.
من توی یکی از این فرعیها که هی به زور ما خانوما رو پیچوندن توش نشستم بغل یک دیوار.
صدای بلندگوها داره قلبمو از جا میکنه.
تکیه زدم به دیوار و دلم میخواد فقط گریه کنم.
اما نمیدونم دارم برای چی گریه میکنم.
رئیسی که عاقبت به خیر شد.
من دارم دقیقا برای چی گریه میکنم؟
نکنه این اشک ذوقه و خودم خبر ندارم.
من ذوق کردم از اینکه میبینم تو مملکتی دارم زندگی میکنم که مقام دومش بلند میشه میره تو کوه و کمر و قاطیِ مستضعفین
و انقدر میره و میره و تا اینکه دیگه برنمیگرده...
یعنی واقعا ذوق نداره این؟
من این چیزا رو فقط از مرامِ امیرالمؤمنین سراغ داشتم...
حالا چرا ذوق نکنم؟؟
چرا همینجایی که نشستم از ته دل زار نزنم؟
.
.
خدایا این روضهخونه هر چی خوند هی گفت سیدی از نسل حضرت زهرا...😭
.
کاش ولی ما بچهسیدا رو انقدر آتیش نمیزد...
.
.
دو دمه گرفتن:
برخیز و ببین خادم جمهور کجایی
در آغوشِ رضایی در آغوشِ رضایی
در این شب جمعه زائر کربلایی
در آغوشِ رضایی در آغوشِ رضایی
.
.
از ظهر که واسه نماز وضو گرفتم دیگه خودمو تو آینه ندیده بودم
الان اومدم یه نگاه به سر و ریختم انداختم، بعدِ گریه و رفتن وسط آبپاش و رد شدن از توی دود آتیش و اسپند چه شکلی شدم.
و یادِ این جملهی امیرخانی تو کتاب ارمیا افتادم:
خاکِ جنوب به چشمانِ عاشق میماند وقتی که خوب گریه کرده باشد، سرخ و وسیع...
.
.
من رسیدم فلکهی آب
ولی نمیشه رفت تو حرم.
پاهام بعد از پنج ساعت پیادهروی داره از بدنم جدا میشه.
و راضیام از این دردِ پا.
و حتی راضیام از اینکه نمیشه رفت توی حرم!
این دردپا و این شلوغی بخاطر جمهوری اسلامیه و هر چی که برای جمهوری اسلامی باشه، من ازش راضیام!
.