eitaa logo
شراب و ابریشم...
2.7هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
497 ویدیو
8 فایل
تنفس در هوای واژه‌ها اینجا هر چه که هست دستنوشته‌های شخصی من است، لطفا فقط با نام خودم و لینک کانالم نشر بدهید. امضا: ملیحه سادات مهدوی| @mehmane_quran مدیر و بنیانگذار مؤسسه شراب و ابریشم نویسنده‌ی کتاب #من_اگر_روضه‌خوان_بودم مدرس دانشگاه مربی نوجوان
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرار شد پشت به پشت ظَهر به ظَهر وارد میدان شوید از دو سو شمشیر بزنید و لشکر را بدرید شریعه را فتح کنید و به قدرِ یک مَشک هم که شده آب بردارید... . به قصد ِ آب رفتید نه به قصدِ میدان که حسین هرگز تو را اذنِ میدان نداد که تو آرامِ حرم بودی تمام ِ سپاه بود و یک علمدار... تمامِ حرم بود و یک عمو... تمامِ حسین بود و یک عباس... حسین هرگز تو را اذن میدان نداد... . فقط قرار شد با هم بروید کمی آب بردارید و با هم بازگردید با هم بروید و با هم باز گردید! همین...! . اسب‌ها را جولان دادید تکبیر برآوردید و با هم تاختید و لشکر از هیبت شما از هم پاشید... . هیچ بدر و حنین و خیبری چنین شکوهی بر خود ندیده بود کربلا تنها میدانی بود که دو حیدر یک‌باره بر آن تاختند! . خاک تکبیر برآورد آسمان تهلیل گفت دشت پر از تسبیح شد... حسین به شریعه رسید... و تو نیز... . هنوز خنکای ِ آب قدم‌هایش را نبوسیده بود که... تیر چانه‌اش را از هم درید و خون فواره زد لشکر هلهله به پا کرد و بر حسین هجوم برد... میان‌تان فاصله افتاد تو در شریعه و حسین بیرون... . آب به طواف قامتت برخاست فرات، به التماسِ لب‌هایت نشست... نهر جرعه جرعه تمنای نوشیدنت کرد... امّا تو در جاریِ نهر، العطش می‌دیدی و در انعکاسِ آب، پیراهن‌های بالازده و شکم‌های خوابانده بر رطوبت خاک... حتی لب تر نکردی! حتی دست در آب فرو نبردی! بی‌درنگ فرات را میانِ مشک ریختی و بر اسب نشستی... . محاصره‌ات کردند از هر سمت و سو... . بر تو هجوم آوردند... نیزه و تیر و کمان بر تو باریدن گرفت... خون از تمامِ وجودت فواره ‌زد و تو دلهره‌ات فقط مشک بود... . هلهله و عربده و بغض... تمامِ علی را از تو انتقام گرفتند... کسی بازوی حیدری‌ات را نشانه رفت و ... و یمین از تو جدا کرد... مشک را به دست ِ چپ سپردی و باز تاختی... . امّا دست چپت را هم... دست ِ چپت را هم به غارت ِ نیزه‌ها بردند... . مشک را به دندان گرفتی... و باز تاختی... هیچ چیز تو را از مسیر باز نمی‌داشت حتی تیری که تمامِ نگاهت را به خون نشاند... می‌تاختی... با عشق... بی دست... بی چشم... و هنوز تمامِ دلهره‌ات فقط مشک بود... که یکباره... آب شرّه کرد و بر دلت تیر کشید خنکای ِ آب آتشت زد... مشک پاره شد... بند ِ دلت از هم گسست... و تاختنت از حرکت ایستاد... و عمود فرصت ِ فرود پیدا کرد.. فرقت از هم شکافت... و با سر... بی دستی که حائل شود میان ِ تو و زمین... از اسب فرو افتادی... فریاد برآوردی: برادر... و حسین.. خدا می‌داند که چطور خویش را بر پیکر ِ تو رساند... آیه آیه‌هایت را از زمین برداشت... تکه تکه‌هایت را بوسید... و تمامِ علقمه انگار که عباس شده بود... تکه تکه روی زمین... تکثیر شده بودی... و حسین، لحظه لحظه، کنار تکه‌هایت شکست... . فَبکی الحسین بُکاءً شدیداً... آمد کنارِ تو... صدایش به گریه بلند