eitaa logo
شمیم یار
1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
24 فایل
─┅༅ـــ✾❀﷽‌❀✾ـــ༅┅─ دور هم جمع شدیم تا شمیم حضرت یار باشیم .🫂 کپی؟!مطالب کانال بغیر از 👈رمانها 👉بدون ذکر منبع از شیرِ مادر حلال تر . .🌸 پاسخگوی سوالات شرعی : @helpers_mahdi برای تبلیغات ارزان در کانال : @helpers_mahdi2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 یا رضا سلام آقا امام رضائی ها رو مهمان کنید 🏴شهادت امام رضا علیه السلام تسلیت باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لبخند ملیحی روی لب هایش نقش بست... روسری قشنگی هم رنگ چشمانش سرش کرده بود که جذابیتش چندین برابر شده بود... دستش را روبه روی من به چپ و راست حرکت داد و گفت: -خوبی؟؟؟ به خودم آمدم پلک هایم را چند بار روی هم زدم به زانویم نگاه کردم و بعد دوباره به چشمان آن دختر خیره شدم و گفتم: -خوبم... گوشی ام را از روی زمین برداشت، گرفت سمتم و گفت: -گوشیت. دستم را سمتش بردم گوشی را ازش گرفتم و بعد ازچند لحظه گفتم : -ممنون. خودم را جمع و جور کردم سعی کردم بلند شوم که دستم را گرفت و گفت: -بذار کمکت کنم. دستش را پس زدم و گفتم: -ممنون خودم بلند می شم. ایستادم، لباس هایم را تکان دادم زانویم درد می کرد... شالم را جلوتر کشیدم و گفتم: -متشکرم! بعد هم آرام آرام ازش دور شدم... چقدر آن دختر عجیب بود!! نگاهش تا عمق وجود من را خورد! دستم را روی صورتم کشیدم و با خودم گفتم: دیوانه شده ای! به کارت ادامه بده... به موسسه رسیدم و داخل شدم... کمی شلوغ بود، به سمت آقایی که پشت میز نشسته بود رفتم. گفتم: -ببخشید آقا...برای استخدام اومدم... نگاهی به من انداخت و گفت: -استخدام نداریم. ابروهایم را بالا انداختم وگفتم: -ولی من با شما تماس گرفتم، به من برای استخدام جواب مثبت دادین... دوباره نگاهی به من انداخت. نفس عمیقی کشیدو گفت: -اسمتون؟؟ -نفیسه منصوری. -لطف کنید بنشینید تا صداتون کنم. -ممنون. روی یکی از صندلی های خالی نشستم و منتظر ماندم... ادامه دارد... ✍مریم سرخه ای ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️شهادت حضرت شمس الشموس انیس النفوس امام الرئوف معین الضعفاء غریب الغربا،حضرت علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء به پیشگاه مقدس حضرت مهدی روحی له الفداء تسلیت و تعزیت باد. ┈┈•✾🌿⚫️🌿✾•┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
امام صادق در پاسخ فرمودند : سبحان الله ! آیا دوست نمی دارید که خدا 1⃣حق را در بلاد آشکار کند⚖ 2⃣حال عموم بندگان را نیکو گرداند😇 3⃣وحدت و الفت بین قلوب پریشان و پراکنده برقرار کند🤝 4⃣در زمین معصیت نشود 🌍 5⃣حدود الهی در میان خلق اقامه گردد✨ 6⃣خدا حق را به اهلش بازگرداند💚 7⃣و آنهاراغلب گرداند تاجایی که هیچ حقی از ترس خلقی مخفی نماند؟🌱 ای عمار ! به خدا سوگند هر یک از شما بر این حال بمیرد نزد خداوند از شهدای بدر و احد برتر خواهد بود پس مژده باد بر شما✨ منبع: اصول کافی ج۱ ص ۳۳۳ وکمال الدین وتمام النعمه ج ۲ ص ۶۴۵ کا https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
