eitaa logo
-شَـــمیم ظُـــهور-
1.5هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
164 فایل
بھ نام نامے آفریدگار زمین و آسمانها✨ +خدایا ظُهور ولیعصر را نزدیک فرما :) ⁦🤲🏻⁩ 《شࢪو؏ نوکریمون 《¹⁴⁰¹/¹/²⁰》 کپی؟کل کانال کپی نشه :)
مشاهده در ایتا
دانلود
پروفایل‌غدیر🌱^^
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✏️ سلطان سلجوقی بر عابدی گوشه‌نشین و عزلت‌گزین وارد شد. حکیم سرگرم مطالعه بود و سر بر نداشت و به ملکشاه تواضع نکرد، بدان سان که سلطان به خشم اندر شد و به او گفت:" آیا تو نمی‌دانی من کیستم؟ من آن سلطان مقتدری هستم که فلان گردن‌کش را به خواری کشتم و فلان یاغی را به غل و زنجیر کشیدم و کشوری را به تصرف در آوردم." حکیم خندید و گفت: "من نیرومندتر از تو هستم، زیرا من کسی را کشته‌ام که تو اسیر چنگال بی‌رحم او هستی." شاه با تحیر پرسید: "او کیست؟" حکیم گفت:" آن نفس است. من نفس خود را کشته‌ام و تو هنوز اسیر نفس اماره خود هستی و اگر اسیر نبودی از من نمی‌خواستی که پیش پای تو به خاک افتم و عبادت خدا بشکنم و ستایش کسی را کنم که چون من انسان است."شاه از شنیدن این سخن شرمنده شد و عذر خطای گذشته خود را خواست 🌺😢
هدایت شده از -شَـــمیم ظُـــهور-
|💚☁️| ‌‌‌‌وخداگفـت : شب‌راآفریدم تاازبیقرارےهایت برایم‌بگویے ..! :) مراقب‌مهربونیاتون‌باشید فردا‌باڪلی‌انرژی‌برمیگردیم شبتون‌خوش یاعلی(ع) 👋🏻💚
بسم الله الرحمن الرحیم 🥀
بـ‌خوآن‌دعـٰآےفَـ³¹³ـࢪج‌ࢪادعـٰآ‌اَثـࢪ‌داࢪد♥️✨ دُعـٰآڪَبوتـࢪعشــ❤️ـق‌اسـت‌و‌بـٰآل‌و‌پَـࢪ‌داࢪد🕊💚 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اول و آخر ایلیا♥️ ﴿⁴روزتاعیدﷲاکبر﴾ استوࢪے¦story📲 🌱
|••]✨ میگفت خواب دیدم پرونده اعمالم دست امام زمانه... آقا داشتن اشک میریختن و پرونده را نگاه میکردن؛ سرم و انداختم پایین گفتم آقاجان شرمندم... آقا لبخندی زدن و گفتن سرت و بگیر بالا..!" اشتباه بچه به پای پدرش نوشته میشه💔 🌱
ومن‌میدانم‌ڪہ سرانجام‌دوست‌داشتن وارادت‌بہ‌تو ...🌾 ؏ـاقبت‌بہ‌خیرم‌میڪند!:) 🤲
-شَـــمیم ظُـــهور-
﷽ #رمان #پارت_هجدهم #اعجاز_خاک می خواستم همون موقع به منصوره زنگ بزنم و خیالش رو راحت کنم😁 اما گفت
_مجتبی کله شقی نکن، اگه این دختر از دست بره... حرفشو بریدم و گفتم: خب اگه از دست بره چی، دنیا که به آخر نمیرسه😐 _مجتبی یکم فکر کن، این قدر لجباز نباش _منصوره🙄 توروخدا! تو یکم فکر کن. من میخوام همسر آیندم با من ازدواج کنه، نه با ماشین و خونه و داراییم. فرضا که من یه طوری این چیزا رو تهیه کردم، تو اسم اینو میزاری زندگی؟ حسابی از دستم ناراحت شده بود، دیگه صحبتو ادامه نداد، فقط گفت:هر کاری دوس داری بکن،ولی اینو بدون که خیلی اشتباه میکنی😒 بعد از اون که در ازدواج با مریم رضایی سرم به سنگ خورد و از دختر همسایه ی منصوره هم منصرف شدم، افراد دیگه ای از این طرف و اون طرف به من معرفی شد.با مادرم به خواستگاری بعضی از اونا رفتیم،ولی هیج کدوم از این خواستگاریها به نتیجه نرسید،هرجا که میرفتیم یه مشکلی پیش می اومد:یکی اختلاف سنی زیادی با من داشت،یکی شرایط عجیب و غریبی مطرح میکرد، یکی را مادرم نمی‌پسندید و قیافه اش مورد قبول قرار نمیگرفت، اگه ماهم موردی رو می پسندیدیم استخاره خانواده عروس بد می اومد🤭 تقریباً تموم پاییزو زمستان رو به همین حرف ها گذروندم. از این تلاش های بی ثمر خسته شده بودم. کم کم داشتم یقین پیدا میکردم که واقعاً بدشانسم. دچار یه جور وسواس هم شده بودم. اگه بهترین دختر های دنیا رو هم بهم معرفی میکردن نمی‌تونستم تصمیم بگیرم دیگه خودمم نمی‌دونستم باید چیکارکنم. تصمیم گرفتم یه مدتی از خواستگاری و مشورت و استخاره و حتی فکر کردن درباره ازدواج صرف نظر کنم تا ببینم بعداً چی میشه. یکی دوماهی به خودم مرخصی دادم تا تجدید نیرو کنم. ادامه دارد...🌸