-شَـــمیم ظُـــهور-
﷽ #رمان #پارت_شانزدهم #اعجاز_خاک به اتاق خودم رفتم تا کمی استراحت کنم. کت و شلوارم رو که مثل لباس آ
﷽
#رمان
#پارت_هفدهم
#اعجاز_خاک
دندان اون پسر بچه اصفهانی رو که پر کردم دیگه کاری نداشتم. میخواستم در این فرصت به منصوره زنگ بزنم و بگم که دیگه سراغ همسایشون نره، ولی گفتم خوبه بازم کمی صبر کنم. به ذهنم اومد که زنگی به حاج آقا عبدالحسینی بزنم و از اون استخاره ای بگیرم. روحانی باصفایی بود. از دانشگاه با او آشنا شده بودم. به ما درس معارف میگفت.
چند بار برام استخاره گرفته بود. واقعاً استخاره های قشنگی میگرفت، انگار از نیت آدم خبر داشت. نیم ساعت صبر کردم تا مطمئن بشم از کلاس دانشگاه بیرون اومده و به اتاق اساتید رفته. به دانشگاه که زنگ زدم یکی از اساتید گوشی تلفن رو برداشت، گفتم: ببخشید با حاج آقا عبدالحسینی کار داشتم.
_حاج آقا تشریف ندارند😕
می خواستم گوشی رو بزارم که خودش یک دفعه گفت: آقا می بخشید حاج آقا اومدن، همین الان اومدن.
وقتی حاج آقا گوشی رو گرفت گفتم:حاج آقا عبدالحسینی؟🤔
_بله بفرمایید.
_حاج آقا من شریفی هستم، سید مجتبی شریفی.
_بهبه، آقای دکتر شریفی، حالت چطوره؟😊
_خیلی ممنون.
_چی کار می کنی، خوبی؟
_ممنون استاد.
_دیروز پریروز دکتر احمدی رو توی خیابون دیدم سراغت رو از ایشون گرفتم.
_شما لطف دارید، همیشه به یاد شما هستیم، راستش حاج آقا خیلی مزاحم نمیشم یه استخاره می خواستم
به شوخی گفت: استخاره خوب می خوای یا استخاره بعد؟😆
_ قبل از اینکه همه استخاره هاتون بد می اومد نمی دونم هنوز هم همونطور استخاره می گیرید یا نه.
حاج آقا زد زیر خنده😂 و وقتی خنده ی محبت آمیز و قشنگش تموم شد گفت: آقا سید همه فکرهاتو کردی؟ میدونی که استخاره آخرین راهه.
_بله، واقعا متحیرم
_بسیار خب پس نیت کن.
کمی صبر کردم از روی قرآن آیه ای رو خوند و گفت آقا مجتبی واقعاً شرمندهام، این دفعه هم استخاره بده🤦🏼♂ به کاری که کراهت داری اقدام نکن، پشیمونی داره.
_حالا راستی راستی بده؟
_عرض کردم پشیمونی داره.
_خب حاج آقا، خیلی ممنون، انشالله یک روز میام دانشگاه خدمتتون.
_تشریف بیاورید، خوشحال میشم.
_خدا حافظ.
_خدا نگهدار.
ادامه دارد...🌸