#روز_قـــدس
قــدس را از کف غـاصــبان رهـــا باید کرد
دست دشمــن را ، از غــزه جــــدا باید کرد
تــا شود دشمــن اسـلام و مسلمـانـان کـور
جشن پیــروزی ، در غـــزه به پـــا باید کرد
ا─━⊰═•••❃❀❃❀❃•••═⊱━─ا
غـزه یعنی یک جهان مظلومیت نزد ستمگر
غـزه یعنی کـربـلا ، افتاده در چنگال کـافـر
تا شود سرمشق بر غـرب ستمکار و یهـودی
غــزه را آزاد بـایـد کــرد ، بــا الطــاف داور
ا─━⊰═•••❃❀❃❀❃•••═⊱━─ا
قسم به سیـنهی قــرآن ، به سورهی یاسـین
قسم به سـورهی زیتـون و سـورهی والتـین
اگـر کـه حکــم جهـادم رســد ، بـدون درنگ
به خـون خویش فلسطین! کنم تو را آذیـن
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1401/02/09
eitaa.com/shamssaghi
#بندگان_شیطان
نفرین بهدستی که بهخون آغشته باشد
بذر شقاوت ، در زمینی کِشته باشد
نفرین به آن اندیشهای که ظالمانه
جز مرگ و غارت نیست او را در زمانه
اکنون که «غزّه» هست جولانگاه ناپاک
چنبر زده بر شهر غزّه ، مارِ ضحاک
در «غزّه» دردا کودکان، در خون نشستند
در خون، بهدست فرقهی صِهیون نشستند
مُسلِم کشیهای دمادم ، در «فلسطین»
باشد ز خبث ذات صِهیونهای بیدین
سیری ندارد در جنایت ، غرب ِ شیطان
از بسکه خون خوردهست از خلق مسلمان
خار دو چشم غرب میباشد چو احمد
گویی ربوده خواب از آنان محمد (ص)
ای ظالمین غرب! بر انسان نتازید
هرچند قومی بی اساس و حقه بازید
بویی از انسانیت و مردی نبردید
نامردمی کردید و خون خلق خوردید
حیوان نریزد خون همنوعان خود را
دارد تفاوت نزد او ، همجنس و همتا
شد مشتتان وا ، بس کنید این کینهها را
ای سنگدلها...! نشکنید آیینهها را
هی بر مسلمانان این عالم نتازید
گویی که نسل نطفههای بیجوازید
اسلام ، دین همدلی و مهربانیست
اسلام ، آیین خدای آسمانیست
اسلام، با ظلم و تباهی در ستیز است
بر سینههای ظالمان شمشیر تیز است
ظالم_تباران یهودی در فلسطین
این تشنگان خون انسانیت از کین
با کشتن فرزندگان دین اسلام
غصب فلسطین کردهاند از ظلم مادام
«قدس» شریف افتاده در چنگ ستمکار
گشته اسیرِ غاصبان پست و خونخوار
مرگا بر این حکّام جهل و روسیاهی
نفرین بر این اندیشه_ورزان تباهی
(ساقی) رسد روزی که با وحدت، مسلمان
غالب شود بر صِهیونیسم و غربِ شیطان
تا ریشهکن گردد به عالم ظلم و بیداد
تا کس نبیند تا قیامت ، جور جلاد
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1399
eitaa.com/shamssaghi
(روز کــــارگــــر ، گــرامـی بـاد)
ا─━⊰═••❃❀❃••═⊱━─ا
#كارگر_و_كارفرما
کــارفــرمــايـی دغـــل در كــارگــاه
كـــرد بــد اخمـی بــه روی كــارگــر
گفـت بـــا وى ، از ره منّــت سخــن
كــرد بـــر او از سـر نخـــوت نظـــر
كــارگــر بـــر كــارفــرمــا زد نهـيـب
چيست؟ منظــور تـو از این دردسر
كــارفــرمــا را غــرور و كبــر و نــاز
بــاشـد از رنــج و شكنــج كــارگـــر
