#طنز_جبهه
یکی از روزها مقداری عرق بیدمشک در #فاو به دستم رسید. مقدار زیادی یخ تدارک دیدم و شربت🍹 گوارایی درست کردم. برخلاف همیشه که در پخش شربت دست و دلبازی می کردم، 😊 این بار به خاطر تعداد زیاد نیروهای حاضر در منطقه نمی توانستم به هر نیرو بیش از یک لیوان شربت بدهم.
بوی شربت و صدای تکبیر 🗣 من که بلند شد بچه ها جلوی ایستگاه به صف شدند و یکی یکی سهمیه شربتشان را گرفتند و نوش جان کردند. 😋
ولی این شربت شیطنت 😜 بعضی ها را هم قلقلک داد. یکی از بچه ها، بار اول کلاه_آهنی بر سر گذاشت، آمد و شربتش را خورد. 😐 بار دوم به دور صورتش چفیه پیچید و دوباره شربت خورد. 😳
بار سوم کلاه_سربازی گذاشت و باز هم شربت خورد. 😒 بار چهارم بدون کلاه آمد و باز هم شربت خورد. 😬 وقتی می خواست برود خطاب به او گفتم: "این بار برو چادر سرت کن و بیا شربت بخور. 😐 😑 " بچه ها خندیدند 😂 ولی او از رو نرفت و با تعجب از من پرسید: "چه طور مرا شناختی 😅 ؟" گفتم:"پسر جان! تو فقط پوشش سرت را عوض می کنی، بقیه لباس هایت که همان است 😊 😁 😂