.
هر شب میآمد بشنود عطر صدایت را
حتی ابوجهلی که قرآن را نمیفهمید
#سعید_مبشر
دنیا با تمام قیل و قالش همینجا، زیر همین تابلوی اذن دخول تمام میشود
السلام علیک یا حضرت آرامش یا ضامن آدم....
✍ملیحه سادات مهدوی
کبوترِ دعاهاتون رو توی صحن و سرای امام مهربانیها رها کردم...
.
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
8.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرش دلهاتون رو پهن کنید کف صحن تا خادما گرد ازش بگیرن❤️
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
میشد که اصلا نباشم.
یا باشم و هر چیز دیگری غیر از آدم باشم!
میشد باشم و آدم هم باشم،
اما چند هزاره قبلتر باشم.
مثلا یک آدمی که افتاده در قحطیِ مصر و قرار است یوسفِ نبی جیرهی گندمش را بدهد، که وقت گرفتنِ جیره، محوِ جمالِ یوسف شود و کیسه از دستش به زمین افتد.
یا مثلا آدمی که پای کشتیِ نوح بایستد و به نیشخند از نوح سراغ آب و دریا را بگیرد.
یا مثلا زنِ نابینایی که از دستانِ مسیح امید شفا دارد.
یا یک قبطیِ مغرور که به موسی و حرفهایش بخندد.
یا پیکرتراشی مشهور که صَنَمهای دستسازش را به قیمت گزاف ببرند.
یا بینوایی که برای آتشِ نمرود هیزم ببرد.
میشد اصلا در فترتالرسل باشم و در حیاتِ من اصلا خبری از پیغمبران نباشد...
میشد کافری معاند باشم، یا مؤمنی مسیحی، یا اسقفی یهودی.
میشد در مسیر آتشکدهها باشم یا در معبد بوداها.
میشد...
میشد هر چیزِ دیگری باشم جز یک اسلامْآوردهی دوازده امامی...
اما خدا خواست من، ایمانْآورده به پیغمبری باشم، که در همهمهی صد و بیست و چهار هزار نبی، یوسف از میان جمعیت روی پنجه میایستد که یک نظر تماشایش کند...
مسیح، دردهایش را در دامنِ او میریزد تا شفایش دهد...
نوح سکّانِ کشتیاش را دست او میسپارد که به مقصد برسد...
موسی، بنی اسرائیلِ تازه از نیل رد شدهاش را زیر سایهی او پناه میدهد که هلاک نشوند...
و ابراهیم، تبرش را روی دوش او میگذارد تا بت خانهها را در هم بریزد...
خدا خواست ما خوشبختترین قومی باشیم که روی زمین میآییم!
قومی که پیغمبرشان، آرزوی تمامِ پیغمبرهاست...
اسمش، نویدِ تمام بشارتها...
و شریعتش، سعادتِ تمامِ ایمان آوردهها...
خوش بحال ماها،
مرحبا به بختِ بلندِ ما اسلام آوردهها...
یک پیغمبر و هزار منظومه خوشبختی
یک پیغمبر و هزار کهکشان سعادتمندی
یک پیغمبر و هزار اقیانوس عاقبت بخیری...
✍ملیحه سادات مهدوی
اللّٰهُ أَكْبَرُ اللّٰهُ أَكْبَرُ
لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ و َاللّٰهُ أَكْبَرُ اللّٰهُ أَكْبَرُ
وَ لِلّٰهِ الْحَمْدُ
الْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلَىٰ مَا هَدانا
وَلَهُ الشُّكْرُ عَلَىٰ مَا أَوْلانا
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
کتاب را گذاشتم کنار، چشمهایم را بستم و آن نوزادِ نمکینِ درشتچشمِ غنچهدهانِ خوشبو را در ذهنم تصور کردم، احساس کردم دارم ذوب میشوم پای آنهمه زیبایی و دلبری.
از وصف نوزادِ آمنه قند بود که توی دلم آب میشد و ذوق روی ذوق میریخت.
در عوالمِ خودم غرق بودم و داشتم دور سر آن تازه متولد شدهی بیمثال میچرخیدم که یکباره دلم گرفت!