مـوجـب فخــر و مقــام و جــاه تـو
دســترنــج مــن بُــوَد اى بـی هنـــر
تــو ز يُمـــن دســـتـرنــج كـــار مــن
گشــتهای فـــرمــانـــروا و گنجـــوَر
زور مــن بخشــيده زور و زر تــو را
مـزد زور خويش خواهم سـيم و زر
رنجبــــر را ، زاری و خِفّــت چـــــرا
زر بُــوَد پـــــاداش رنــــج رنجبـــــر
مـن ز رنـج بــازوى خود نـان خورم
کـی؟ شوم تسليم كبـر و جـاه و فـر
مـن نشانيـدم نهـــال سعـی و كـــار
تـا خـورم از شاخِ سعـی خود ثمـــر
مـن كنم كــار و تو ام اُجــرت دهـی
ايـن بـه ٱن در ؛ منّــتی نبــوَد دگـــر
مـُـزد مـن گر كــم دهی از حــدّ خود
كــم شود كــار تـو هـم از هـر نظـــر
بيشــتر گـــردد اگــر پـــاداش كــــار
كــــارگـــر را كــــار ، گـــردد بيشــتر
در ره ســــود تــــو ، از كــف دادهام
زور بـــازو ، روح تـــن ، نـــور بصــر
دادم از كـف ، گــوهـــر عمــر عـزيـز
تـا تــو را حـاصــل شود دُرّ و گهــــر
بر سر كــار تــو شد مــويــم سپــيد
از غـم و رنـج تـو اَم خــم شد كمــر
تـا بنـوشم شهــد سود کــار خویش
میخورم هر روز و شب خونِ جگر
رايگــانــم زر نــــدادی ، بلكــه مــن
كـردهام از حــق خود صــرفِ نظــر
چون نيـــاز مــا به يكــديگـــر بــوَد
نيست مــا را منــتی بــر يكـــدگـــر
گـرچــه در دنیــا ز بـی انصــافیات
هیچگــه بــر مـــا نمــیداری نظــــر
(سـاقـیِ) جـــام ولایــــم میدهـــد
بــادهای شـیرینتر از شهـد و شکـر
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1375
eitaa.com/shamssaghi
(( روز معــــلّم گرامی باد ))
#وارث_پیغمبران
معلّم شمــع جمـــع عــارفــان است
معلّم نکتــهسنج و نکتــهدان است
معلّـــم را اگـــر بـــاشــد دیــــانــت
یقـیــــنـاً وارث پـیغـمــــبـران است
معلّــم دشمن جهــل و سـیاهیست
فــرشــته ســیرتی از آسمــان است
معلّـم کــوه صــبر و بـردبـاری است
شکیــبا در تعـــالیــم و بیـــان است
بســوزد تـــا فـــروزد نــــور دانــش
چو شمعی تا همیشه جاودان است
نیــارد خــَــم به ابــــرو در تعـــالیم
بلنـدا همـت است و پـرتــوان است
بــه بـــاغ تـربیـت بنــگر بـه گیـــتی
محصّلْ، گــلْ معلّـم، بـاغبـــان است
به سعی جـان به بـاغ عـلم و دانـش
بـوَد گلکـــار و بر گل، پاســبان است
کِشـد رنـــج هــــزاران خـــار در راه
اگرچه خود گلی چون ارغوان است
رهـــانــد کشـتی دانـش ز طــوفــان
اگرچه بحــر ظلمت، بیکــران است
ولی افسوس! این اسطــورهی مِهـــر
بــه بـــازار محـبّـت ، بـینشـان است
اگـــر شـد قــافیــه ایطـــا بنـــاچـــار
مپــنداری کـه سهـوی در بیــان است
غـرض ، عـرض ادب بـاشــد که دانی
حـدیث خفیــهای در آن عیــان است
چِهسان (ساقی) توانی شعـر او گفت
که خود شـیواترین شعــرِ زمان است
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1381
eitaa.com/shamssaghi