شد... بلند... بلند... گریست... به وسعت ِ تمام ِ دشت، گریست... شکست... خم شد... ألان إنکَسرَ ظَهری وَ قلّت حیلَتی وَ شمَّت بی عَدوّی... . حالا حسین، بی تو... . قرار بود با هم بروید و با هم باز گردید... ✍ملیحه سادات مهدوی اجر این روضه و اشکهایش تقدیم به سقایی که همه‌ی آبهای عالم را شرمنده‌ی ادبش کرد. ❌ با احترام به جهت رعایت حق مولف نشر مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست🙏🌱 https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
. روضه‌های دهه‌ی اول هر چی به عاشورا نزدیکتر میشن کم‌کم کِش میان و مثلا روضه‌ای که شب اول ساعت نُه هم دعاشو خونده بودن و هم قیمه‌هاشو خورده بودن، شبهای آخر می‌ره تا دوازده و یک شب... برای همین اول صبح تاسوعا خیابونا و کوچه‌ها خیلی خلوته. خیلیها که دیشبش تا خود صبح سینه زدن و ای اهل حرم میر و علمدار نیامد، خوندن، خوابن و دارن جبران خوابِ نکرده‌ی دیشبو میکنن. من اگه روضه‌دار بودم، حتما یک روضه‌ی صبح تاسوعا می‌گرفتم. توی صحن خونه فرش مینداختم و درو باز میکردم تا هر کی رد میشه بیاد تو. همون ده بیست نفری که توی محله بیدارن بیان و بشینن دور هم و منتظر باشن یک روضه‌خونی بیاد و دو خط روضه بخونه براشون. کتاب دعاها رو می‌دادم دست مهمونا تا هر کی خودش زیارت عاشورا بخونه، بعد که زیارت خوندنا تموم شد رو به مهمونا می‌گفتم: این سوت و کوریِ صبح تاسوعا خودش یه روضه‌‌ی مجسمه! من امروز روضه‌خون نیاوردم! خواستم شما بیاید اینجا، بشینیم دور هم و به سکوت صبح تاسوعا گوش بدیم! هر کی سرشو بندازه پایین خودش زیارت عاشوراشو بخونه و بعدش بدون اینکه قرار باشه صدا یا حرفی سکوتمون رو بشکنه هر کی تو خلوت خودش سعی کنه خجالتِ عباس رو از دل همین سکوت صبح ببینه و بشنوه. خجالت عباس از بابت امان‌نامه‌ای که براش آوردن! درست مثل هیأت‌های ما که دیشب پر سر و صدا بودن، وجود عباس هم شب تاسوعا پر شور و پر هیجان بوده یکدفعه صدای شمر اومده که داشته عباس رو صدا می‌زده! عباس نخواسته جوابش رو بده ولی اباعبدالله اشاره کردن که بی جواب نذارش. تعبیر از منه عباس وقتی رفته و دیده شمر براش امان‌نامه آورده یکدفعه انگار توان از بدنش رفته، همه‌ی اون شوری که تو وجودش بوده خاموش شده، اشک تو چشماش جمع شده، بی‌اختیار همونجا نشسته و خیره شده به یه نقطه و با خودش گفته شمر راجب من چی فکر کرده که برداشته برام امان آورده؟! سکوت صبح تاسوعا، امتداد سکوت اون لحظه‌های عباسه، شرمی که به جونش افتاده و رمقی که ازش رفته... صبح‌های تاسوعا تا ابد سوت و کوره، تا ابد خلوت... هنوز کائنات داره بار اندوه و شرم اون لحظه‌ی عباس رو به دوش می‌کشه... خواستم اینجا جمع بشید همینجور شلخته هر کی خودش زیارت‌عاشوراشو بخونه مثل عباس که شب تاسوعا توی خودش رفته و همه‌ی وجودش به هم ریخته، گفتم بیاید اینجا دور هم توی این سوت و کوری، صدای شکستن دل عباس رو بشنویم، صدای خجالت و غصه‌ای که از امان‌نامه آوردن، کشیده... اینا رو می‌گفتم و می‌رفتم تا چای روضه‌ام رو بریزم و اونایی که توی صحن خونه نشستن تو این فاصله فرصت کنن و سکوت صبح تاسوعا رو بشنون... ✍ملیحه سادات مهدوی https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a ❌ با احترام به جهت رعایت حق مولف نشر مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست🙏🌱 .