(منتظر)👈عاشق حق💚 است. او حق را تنها ابزاری اجباری برای سعادت خود نمی بیند که هیچ عاطفه ای نسبت به آن نداشته باشد 💕 ✅حتماً زیبایی‌هایش را نیزمی بیند و لطافتش را درک می‌کند 💚که می‌تواند به آن عشق ورزد💚 عشق به حق انسان رابعدازچشیدن لذت آن در درون خودغرق میسازد.✨💚✨ https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
🔰 علاقه به حق وقتی شدت پیدا کند یکی از مبانی علاقه به فرد خواهد بود🍃🌸🍃 ✳️این مبنا ارزشمندتر از مبانی دیگر مانند مضطر شدن در اثر بلایا و مصائب است.✨ منتظران اگرچه مضطرهم باشند اما دلیل اصلی آنها برای تمنای فرج عشق به حق است.💚 https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
1⃣عشق به حق💚 💠عشق به حق،انسان را ازدایره خودخواهی معنوی خارج میکند!✨ زیرااگرکسی خداوحق رادوست داشته باشد، طبیعتاباید دوست داشته باشدکه همه خدارابشناسند💫وفقط به دنبال جمع کردن ثواب برای خودنیست👌 وطاقت ناشناخته بودن حضرت رادرسراسرجهان هستی راندارد♡ https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
❗️با این قاعده چه بسا علاقه ما نسبت به ظهور کمتر شود و یکی یکی از بین بروند! 🔰در ادامه روایت اصحاب امام صادق علیه السلام از حضرت میپرسند : ⁉️اگر ثواب کار های ما در زمان شما بیشتر است چرا دعا کنیم از یاران قائم ( عجل الله ) باشیم ؟! https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
گاهی این عشق وعلاقه به حق به گونه ای دیگرنمایان میشود؛وآن درانتقام وریشه کَن کردن جبه ظالم است. 🏳 🏴 ✅در چنین وضعیتی نیز خودخواهی جریان ندارد و حق طلبی وجود انسان را پر میکند✨ https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
دردعای ندبه هم میخوانیم 《اَینَ الطّالِبُ بِدَمِ المَقتولِ بِکَربَلا؟💔 کجاست خونخواه کشته شده کربلا؟》 💌درفرازهای دعای ندبه عشق به حق والتهاب برای برقراری حق موج میزند✨✨✨ 💚عزیزُُ عَلَیَّ اَن یَجریَ عَلَیکَ دونَهُم ماجرَیَ 💔برای من بسیارسخت است که برای توبگریم وخلق توراواگذارد🍁🍁 💔برای من بسیارسخت ودشوار است که تودرغیبتی واین وضعیت برای دیگری پیش نیامده 🍂🍂🍂 https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
🔰این عشق به حق چگونه پدید می آید؟💕 ✳️ محرومیت ما از حق حکمتی است✨ ✳️ و مستور بودن حق، حکمت دیگری است✨ در این دنیایی که هر کسی به عشق و اشتیاقی زنده است 🌱و تنها کسانی که خودخواهی هایشان تمام وجودشان را فرا گرفته است عاشق نیستند ؛ (منتظر)👈 عاشق حق💚 است . https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
روی یکی از صندلی های خالی نشستم و منتظر ماندم... مدت زیادی نگذشت که صورتم را به راست چرخاندم و چشمم خورد به همان دختر... لبخندی بر لبش نبود...با جدیت تمام وارد شرکت شد و بدون توجه به کسی رفت داخل... چادر براقش که خط اتو روی آن به تیزی تیغ شده بود روی سرش می درخشید...محو تماشایش بودم که صدایم زدند... -خانم نفیسه منصوری! به یک باره به خودم آمدم کوله پشتی ام را برداشتم شالم را جلو تر کشیدم و موهایم را داخل گذاشتم رفتم جلوی میز و گفتم: -بله؟ -شما از فردا میتونین در قسمت بایگانی شروع به کار کنید... ابروهامو بالا انداختم و گفتم: -چی!!!؟بایگانی؟؟؟