(مَن عَلَّمَنی حَرفاً فَقَد صَیرَنی عَبداً)
#معــــلّم
ای معــلم! شمــع بـزم آرای جــان
روشـنیبخش زمیـــن و آسمـــان
بـا مصـائب سـاختـی و سـوختی
تـا کـه مــا را ، واژهای آمــوختی
مکتب عشاق ، از تأسیس توست
عاشقی سرمایهی تدریس توست
تـا که ما را درس عشق آمـوختی
چشـم ما را بر بـــدیهــا دوختی
ای معــلم! ای بــزرگ اســتاد مهر
ای فــروزانتر ز خورشــید سپهر
ای چـــراغ معـــرفـت آمـــوز مــا
روشــناییبخـش شـام و روز مــا
مـا گل بـــاغ و گلســتان تـوییــم
جمله شـاگـــرد دبســتان تـوییــم
عٍطر دانش از شمیم روی توست
صورت گل سیرت نیکوی توست
چشــم ما هــر روز از روی شمـــا
میشود روشن به الطــاف خــدا
در گـلـســــتـان ادب ، آلالــــــهای
نـور علمی، معــرفت را هــالــهای
چون اساس قصر علــم و دانشی
بــرج دانـش را تــو در افــزایشی
در سپهــر معـــرفت ، آمـــوزگـــار
ذره از تو میشـود خــورشــیدوار
گر که اکنــون تـابشـی از مـا بــود
از فـــروغ روی تــو یکجــــا بــود
ما همه جسمیم و روح ما تــویی
بی تو ما غرقیم و نوح ما تــویی
تـوسن اندیشه زیــر پــای توست
برترین شعــر زمــان آوای توست
ای معــلم! مـا بــدهکـــار تـوییــم
تـا ابــد، مـدیـون ایثـــار تـوییــم
ای معــلم! خــانــهات آبـــاد بـــاد
نــام تـو همواره ما را یـــاد بــــاد
(ساقی) میخـانهی عـرفـان تویی
آنکه سازد مست جــاویدان تویی
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1379
eitaa.com/shamssaghi
#عید_سعید_فطر_مبارک
هــلال ماه شـوال از افق امشب هویدا شد
بـرات روزه داران از خـدا بر خلق اِعطا شد
شده عیـد سعید فطـــر بعد از مـاه مهمـانی
گواهینـامهی اعمــال نیک خلق، امضـا شد
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
#عیــد_رمضـــان
عیــد آمد و مــاهِ رمضــان گشـت تمــام
شــوال ز رَه آمــد و طـی گشـت صــیام
افسـوس کـه آن مــاهِ مبــارک طـی شـد
مقبــول بُـوَد طــاعـت و ایــام بـه کـــام
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
#عیــد_فطـــر_مبـــارک_بـــاد
شــوّال ز رَه آمـد و طِـی شـد رمضــان
یارب به دل شکسـته ی پیــر و جــوان
گـر طـاعـت مـا قبــولِ درگــاهـت شـد
وقـتِ فـــرج حضرت مَهــــدی بـرسـان
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
#ماه_برکات
رمضان ماه رهایی ز سیاهی طی شد
مــاه مهمـــانـی درگـــاه الهی طی شد
مــاه غفـران گنـاهان و نــزول بـرکـات
مــاه قــدر و نعــم لایتــناهی طی شد
سيد محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
«مَن عَلَّمَنی حَرفاً فَقَد صَیرَنی عَبداً»
با عرض ادب و احترام به محضر شریف حضرت استاد الاساتید ، جناب دکتر محمدعلی مجاهدی (پروانه) معلّمی که عشق و شعر و شعور و شیدایی و معرفت را با دلی فارغ از دنیا میآموزد.