من فقط چند خط وصف خوانده بودم و قلبم از شدت اشتیاق داشت توی سینهام جابه جا میشد، آن وقت پس تکلیفِ مادری که نوزادی بدین حد خواستنی از دامن خودش روییده بود چه میشد؟! یعنی آمنه چشمش به پیغمبرِ تازه متولدشدهاش که روشن شده درونش با چه حجم از اشتیاق لبریز شده؟ قلبش با چه شدتی تکان خورده؟ چند حلقه اشک توی چشمهایش نشسته و چند تسبیح شُکر از جانش بلند شده؟ چشم در چشمهای محمدیاش که دوخته چند دسته کبوتر از دلش پر زده و روی طاق آسمان نشسته؟
مادرها همینجوریش برای فرزندها جان میدهند، آن وقت مادری که فرزندی چون رسولالله را به آغوش کشیده از خدا چند جان بیشتر طلب کرده تا همه را فدای فرزندی اینهمه خوب کند؟
ولی سهم آمنه از نوزادش فقط چند بوسه و یکی دو بغل بود، نوزاد آمنه باید از آغوشش جدا میشد و در صحرا پناه میگرفت تا جانش از توطئهی یهود برای قتل پیغمبر آخرالزمان در امان باشد!
آمنه میتوانست و البته حق داشت مثل هر مادر دیگری بهانهی طفلش را بگیرد، دست دور فرزندش حلقه کند و اجازه ندهد کودکش را از آغوشش بگیرند، میشد گریه کند، داد بزند و به التماس و مویه یا به قهر و فریاد فرزندش را بخواهد اما عاطفهی مادری هرگز بر ایمان آمنه نچربید و آمنه برای خدا و در راه خدا مِهرِ مادریاش را قربانی کرد و اجازه داد که پارهی تنش را از او دور کنند تا برای چهل سالِ بعد محفوظ بماند و بشر از هدایت محروم نشود.
راستی کائنات به بانو آمنه چقدر بدهکار است؟! چند بغلِ مادرانه؟ چند خوابِ نوزاد سرِ شانه؟ چند فشارِ طفل روی قلب و گرفتن جان تازه؟ چند لالایی شبانه در گوش فرزند؟ چند نگاهِ از سر شوق؟ چند تماشای عاشقانه؟ چند گریه و خنده از ذوقِ مادری؟ چند بوسهی پر فشار از روی مِهر؟
چه شبها که قلب آمنه از شدت دلتنگی درد گرفته و دم برنیاورده، چه روزها که دلش خواسته شیرهی جانش را به فرزندش بنوشاند و آرام در گوشهای خزیده و از احساس مادرانهاش با هیچ کس حرف نزده، چه صبحها که مضطرب چشم باز کرده و سراغ کودکش را گرفته و یادش آمده کودک چند صحرا از او دورتر است، چه شبها که نوزادش را در خواب دیده و با صورت خیس از خواب پریده، چه ساعتها که نگاه مهتاب کرده و برای صورتِ ماه کودکش بی صدا اشک ریخته، چه روزها که از دلتنگی و غم لب به غذا نزده چه شبها که خواب به چشمش نیامده...
آمنه چطور توانسته بر عاطفهی مادری فائق آید؟ آن هم در برابر نوزادی به دلنشینیِ احمد!
یعنی بر آمنه چقدر سخت گذشته؟ یعنی جگرش چقدر پارهپاره شده؟
یعنی آمنه از فراغ طفلش دق کرده و جوانمرگ شده یا دست یهود به مادرِ پیغمبرِ ما رسیده و جان نازنینش را ستانده؟!
تاریخ به ما دروغ گفته، کی گفته عرب رسم داشته برای طفل تازه متولد شده دایهی صحرایی بگیرد؟ آن هم طفلِ متولد شده در معتبرترین قبیلهی عرب، بنیهاشم!
دایه بهانه بوده، اصل قصه حفظ جان نبی بوده و برای این مسئله، آمنه دست از جانِ شیرینش شسته.
