.
کاشکی به اینهمه آدم قول نمیدادم که به نیابت ازشون قدم بردارم.
من دیگه قدمهام یاری نمیده.
دلم میخواد دیگه قدم از قدم برندارم.
بشینم همین لبهی جدول و فقط گریه کنم...
.
.
امام رضا جانم
اگه گنبدِ شما تَهِ این خیابون نبود، من یکی که دیگه نمیتونستم با تابوتا جلوتر بیام...
.
.
من این روسری مشکیمو واسه فاطمیه خریده بودم.
حلالت سید، واسه تشییع تو پوشیدم
.
.
داره صدا میزنه خواهش میکنم از خیابونهای همجوار بیرون برید.
میتونید تصور کنید چه جمعیتی اومده که دیگه خیابون امام رضا ظرفیت نداره و هی به جمعیت میگن برید تو فرعیها...
.
.
من ولی حالم خوبه.
گریه کردم.
تا جون داشتم یا زهرا گفتم.
به مردم آب دادم.
با آقای آلهاشم حرف زدم و خودش دید که چقدر دلم آتیشه از داغش.
سلام و طلب حلالیت همه رو به آقای رئیسی رسوندم.
به آقای امیرعبدالهیان گفتم که خیلی خوشتیپ بود و ممنونم ازش که نگران غزه بود.
به بقیهی شهدا هم گفتم من و خیلیهای دیگه که شما رو نمیشناختیم ولی ظاهرا اونی که اون بالاهاست شماها رو میشناخت.
باز گریه کردم.
دوبار رفتم جلوی آبپاشها.
یه کم روی زمین پخش شدم.
یک تکه راه رو توی این فرعیها اشتباه رفتم و دوباره برگشتم قاطی جمعیت.
باز گریه کردم.
و احتمالا الان حالم خوبه😭
.
.
من توی یکی از این فرعیها که هی به زور ما خانوما رو پیچوندن توش نشستم بغل یک دیوار.
صدای بلندگوها داره قلبمو از جا میکنه.
تکیه زدم به دیوار و دلم میخواد فقط گریه کنم.
اما نمیدونم دارم برای چی گریه میکنم.
رئیسی که عاقبت به خیر شد.
من دارم دقیقا برای چی گریه میکنم؟
نکنه این اشک ذوقه و خودم خبر ندارم.
من ذوق کردم از اینکه میبینم تو مملکتی دارم زندگی میکنم که مقام دومش بلند میشه میره تو کوه و کمر و قاطیِ مستضعفین
و انقدر میره و میره و تا اینکه دیگه برنمیگرده...
یعنی واقعا ذوق نداره این؟
من این چیزا رو فقط از مرامِ امیرالمؤمنین سراغ داشتم...
حالا چرا ذوق نکنم؟؟
چرا همینجایی که نشستم از ته دل زار نزنم؟
.
.
خدایا این روضهخونه هر چی خوند هی گفت سیدی از نسل حضرت زهرا...😭
.
کاش ولی ما بچهسیدا رو انقدر آتیش نمیزد...
.
.
دو دمه گرفتن:
برخیز و ببین خادم جمهور کجایی
در آغوشِ رضایی در آغوشِ رضایی
در این شب جمعه زائر کربلایی
در آغوشِ رضایی در آغوشِ رضایی
.
.
از ظهر که واسه نماز وضو گرفتم دیگه خودمو تو آینه ندیده بودم
الان اومدم یه نگاه به سر و ریختم انداختم، بعدِ گریه و رفتن وسط آبپاش و رد شدن از توی دود آتیش و اسپند چه شکلی شدم.
و یادِ این جملهی امیرخانی تو کتاب ارمیا افتادم:
خاکِ جنوب به چشمانِ عاشق میماند وقتی که خوب گریه کرده باشد، سرخ و وسیع...
.
.
من رسیدم فلکهی آب
ولی نمیشه رفت تو حرم.
پاهام بعد از پنج ساعت پیادهروی داره از بدنم جدا میشه.
و راضیام از این دردِ پا.
و حتی راضیام از اینکه نمیشه رفت توی حرم!
این دردپا و این شلوغی بخاطر جمهوری اسلامیه و هر چی که برای جمهوری اسلامی باشه، من ازش راضیام!
.
.
ولی شب جمعهای که یه تکه از حرم سهمِ شما شد، شبیه که قرصِ ماهِ ذیقعده کامله...
و کیه که ندونه نیمهی ذیقعده چه شب خاصیه؟
و کیه که ندونه ذیقعده ماهِ امام رضا جانه؟
یعنی باور کنیم که اینا اتفاقیه؟
یعنی نگیم که امام رضا جان برای بغل گرفتنِ شما هیچ حاشا و کلایی نداره اصلا...
و این همه گوارای وجودت سید
.