برای چی بایگانی؟؟؟ -پس کجا خانم؟؟؟ -من حداقلش روی قسمت صندوق حساب کرده بودم! -شرمنده اما قسمت صندوق دیروز به کس دیگه ای واگذار شده. نفسمو با عصبانیت دادم بیرون و گفتم: -باشه ممنون. بعد هم بدون توجه به کسی از شرکت بیرون رفتم!! جلوی در ایستادم،به چپ و راست نگاهی انداختم، هوا ابری بود... بارون نم نم می بارید... از عابر پیاده شروع کردم تا قسمتی از راه قدم زدم... فکرم خیلی درگیر بود، درگیر آن دختر چادری! برایم عجیب بود! که تا این اندازه یک دختر چادری توجه مرا جلب کرده بود!! بارون شدید تر شده بود... گوشه ای ایستادم، محو تماشای خیابان شدم... با اعصابی بهم ریخته به زندگی ام فکر می کنم... دنیا کجاست...نمی فهمم! تاکسی زرد رنگی جلوی پاهایم ترمز زد، بعد از یک مکث کوتاه سوار شدم و راهی خونه شدم... ادامه دارد... مریم سرخه ای ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
✍ مـریـم سـرخـه ای صبح حدود ساعت هفت بیدار شدم کش و قوسی به بدنم دادم و از روی تخت بلند شدم... انگیزه ی بیشتری داشتم انگار حس می کردم که حالا امروزم با بقیه ی روزهایم فرق دارد... به آشپز خانه رفتم...بعد از شستن دست و صورتم و خوردن کمی صبحانه آماده ی رفتن به شرکت شدم... روز اول کاری من... از طرفی دل دل می کردم که زود تر سر از کار آن دختر چادری در بیاورم! لباس هایم را تنم کردم... مقنعه مشکی ام را سرم کردم و دسته ای از موهایم را بیرون ریختم آرایش ملایمی کردم و از خانه خارج شدم... نیم ساعت مسیر را با تاکسی طی کردم و بعد از نیم ساعت جلوی در شرکت ایستاده بودم نفس عمیقی کشیدم و قدم هایم را به سمت در شرکت برداشتم... داخل شدم به چپ و راستم نگاهی انداختم مسیر را طی کردم تا سر جایم مستقر شوم... بین قدم هایم چشمم خورد به همان دختر چادری... خوب که دقت کردم دیدم که پشت صندوق نشسته است دندان هایم را روی هم فشردم و به راهم ادامه دادم... به قسمت بایگانی رسیدم سلامی کردم و بعد از دست دادن خودم را به بقیه معرفی کردم... آدم های خون گرمی بودند... مشغول کار شدیم... مدتی نگذشت که خستگی را حس کردم... حوصله ام سر رفته بود... الان که آن دختر پشت صندوق یعنی جای من نشسته است مرا آزار می دهد... بعد از چند ساعتی از گذشت کارم بیسکویتم را از داخل کیفم بیرون آوردم. از پشت میز بلند شدم، داخل آینه ی کوچکم نگاهی انداختم و موهایم را بیرون تر ریختم آستین های مانتوام را بالا دادم و رفتم سمت صندوق... ادامه دارد... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
✍ مـریـم سـرخـه اے رفتم سمت صندوق... آستین هایم را بالاتر دادم میخواستم بدانم که واکنش آن دختر نسبت به تیپ من چیه... ابروهایم را بالا انداختم و با غرور گفتم: -سلام. سرش را بالا آورد چشمانم گره به چشمان زیبایش خورد... ابرو هایم به حالت عادی برگشت... لبخند ملایمی زد از روی صندلی اش بلند شد و گفت: -سلام عزیزم.خوبی؟؟؟ آب دهانم را قورت دادم و گفتم: -ممنون. -پات بهتره؟؟؟ -آره خوبه، یکم درد میکنه ولی خوب میشه. هرلحظه منتظر واکنشش نسبت به موهای بیرون ریخته و دستان پیدایم بودم، ولی او همچون کسی که چیزی نمی بینید... بدون توجه به تیپ من با من برخورد خوبی دارد... مقنعه ام را عقب تر کشیدم ولی او باز هم با من رفتار خوبی داشت... چادرش را روی سرش مستقر کرده بود صورتش هیچ گونه آرایشی نداشت ولی زیباییش چشم گیر بود... بیسکویتم را طرفش گرفتم و گفتم: -بفرمایین... تصور می کردم که دستم را رد می کند اما یکی از بیسکویت هارا برداشت و گفت: -ممنونم عزیزم. نگاهش کردم و گفتم: -سختت نیست؟؟ لبخندی زد ابروهایش را بالا انداخت و گفت: -چی؟؟؟ دستم را بین موهایم بردم و گفتم: -اینکه چادر سرته... لبخندش عمیق تر شدو گفت: -اگر چادرم نباشه سختمه. -مگه میشه؟؟؟ -چادرم صدف منه... اون لحظه منظورشو نفهمیدم بهش گفتم: -ولی من هیچوقت نمیتونم با چادر کنار بیام! واقعا سخته پوشیدنش، جمع کردنش. این لبخند همیشکی روی لب هاش منو کفری می کرد... گفت: -نه اصلا سخت نیست...آدم وقتی چیزی رو دوست داشته باشه هیچ سختی نمی کشه... لبخندی زدم و گفتم: -موفق باشی... چشم هایش را به نشانه ی تایید روی هم فشار داد و با لبخندی که زد گفت: -همچنین... ادامه دارد... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_290249322.mp3
1.22M
دعای عهد
سلام و صبح بخیر امام زمانم! ?آقا سلام می دهم از جان و دل به تو تا اینکه بشنوم «و علیک السّلام» را … یقین دارم صدایم را میشنوی و سلامم را پاسخ میدهی …
🍃🕯دعای غریق 🕯🍃 🍃🌺 دعای تثبیت قلوب. 🍂🥀 در دوران غیبت. 🍃🌸 از امام صادق ﴿عَلَيهِ السَّلامُ﴾ 🤲 یا الله یا رَحمنُ یا رحیمُ 🕯 یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ 🕯ثبِّت قَلبِی عَلی دِینکَ. 🤲 خداوندا، ای رحمان و ای رحیم. 🕯ای دگرگون کننده قلب ها. 🕯قلب مرا بر دینت ثابت پایدار بفرما. 📚 شیخ صدوق،کمال الدّین و تمام النعمة، ج ۲، ص ۵۱۳
 🍃✹ ✿ ﷽ ✿✹🍃 ➖امام سجاد (ع): ✅ کسی که در زمان غیبت "قائم" ما، بر ↫ولایت↬ ما استوار باشد، خداوند پاداش "هزار شهید" از شهدای جنگ بدر و احد را به او خواهد داد.👌 📙 بحارالانوار / ج۵۲/ ص ۱۲۵ 🇮🇷🌺➿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 : 💠 مشاجره‌ها و نزاع‌ها، نور باطن را خاموش می‌کند. بسیاری از بی‌حالی‌ها و عدم نشاط‌ها به جهت مشاجرات و درگیری‌های لفظی است. کم منزلی داریم که در آن پرخاش و تندی نباشد! روزی چند تا پرخاش باشد، برکات را از منزل می‌برد. حتی اگر حق هم با تو بود در امور جزئی و شخصی مشاجره نکن چون کدورت می‌آورد. 💠 مرحوم علامه جعفری از صاحب دلی نقل کرد: در موضوعی که گمان می‌کردم حق با من است، داشتم با همسرم مشاجره می‌کردم؛ ناگهان صورت باطنی غضبم را نشانم دادند! بسیار کَریه و زشت بود! آن صورت نزدیکم آمد و گفت: ای کثیف! ساکت شو! همین که متنبّه شدم فوراً دست همسرم را بوسیدم و عذرخواهی کردم! 🇮🇷🏴🌺➿
🌺🍃استاد_پناهیان 🔺هر چه بیشتر به خاطر خداصبر کنیم خدا بیشتر به خاطر ما "عجله" خواهد کرد 🔺و هر چه بیشتر در سختیها "لبخند" بزنیم خدا زودتر آسایش را به ما میرساند. 💢 انگار خدا طاقت ندارد صبر بندۀ خودش را ببیند و در آخرت هم هنگام ورود به بهشت اول از صبرشان تقدیر میکند "سلام علیکم بماصبرتم فنعم عقبی الدار"🍃 🇮🇷🌺➿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁🍂🍃🥀منتظر یعنی کسی که خادم خلق خدا باشه 🍁🍂🍃🥀 🇮🇷🌺➿