آمنه همهی این سختیها را به جان خریده تا به پیغمبرِ چهل سالِ بعد گزندی نرسد.
تمامِ نعمتهای جاری در عالم از صدقه سر آن مادری است که دوریِ فرزندی آنطور دلخواه را به جان خریده تا برای بشرِ بعد از خودش هدایت و رستگاری به جا گذاشته باشد.
بانو!
ما کِی میتوانیم از زیر دِینِ شما بیرون بیاییم وقتی شما بزرگترین محرومیتِ عالم را به جان خریدید تا یک وقت ما محروم نمانیم...
جانها به قربانِ مادری اینچنین بلندمرتبه که بطن پاکش منزلِ برترین مخلوق پروردگار بوده...
✍ملیحه سادات مهدوی
هدیه به مادر گرامی پیامبر و پدر بزرگوارشون، دو شهیدِ جوانِ بنیهاشم #صلوات
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
خیلی پیام ازتون دریافت میکنم که با محبت نسبت به نوشتههام اظهار لطف میکنید.
از مهر و لطف همهتون واقعا ممنونم.
اما بین تمام پیامهایی که برام میاد از همه بیشتر اونهایی که دعا برای پدر و مادرمه دلم رو گرم و روشن میکنه.
همیشه از خدا بهترینها رو برای پدر و مادرم خواستم و هیچ چیز در دنیا بقدر خوشحالی پدر و مادرم خوشحالم نکرده هیچ وقت.
و میدونم که هیچ دارایی و نعمتی بالاتر از پدر و مادرم ندارم برای همین هر کس که برای ماندگاری و سلامت و عزت این دو نعمتم دعا کنه انگار که دنیا رو به من داده.
هر حظی که از نوشتههای من میبرید دعاش رو به جان پدر و مادرم کنید.🙏
شراب و ابریشم...
کتاب را گذاشتم کنار، چشمهایم را بستم و آن نوزادِ نمکینِ درشتچشمِ غنچهدهانِ خوشبو را در ذهنم تصور
منظورم از دو شهید جوان بنیهاشم حضرت آمنه و حضرت عبدالله پدر و مادر گرامی پیغمبر هست.
یهود تمام حجاز رو به دنبال این زوج زیر پا گذاشته بود تا با به قتل رسوندنشون از تولد پیغمبر آخرالزمان جلوگیری کنه.
یهود خیلی علم داشت، خیلی نشانهها در دست داشت، شناسایی کرده بودن این خاندان رو.
چرا هم پدر و هم مادر پیغمبر باید جوانمرگ بشن؟؟ اون هم افرادی از اصیلترین قبایل عرب که در سلامت جسم و جان شهره بودن و اصلا مرگ جوان یک مسئلهی معمول و طبیعی نبوده بینشون!
خیلی حضرت عبدالمطلب و حضرت ابوطالب زحمت کشیدن تا تونستن پیغمبر رو حفظ کنن! شبیه تشکیلات زیرزمینی عمل کردن.
دایه و صحرا و اینها همه برای حفظ جان نوزاد بوده.
یهود توی نگارش تاریخ دست برده و رد پای جنایتهای خودش رو پاک کرده.
قبلا اشارههایی کردم که برخی واقعیتهای تاریخ با شنیدههای ما خیلی فرق میکنن. مخصوصا اونچه دربارهی سیرهی اهلبیت برامون ساختن.
یک پرده از زحمات حضرت ابوطالب برای حفظ جان پیغمبر رو اینجا آورده بودم.
درباره تحریفات تاریخ اهلبیت هم اینجا اشارهای کردم.
Hojat Ashrafzadeh @GisoMusic.ComHojat Ashrafzadeh - Iran Manam.mp3
زمان:
حجم:
7.5M
مبارکِ ایرانِ عزیزمون نهمین مدال طلای بازیهای آسیایی❤️
خدا خیر بده به ورزشکارهامون
چقدر این شادیهای مِلّی به جان میشینه و چقدر چشم و دل مردم رو چراغونی میکنه.
الحمدلله رب العالمین که پرچم عزیزمون باز و باز بالا رفت.
مدال طلای کاراته #سجاد_گنجزاده