eitaa logo
شمیم یار
1هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
25 فایل
─┅༅ـــ✾❀﷽‌❀✾ـــ༅┅─ دور هم جمع شدیم تا شمیم حضرت یار باشیم .🫂 کپی؟!مطالب کانال بغیر از 👈رمانها 👉بدون ذکر منبع از شیرِ مادر حلال تر . .🌸 پاسخگوی سوالات شرعی : @helpers_mahdi برای تبلیغات ارزان در کانال : @helpers_mahdi2
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6012813313702889586.mp3
28.21M
🎧 // این روزا خیلی قلبم به غم اسيره 💚جسمم اینجا ولی روحم سوی تو راه افتــاده😭💔 🔉 سید رضا ؛ بسیار زيبا التماس دعای فرج🤲 🌤اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب 💫💫💫💫💫 🎬 کلیپ «ماموریت معنادار امام زمان» 🔺 امام زمان، امامِ همه‌ی دل‌های شکسته‌ست... 🔅 به همراه زیرنویس انگلیسی https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
سرباز رهبر: 🔴🔵 شهیدے کہ امام زمان (عجل اللہ تعالے فرجہ الشریف) کفنش کرد. شهیدے بود کہ همیشہ ذکرش این بود، نمےدونم شعر خودش بود یا غیر... یابن الزهرا ✨یا بیا یک نگاهے به من کن  ✨یا به دستت مرادر کفن کن از بس این شهید به امام زمان (عجل اللہ تعالے فرجہ) علاقہ داشت به دوست روحانے خود وصیت مےکند. اگر من شهید شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانے کنے... ⚪️️روحانے مےگوید: ما از جبهہ برگشتیم وقتے آمدیم دیدیم عکس شهید را زده اند. پیش پدر و مادرش آمدم گفتم: این شهید چنین وصیتے کرده است آیا من مےتوانم در مجلس ختم او سخنرانے کنم؟ و آنان اجازه دادند... 💠در مجلس سخنرانے کردم بعد گفتم ذکر شهید این بوده است: یا بن الزهرا ✨یا بیا یک نگاهے به من کن ✨یا به دستت مرادر کفن کن 💥وقتی این جملہ را گفتم، یک نفر بلند شد و شروع کرد فریاد زدن. وقتی آرام شد گفت: من غسال هستم دیشب آخرهاے شب به من گفتند یکے از شهدا فردا باید تشییع شود و چون پشت جبهہ شهید شده است باید او را غسل دهے ✨وقتے کہ مےخواستم این شهید را کفن کنم دیدم یک شخص بزرگوارے وارد شد گفت: برو بیرون من خودم باید این شهید را کفن کنم. ❓من رفتم در وسط راه با خود گفتم این شخص که بود و چرا مرا بیرون کرد؟؟؟ 🌸با عجلہ برگشتم و دیدم این شهید کفن شده و تمام فضاے غسالخانہ بوے عطر گرفته بود. از دیشب نمےدانستم رمز این جریان چه بود. اما حالا فهمیدم ...نشناختم... 📗 منبع: کتاب روایت مقدس صفحه 96 به نقل از نگارنده کتاب "میر مهر" حجه الاسلام سید مسعود پور اقایی https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هاشم حرفی نمیزد و فقط گوش میداد،پدرش به عمو گفت: * من تعهد میدم که هاشم مرد زندگی باشه... عمو نگاهی به من بعد به هاشم کرد و گفت: *خود اقا هاشم باید تعهد بده...البته بعدش ما میشینیم و حرف میزنیم و تصمیم میگیریم... هاشم با لکنت گفت : *هر چی اقام بگه همونه... خاله زیور گفت: *‌پس تا موقعی که اینجایید فکراتون رو بکنید تا ما انگشتر بیاریم و شیرینی این دوتا بچه رو به اسم هم بخوریم...عمو موافقت کرد و قول داد سریع بهشون خبر بدیم... ***************** بعد از رفتنشون عمو گفت : *‌رعنا نظرت چیه؟ چیزی برای گفتن نداشتم ...سکوت کردم ... عمه گفت: *به نظرم که ادمهای خوب و با خدایی هستن ،رعنا عمه موافقت کن ،من دلم روشنه که هاشم مرد زندگیه... عمو گفت : *منم میگم ادمهای خوبین اما من از اینکه این پسره حرفهای پدرش رو تایید کرد و خودش تعهد نداد یکم دل چرکینم یعنی میترسم ... خاله حلیمه گفت: *یعنی چی؟ عمو یک یا علی گفت و بلند شد... وقتی در کلبه رو باز کرد تا بیرون بره گفت: *یعنی دو دلم... ******************* حمید مزرعه رو سپردم دست یکی از بچه های روستا و خودم به شهر رفتم تا با مادرم برای خواستگاری از رعنا برگردم... وقتی به مادرم جریان رو گفتم ،همون حرفهای تکراری رو زد...