آب به طواف قامتت برخاست فرات، به التماسِ لب‌هایت نشست... نهر جرعه جرعه تمنای نوشیدنت کرد... ذَکَرَ عَطَشَ الحُسین وَ أهلِ بَیتِه امّا تو در جاریِ نهر، العطش می‌دیدی و در انعکاسِ آب، پیراهن‌های بالازده و شکم‌های خوابانده بر رطوبت خاک... حتی لب تر نکردی! حتی دست در آب فرو نبردی! بی درنگ فرات را میان مشک ریختی و بر اسب نشستی... . . . تو بیشتر از آنکه سقای آب باشی، سقای ادب و وفا بودی... که جز این اگر می‌بود زهرا تو را در آغوش نمی‌کشید و "پسرم" خطابت نمی‌کرد... . . خوش بحالت عباس! چقدر سعادتمند بودی... چقدر خوشبخت... چقدر عاقبت‌بخیر... که زهرا تو را "پسرم" خطاب کرد... بُنَیَّ اِلَیَّ، اِلَیَّ... ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
146.2K
سلام بر همه‌ی آنهایی که ۱۴۰۰ سال است عَلَم‌ها و کتل‌های تو را روی دوش می‌بَرَند و نمی‌گذارند یاد تو دمی خاموش شود سلام بر همه‌ی آنهایی که ۱۴۰۰ سال است برای تو بر سر و سینه می‌کوبند و نمی‌گذارند سنگینیِ این داغ حتی قدر لحظه‌ای سبک شود سلام بر همه‌ی گریه‌کن‌ها، کفش‌جفت‌کن‌ها، چایی‌ریزها، موکت‌پهن‌کن‌ها و فرش‌جاروکن‌ها، پرچم‌گردانها، زنجیرزنها، روضه‌خوانها و مداحها سلام بر چرخِ همه‌ی دستگاههای پارچه‌بافی که مشکیِ عزای تو را می‌ریسند سلام بر خیاطها، بر کتیبه‌دوزها، بر بُرِشکارهای چوب و زنجیرها، بر سازندگان طبل و سنج‌ها سلام بر همه‌ی ایستگاهِ صلواتی‌گردانها، همه‌ی اسپند دودکن‌ها، همه‌ی قصابها و گوسفند‌زمین‌زنها، سلام بر همه‌ی آشپزها، همه‌ی دیگ و بار آشپزخانه‌هایی که ۱۴۰۰ سال است برای تو برقرارند و نمی‌گذارند غمت از خاطرمان برود، نمی‌گذارند آتشِ نامت فروکش کند... صلواتی که مداحِ این صدا، آخرش از مردم می‌گیرد نثار همه‌ی آنهایی که ۱۴۰۰ سال است چراغ حسینیه‌ها را روشن نگه داشته‌اند، همه‌ی آنهایی که از پسِ ۱۴۰۰ سال یاد و نام حسین را به ما رسانده‌اند... ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
این پاسخ یک بزرگواری هست در جواب اعتراض بنده به نشر دستنوشته‌ام با حذف نام خودم و کانالم. و چقدر این تفکر متأسفانه بین مذهبیها وجود داره. من چون خودم یک نویسنده هستم و با نهادهای مختلف کار می‌کنم از صداسیما گرفته تا دانشگاه و سایر نهادهای فرهنگی، به جرأت میگم متأسفانه رعایت حق مولف بین مذهبیها کمتر جایگاه داره و اتفاقا دوستانی که ظاهرا اسم مذهبی رو یدک نمیکشن بسیار مقیدترند. چرا؟ چون از این موضوع درک علمی دارند و نه درکی صرفا خوش‌خوشانی و با دیدگاههای خودساخته‌ی به اصطلاح معنوی! گرچه که در دیدگاه اصیل اسلامی و مذهبی امانتداری یک اصل ارزشمنده و اصلا مومن به امانتداریه که شناخته میشه منتهی مسئله اینه که عزیزان اصلا نوشته‌ها رو امانت نمیدونن. نوشته محصول مطالعه، فکر، خلاقیت و وقتِ نویسنده‌اس چطور میشه این حجم از هزینه‌های یک نویسنده رو نادیده گرفت و نامش رو از پای اثرش حذف کرد. بقول رفیقم پونه که میگفت ده شب محرم سخنرانها منبر میرن واقعا به مردم چی میگن؟ چرا همین چیزهای به ظاهر کوچیک رو به مردم تعلیم نمیدن؟ چرا یک نفر به همین سادگی باید برای خودش حق‌الناسی ایجاد کنه که در اون دنیا پاش گیر باشه؟ از اول محرم براتون روضه نوشتم‌‌ امروز میخوام یک صحبت کوتاهی داشته باشم درباره‌ی این حق‌الناس و واقعا تذکر بدم نه بخاطر نوشته‌های خودم بلکه بخاطر حقی که فردای قیامت باید پاسخگو باشند افرادی که با یک نیت کاملا صادقانه و بظاهر خیر نوشته‌ای رو بی‌نام نشر میدن و برای خودشون دِین ایجاد میکنن. ممنون میشم بشنوید👇 @sharaboabrisham
1.78M
فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ: امضای پروردگار پای تمامِ آنچه که خلق کرده. ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
شراب و ابریشم...
#رعایت_حق_مولف فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ: امضای پروردگار پای تمامِ آنچه که خلق کرد
احسنت چه نکته‌ی دقیقی گفتید👌 این حق‌های کوچک حق من تنها نیست اینها حق جامعه هست این به ظاهر کوچکها هستن که فرهنگ یک جامعه رو می‌سازه 👌 فرهنگ عاشورا چیزی جز همین نکات کوچک پر اهمیت نیست👌 و ما دنبال اصلاح خرده‌فرهنگ‌هایی هستیم که می‌تونه در یک جامعه واقعا اثرگذار باشه.
شراب و ابریشم...
#رعایت_حق_مولف فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ: امضای پروردگار پای تمامِ آنچه که خلق کرد
. یکی از عزیزان پیامی دادن که از ظاهر صحبتهاشون اینجور برداشت کردم که منظور بنده رو درست متوجه نشدن. منظور من تنها و تنها تذکر دادن راجع به یک مسئله‌ی ساده به اسم رعایت امانته که عدم رعایت این مسئله‌ی ساده منجر به ایجاد یک حق‌الناس بزرگه. امیدوارم مقصود درست رسیده باشه، اینجا فقط خودم و نوشته‌هام موضوعیت نداریم، چیزی که عرض بنده هست اینه که حواسمون رو جمع کنیم توی این دنیا خیلی چیزها هستند که در ظاهر به چشم امانت نگاهشون نمی‌کنیم اما در واقع امانتند و رعایت امانت اگر نکنیم بعدا پامون گیره. 🙏 حالا هر کس با خودش فکر کنه و مصداقهای امانت رو در زندگیش پیدا کنه. این تمام مطلبی بود که دوست داشتم بگم، چون می‌دونم این چیزا رو هیچ وقت بهمون یاد ندادن و یاد نمیدن... و تمرین امانتداری از همین چیزهای کوچیک شروع میشه و ما اگه اینو یاد نگیریم بعدا اگر در امانتهای عظیم هم دست‌بردیم نباید از خودمون متعجب بشیم. در پایان ممنونِ نفس‌های پربرکت و گرم شما عزیزانم منت بر سر من دارید که اینجایید شک نکنید در اجر تمام این نوشته‌ها شریکید. یک روضه‌ی یک خطی هم بخونم و تمام: بزرگترین امانتی که رعایت نشد، وجود اهل‌بیت بود که پیغمبر بین امتش به امانت گذاشت... التماس دعا. ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
شراب و ابریشم...