#مجاهد_بیدار
به لطف و مهر و وفا کس به پایتان نرسد
چنانکه دست زمینی ، بر آسمان نرسد
ادیبِ عارفی و شمع بزم محفل انس
که مَه به دیدهی اخترفشانتان نرسد
زهی مناعت طبع و خلوصتان که به حق
به گَرد پای شما کس درین زمان نرسد
بهار عاطفه! پیوسته از خدا خواهم ـ
که سبز مانی و هرگز تو را خزان نرسد
شکیب_مَرد ادب! ای "مجاهد" بیدار
به وصفتان ز عبارت، مرا بیان نرسد
به باغ و گلشن پندارتان نبردم راه
که خار راهم و دستم به گلسِتان نرسد
شما به اوجی و من در حضیض گفتارم
چو ذرهای که به خورشید و کهکشان نرسد
فراتری ز زمان و مکان و فهم و گمان
که بر فراز شما وسعت گمان نرسد
مرا بضاعت مزجات شرمگین دارد
خدا کند که مرا وقت امتحان نرسد
«ردیف» دست مرا بسته لاجرم گویم
امید دارم بر این سخن ، زیان نرسد :
که غیر شرم و خجالت نصیب من نشود
چو قطرهای که به دریای بیکران برسد
بریز (ساقیِ) مستان میی به ساغر من
که سُکر بادهی مَردافکنی به آن نرسد...
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1401/2/12
eitaa.com/shamssaghi
#جــام_ولا
اهل دل را در طریقت، رهنمایی دیگر است
گوش جان را صوت جانبخش و ندایی دیگر است
مرغ خوشخوان در گلستان جهان کم نیستند
بلبل شوریده را بانگ و نوایی دیگر است
چشم امّید همه بر ناخدا باشد به بحر
گرچه او را هم توکّل بر خدایی دیگر است
عاشقان را مقتدا معشوق میباشد اگر
سالکان راه حق را مقتدایی دیگر است
اهل دنیا را مراد از کیمیا باشد طلا
اهل عقبا را ولیکن کیمیایی دیگر است
شیوهی آزادگی، از خون به انسان میرسد
گرچه "حـُـر" را ابتدا و انتهایی دیگر است
کار نیکو در جهان ماند همیشه جاودان
گر که پنهانی بوَد آن را بقایی دیگر است
خاکساری قدر انسان را فزونتر میکند
قالی پاخورده را قدر و بهایی دیگر است
هر که پوشد جامهی تقوا نباشد متقی
عامل پرهیزگاری را، ردایی دیگر است
چشم امّید نگونبختان به دست اغنیاست
بندهی درگاه ایزد را، رجایی دیگر است
مَرد نابینا ندارد غم، چو دارد نورِ دل
قلبِ چون آیینه را برق و جلایی دیگر است
در وفاداری نباشد در جهان همچون پدر
شد مبرهن گرچه مادر را وفایی دیگر است
گرچه ما را آشنا، بیگانه میخواند ولی
«در جهان، بیگانگان را آشنایی دیگر است» ۱
(ساقیا) هرگز نباشد حاجتی بر جامِ غیر
تا که ما را مستی از جام ولایی دیگر است
سيد محمدرضا شمس (ساقی)
1382
eitaa.com/shamssaghi
۱ـ صائب تبریزی
#بی_گناه
کٌنج غم از ظلمِ گردون، بی گناه افتادهام
خود به میل خود نه بر این جایگاه افتادهام
از ملایک بودم و عرش عُلا بُد جای من
دانهای شد دام و از آن دم به چاه افتادهام
باش آگاه از هوای نفس شیطانی که من
بر زمین از عرش با یک اشتباه افتادهام
از گزند جانگزای زندگی غافل مباش!
بین به قعر ذلت از اوج رفاه افتادهام
لحظهای غافل شدم از شاهراه زندگی
راه را گم کردم و در کوره راه افتادهام
سبز بودم روزگاری بر درخت آرزو
زرد اما بر زمین چون برگ کاه افتادهام
گر چو مرارید غلتانم به زیر پای یار
قطرهی اشکم که از چشم سیاه افتادهام
تکیهگاه من پدر بود و پس از هجران او
با دلی غمگین و بی پشت و پناه افتادهام
حالیا در گوشهی عزلت، اگر گشتم مقیم
نیست غم زیرا که اینجا دلبخواه افتادهام
با همه درماندگی و رنج و حرمان (ساقیا)!
من به ملک خویشتن چون پادشاه افتادهام
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1382
http://eitaa.com/shamssaghi