وقتی دیدم هیچ کمکی برای رسیدن به رعنا نمیکنه بهش گفتم: -شما وقتی به انتخاب من احترام نمیزارید توقع ازدواجمم نداشته باشید من یک بار انتخاب میکنم شد ،شد...نشد،نشد...حالا هم برمیگردم ولی بدونید من دیگه زن بگیر نیستم.. ***************** به روستا برگشتم دست و دلم به کار نمیرفت... مهر رعنا بدجور به دلم افتاده بود...عشقم سوزناک نبود ،ساده اما از ته دل بود... دلشکسته تو اتاقکم نشسته بودم و به آواز محلی که از رادیو پخش میشد گوش میدادم که صدای بوق ماشین دایی من رو از جایم پروند... از خوشحالی به در و دیوار میخوردم تا زودتر خودم رو بهشون برسونم... دوست داشتم رعنا شاهد اومدنشون باشه تا بدونه منم عین هاشم دارم تمام سعیم رو واسه به دست اوردنش میکنم... از دور بلند سلام دادم دایی تک بوقی برایم زد و دستش رو برایم بلند کرد... در ماشین رو برای مادرم باز کردم و گفتم -منت رو سرم گذاشتی خانم!!! مادرم پشت چشمی برایم نازک کرد و گفت: *بهت قول نمیدم همه چی جور بشه اما رعنا رو خواستگاری میکنم تا ببینم چی پیش میاد... سرش رو بوسیدم و گفتم : -جور میشه مادر جور میشه!!! ***************** داییم کلا مخالف بود فقط واسه این اومده بود که مادرم تنها نباشه... مادرم به زن عموی رعنا گفته بود که شب برای خواستگاری میایم ...تو دلم غوغایی بود،لباسهام رو اماده میکردم که مادرم گفت: *حمید جان این جلسه رو خودمون میریم جلسه بعد تو بیا... از تصمیم مادرم حسابی جا خوردم توقع همچین برنامه ای رو نداشتم اما مجبور بودم قبول کنم با خودم گفتم""ایرادی نداره جلسه دیگه میرم و حرف دلم رو به رعنا میزنم"" ادامه دارد... نویسنده: آرزو امانی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌾هر 🌤که بلند می شوم ..... 🌼آراسته روی قبله 🙂می ایستم و 🍁می گویم: 🌾"السلام علیک یا اباصالح المهدی" 🌼وقتی به این میکنم که خدا 🍁جواب را واجب کرده است، 🌾قلبم 💚از ذوق اینکه شما به اندازه 🌼 یک جواب سلام به من می 🍁کنی از جا کنده می شود. 🌾آقاجانم! دارم.😍 🌸🍃 سلام پدر مهربان ما صبحت بخير
✨❌ حسین فریاد میزند:«هل من ناصر ینصرنی»؟😔 و من در حالی که نمازم قضا شده است میگویم: لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊 حسین نگاه میکند لبخندی میزند🙂 و به سمت دشمن تاخت میکند،🏇 و من باز میگویم: لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊 حسین شمشیر میخورد،من سر مادرم داد میزنم و میگویم:😡 لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊 حسین سنگ میخورد،من در مجلس غیبت🗣 میگویم: لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊 حسین از اسب به زمین می افتد عرش به لرزه در می اید و من در پس نگاه های حرامم👀 فریاد میزنم: لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊 حسین رمق ندارد باز فریاد میزند:«هل من ناصر ینصرنی؟»😔 من محتاطانه دروغ میگویم🙊 و باز فریاد میزنم: لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊 حسین سینه اش سنگین شده است،کسی روی سینه است،حسین به من نگاه میکند میگوید:تنهایم یاری ام کن...😭 من گناه میکنم و باز فریاد میزنم:لبیک...😢✋ خورشید غروب کرده است...🌄 من لبخندی میزنم و میگویم:😊 اللهم عجل لولیک الفرج...🙏 به چشمان مهدی خیره میشوم و میگویم: دوستت دارم تنهایت نمیگذارم...!❤️✋ مهدی(عج)به محراب میرود و برای گناهان من طلب مغفرت میکند...😭 مهدی تنهاست...حسین تنهاست...😔 من این را میدانم اما... :) 🍃 ✨ https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
گفتم : بهشتت؟ گفت: لبخند مهدی(عج)....🦋 گفتم : جهنمت؟ گفت : دوری از مهدی(عج)...😣 گفتم : دنیات؟ گفت : موکب ولادت مهدی(عج)...😍 گفتم : مرگت؟ گفت : شهادت در راه مهدی(عج)و خدایِ مهدی(عج)...🕊🍃 گفتم : حرف آخرت؟ گفت : السَلامُ عَلَیکَ یا ابا صالِحَ المَهدی ( ارواحُنافِداه )💙 ای به فدایت بشوم من جانا.. https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3