#رعایت_حق_مولف فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ: امضای پروردگار پای تمامِ آنچه که خلق کرد
خوشحالم که با این نوع نگاه و با این سطح از آگاهی مواجهم🙏 الحمدلله که مخاطبهایی به این اندازه فهیم اینجا حضور دارن و این قطعا از برکت نام اباعبدالله و از خوش‌یُمنیِ قدومِ عزاداران حضرته که افرادی این‌چنین کنارم قرار می‌گیرند و به من یاد می‌دن و من ازشون درس می‌گیرم. الحمدلله رب العالمین .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من اگر روضه‌خوان بودم شب عاشورا رو به مستمعها می‌گفتم من هم لهوف را دیده‌ام، هم ارشادِ شیخ مفید را، آن هم نسخه‌های عربیش، راستش را بخواهید چیزی که من در لهوف و در ارشاد خوانده‌ام اصلا تعریف کردنی نیست، همه‌ی روضه‌هایی که تا حالا شنیدید را باید بگذارید کنار، قصه خیلی هولناک‌تر از این چیزهاست. دست روی هر جایش که بگذارید روضه‌ی باز است. با این حرفها هول به دلِ مستمع می‌انداختم و می‌گذاشتم زنهای مجلس کمی ترس ورشان دارد نکند من حرفی بزنم بچه‌هایشان بلرزند، آب دهان مردها خشک شود نکند من دست روی جایی از واقعه بگذارم که زنها آن‌طرفِ پرده قالب تهی کنند. خوب که احساس کردم دلهره به جانِ مستمع افتاده و تپش قلبها بالا گرفته می‌گفتم متوجه اضطرابتان شدم، عیبی ندارد، آدم شب عاشورا نخواهد یک ذره از حال زنها و بچه‌های حرم را بچشد که نمی‌شود اسم خودش را بگذارد شریکِ غم! ولی هول ورتان ندارد نیامده‌ام برای مقتل‌خوانی. مثل امشبی که قلب امام زمان دارد از غصه می‌ترکد، ادب و انصاف حکم می‌کند آدم اصلا روضه نخواند! من هم نمی‌خوانم! لااقل از مگوهای واقعه نمی‌خوانم. بعد که مستمعها آب دهانشان را فرو می‌دادند و یک نفس راحتی می‌کشیدند می‌گفتم هان دیدید حتی تاب یک اشاره را ندارید چه رسد به اصل واقعه. تازه شما مردهای اینجا هر قدر هم غیرتی باشید، هر اندازه هم عاطفی، یک ذره از غیرت و عاطفه‌ی ابی‌عبدالله نمی‌شود. حالا حساب کنید آن مردِ غیرتمندِ پرعاطفه که از فردا خبر داشته و می‌دانسته قرار است چی سر این زن و بچه بیاید، او مثل امشبی چه حالی داشته؟ این را می‌گفتم و اجازه می‌دادم صدای نشستنِ دستها روی پیشانیها جلسه را پر کند و شانه‌ها به گریه بلرزد. بعد با سوز می‌گفتم آه حسین... و می‌گذاشتم مستمعها پشت سرم تکرار کنند و جا برای گریه باز شود... بعد دوباره می‌گفتم ادب و انصاف حکم می‌کند آدم مثل امشبی روضه نخواند و فقط همه‌ی جلسه را پر کند از صلواتهای بی‌تاب و نگران که خدای نکرده یک وقت اتفاقی برای صاحب‌الزمان نیفتد. و می‌گذاشتم مستمعها چند صلوات پراکنده و شلوغ و اشک‌آلود بفرستند تا کمی دلشان قرار بگیرد. بعد می‌گفتم راستش من برای امشب اگر