو ڪه باهم نمی‌شود ولی او نشان می‌داد ڪه می‌شود!😅😂^ . .
『😂🌿> یڪ‌روحانی‌داشتیم هروقت عملیات‌بود یڪسره دعاوتوسل وگریـه وزاری‌میڪرد.🕊| . آقااینقدر ڪه تو هرعملیاتی‌قراربـود شرڪت‌ڪنه اون عملیات‌ڪنسل‌میشد این آخری‌ها بهش‌نمیگفتیم‌ عملیات‌داریم؛ والا..😅| . اونوقت عملیات‌بـرقرار بود. شب‌عملیات بود با بچـه‌ها توسل پیداڪردیم بـه اهل‌بیت وحسابی گریه‌و زاری آماده میشدیم بـرای‌عملیات‌ من یڪ جڪ گفتم همه‌ترڪیدن؛☺️| . گفتن: سید الان حالمون خوب‌بود وقت جڪ نبودڪه!! گفتم: آنتی‌شهادته دڪتر تجویزڪرده حالا باخیال‌راحت برین عملیات..😉| .
^😴🌿'" . خيلی‌از شبها آدم تو منطقه خوابش نميبرد وقتي هم خودمون خوابمون نميبرد دلمون نمي يومد ديگران بخوابن😂| يڪی از همين شبها يڪی از بچه ها سردرد عجيبی داشت و خوابيده بود. تو همين اوضاع يڪی از بچه ها رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول! رسول‌با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟چی شده؟؟😨| گفت:هيچی... محمد می‌خواست‌بيدارت ڪنه‌من نذاشتم!😌| رسول و می بينی داغ ڪرد افتاد دنبال اون‌بسيجی و دور پادگان اون‌رو می‌دواند🤣| .
جبهه😅 یه جا هست. شهید ابراهیم هادی پست نگهبانی رو زود ترک میکنه 👀 بعد فرمانده میگه 😕 300صلوات جریمت بعد یکم فکر میکنه 🤔 میگه : برادرا بلند صلوات.. همه صلوات می‌فرستند 🗣 بعد روبه فرمانده میکنه و میگه : بفرما از 300 تا بیشتر شد 😂😅 😇
طنز جبهه🙃 بار اولم بود که مجروح می شدم و زیاد بی تابی می کردم . یکی از برادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی گفت : چیه ، چه خبره ؟🤔 تو که چیزیت نشده بابا !!! 😳 تو الان باید به بچه های دیگه هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه می کنی ؟! تو فقط یک پایت قطع شده ! ببین بغل دستی ات سر نداره هیچی هم نمیگه ، این را گفت بی اختیار برگشتم و چشمم👀 افتاد به یه بنده خدایی که شهید شده بود !!! بعد توی همان حال که درد مجال نفس کشیدن هم نمی داد کلی خندیدم و با خودم گفتم عجب عتیقه هایی هستن این امدادگرا !!!😂