eitaa logo
پویش مطالعاتی شمسه
278 دنبال‌کننده
370 عکس
33 ویدیو
4 فایل
◽مسابقه بزرگ کتابخوانی◽ از فرصت ها استفاده کن ◽ سوالات،انتقادات و پیشنهادات و شرکت در مسابقه: @adminshamseh_5◽ ◽ شماره دبیرخانه ۰۹۹۲۱۷۹۱۲۳٩ ◽ کاری از: #موسسه_فرهنگی_تربیتی_مدرسه_عشق #موسسه_عروج_دارالعباده ✏ با نظرات و پیشنهادات خود ما را یاری کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 تازه داشتیم طعم شیرین زندگی را مزه مزه می‌کردیم که دردسرهای شبانه سید جواد شروع شد. شب‌ها مثل آدم‌های مسموم سرش را بین دستانش می‌گرفت و با صورت مچاله از درد به خودش می‌پیچید و ناله می‌کرد. دل درد و حالت تهوع هم داشت‌. یک شب آنقدر دردش شدید شد که فرصت نداد بروم پدرم را خبر کنم. آن شب با آمپول مسکن آرام گرفت، ولی توی همان هفته سه بار این درد سراغش آمد. پزشکش اِم آر آی تجویز کرد. با آن عکس همه فرضیه‌های مسمومیت کنار رفت. تومور مغزی پایش را وسط زندگی ما گذاشت. خبر را ذره ذره به من دادند. یک ماهه حامله بودم‌... 💠شرکت در پویش مطالعاتی شمسه و دریافت کتاب:: ارسال عدد ۸ را به سامانه پیامکی ۱۰۰۰۹۰۰۰۹۰۰۰۱ 🌐 شمسه را در شبکه‌های اجتماعی با شناسه @SHAMSEH8 دنبال کنید @shamseh8
📚 همان اول زندگی فهمیدم به اندازه فامیل هایم او دوست و آشنا دارد. با اینکه آن زمان بیست و چهار پنج سال بیشتر نداشت. هر شب مهمان داشتیم...🌙 برایمان کادوی عروسی می آوردند. یک شب که مادرم آنجا بود گفت که زشته مهمان ها شام نخورده برن،نگهشون دارید. مادر رفت سراغ مرغ پختن. من هم با اعتماد به نفس رفتم سراغ برنج و قابلمه... پلویی پختم که توی تارییخ ثبت شد. دانه های برنج طوری به هم چسبیده بود که مثل کیک قالبی از قابلمه بیرون آمد! وقتی دیس پلو را سر سفره گذاشتیم.سید جواد مثل قطعه های کیک پلوی شفته شده را می گداشت توی بشقاب مهمان ها و با خنده می‌گفت: به هر نیتی دوست دارید این پلو را بخورید،به نیت آش ،کیک یا... 😁 همه خندیدند.خودم خنده ام گرفته بود... به خاطر این قضیه هیچ وقت سرزنش نشدم از بس که با همه خرابکاری هایم تشویقم می‌کرد...😇❤️ 💠شرکت در پویش مطالعاتی شمسه و دریافت کتاب:: ارسال عدد ۸ را به سامانه پیامکی ۱۰۰۰۹۰۰۰۹۰۰۰۱ 🌐 شمسه را در شبکه‌های اجتماعی با شناسه @SHAMSEH8 دنبال کنید @shamseh8
📚 💌 از ته دل دوست داشتم بروم دانشگاه. نظر او هم برایم مهم بود. دوست نداشتم ناراحتش کنم، ولی بعضی وقت‌ها منتش را سرش می‌گذاشتم. می‌گفت: عوضش کار مهمتری می‌کنی. با اوضاع و احوال او، مهمترین کارم مراقبت از او و بچه‌ها بود. به قول خودش همه این کارها را می‌کنیم که آدم شویم... 💠شرکت در پویش مطالعاتی شمسه و دریافت کتاب:: ارسال عدد ۸ را به سامانه پیامکی ۱۰۰۰۹۰۰۰۹۰۰۰۱ 🌐 شمسه را در شبکه‌های اجتماعی با شناسه @SHAMSEH8 دنبال کنید @shamseh8
📚 خانه مان را خیلی دوست داشتم. او هم همین‌طور. وقتی آماده شد انگار دنیا را به من داده بودند. خودش هم همیشه یک تاب برای بچه‌ها می‌بست که بازی کنند. بعدازظهر ها وقتی بچه‌ها بازی می‌کردند، تنقلات را می بردم و همان‌جا با هم می‌خوردیم. گاهی هم که سرحال بود، با بچه‌ها قایم موشک بازی می‌کرد. می‌گفت قایم شوند و از روی صدا پیدایشان می‌کرد. بعد هم کلی قلقلکشان می داد. گاهی صدای من هم در می آمد: که بابا ولشان کن حوصله داری! تا بچه ها از خنده ریسه نمی‌رفتند ول کن‌شان نبود🙂 💠شرکت در پویش مطالعاتی شمسه و دریافت کتاب:: ارسال عدد ۸ را به سامانه پیامکی ۱۰۰۰۹۰۰۰۹۰۰۰۱ 🌐 شمسه را در شبکه‌های اجتماعی با شناسه @SHAMSEH8 دنبال کنید @shamseh8
📚 : : یک وقت هایی کنارش توی ماشین می نشستم و تفننی رانندگی می کردم. هر دو بار خودش کنار دستم نشسته بود. جالب اینکه بعد از تصادف، که اکثراًمردها اوقات شان حسابی تلخ می شود. مرا با آرامش فرستاد خانه و خودش کار ماشین را انجام داد. می گفت دوست ندارم تو با نامحرم هم کلام شوی... 💠شرکت در پویش مطالعاتی شمسه و دریافت کتاب:: ارسال عدد ۸ را به سامانه پیامکی ۱۰۰۰۹۰۰۰۹۰۰۰۱ 🌐 شمسه را در شبکه‌های اجتماعی با شناسه @SHAMSEH8 دنبال کنید 📍@shamseh8