قرار باشد روضه بخوانم یک چیزی می‌خوانم که فقط روضه‌ی اباعبدالله نیست، یک حرفیست که روضه‌ی همه‌ی اهل‌بیت با هم است! دلهایتان را بدهید دست من تا ببرم آنجایی که زینب روضه‌ی پیغمبر و حضرت زهرا و امیرالمؤمنین و امام مجتبی را با هم خوانده و آمده گریه‌اش را توی دامن اباعبدالله ریخته! یک وقتی از شب زینب کبری با هزار اضطراب خودش را به چادر برادر رسانده و همانجور که صدایش می‌لرزیده پرسیده: حسین جان روی اصحابت چقدری می‌شود حساب کرد؟ این پرسشِ چند کلمه‌ای سنگین‌ترین روضه‌ی شب عاشوراست حتی سنگین‌تر از روضه‌ی گودال! این دلشوره‌ای که شب عاشورا به جان زینب افتاده و او را بلند کرده که برود و از برادر بپرسد اصحاب ماندنی هستند؟ پرده از حقایقی برمی‌دارد که در خاطرِ زینب بوده! راستش ما اگر این سوال زینب را درست فهم می‌کردیم، همینقدر که من گفتم زینب این را پرسیده، آنقدر خودمان را می‌زدیم و آنقدر گریه می‌کردیم که از حال برویم. بعد همانطور که اشک امانم را گرفته بود می‌گفتم یک نفر به من بگوید این زن مگر خاطره‌ی چند نامردی توی ذهنش بوده که حالا شب عاشورا اینجوری هول ورش داشته؟ زینب هر چه به عقب نگاه کرده دیده جز نامردی چیزی یادش نمی‌آید، خب حق داشته دلهره بگیرد نکند اینها هم نامردی کنند و بلایی که سر مادر و پدر و آن یکی برادرش آمد سر حسین هم بیاید. اول خاطره‌اش از نامردی از آن ۱۲۰هزاری بود که زدند زیر همه چیز و گفتند ما دور ایستاده بودیم نشنیدیم پیغمبر چی گفت، خاطره‌ی دیگرش از نامردی از آن چهل شبی‌ست که همراه مادر می‌رفت در خانه‌ی انصار و مهاجر و هر کدام با بهانه‌ای زهرا را به دیگری حواله می‌کردند و آن آخرها دیگر حتی لای در را باز نمی‌کردند، بعدش هم که آتش گرفتن در و آن حادثه‌هاست، خاطره‌های بعدش نامردیهای صفین و جمل و نهروان با پدرش و بدتر از همه سپاه امام مجتبی که آنجور برادرش را تنها گذاشته بودند، زینب شنیده بود حتی بعضی از فرمانده‌های حسن به معاویه نامه داده بودند اگر میخواهی سر حسن را برایت می‌فرستیم... خب حق داشته شب عاشورا لرز به تنش بیفتد. زینب با این سوالش عالم را شرمنده کرده، یک جوری خوابانده توی گوش دنیا که اف بر تو که هر چی نگاهت می‌کنم با ما غیر از نامردی نکردی. از من اگر می‌پرسید سخت‌ترین جای واقعه همین سوال زینب است همین تردیدی که به دلش افتاده، همین اعتمادی که نتوانسته بکند... اف به دنیایی که برای بچه‌های پیغمبر هیچ وقت جای امنی نبوده! این را می‌گفتم و مجلس را به حال خودش رها می‌کردم تا هر کسی همانطور که اشکهایش آویزان است در خلوت خودش حساب کند مگر این زن چقدر نامردی در خاطرش داشته؟ چقدر بی‌وفایی... ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham