فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نهنگی پیامبری را بلعید.
پیامبر، درون نهنگ به تسبیح و استغفار مشغول شد.
نوای محزون پیامبر، هر روز در بطن نهنگ میپیچید و نهنگ از درون میلرزید.
انگار تسبیحِ پیامبر در رگ و ریشهاش جریان مییافت و بر تاروپودش مینشست!
پیامبرِ درونِ نهنگ، شب و روز با خدا راز و نیاز میکرد و انگار هر روز بندِ تسبیحش پاره میشد و دانههای تسبیح غلت میخورد و از چشم نهنگ روی دریا میافتاد!
دانههای تسبیح به دریا نرسیده دریا را بههم میریخت، طوفان میشد و موج میزد و دریا احساسِ تازهای مییافت!
هر ذکرِپیامبر در جانِ نهنگ شوری تازه بهپا میکرد، نهنگ با تسبیحِ پیامبر جان میگرفت، شور میگرفت، خیز برمیداشت و بر دریا ضربه میزد!
نهنگ از درون حس عجیبی داشت! آرام نبود، مثلِ همیشه نبود! خودش این را میفهمید!
نهنگ، عاشق شده بود!
نهنگ شب و روزش را با تسبیحِ پیامبر سرمیکرد، تا اینکه خدا به نهنگ فرمان داد پیامبر را به ساحل برساند...
حالا سالهاست دریا بر ساحل مشت میزند و دنبال پیامبری میگردد که با ذکرش جانِ تازهای به دریا بدهد!
حکایتِ آوازِ نهنگها هم همین است؛ از سرِ دلتنگی برای تسبیحِ پیامبری که اهالی دریا را عاشق میکرد...
✍ملیحه سادات مهدوی
سلام 🐳
برداشت شما از داستان نهنگ و یونس چیه؟! این قصه چه پیامی برای شما داره؟
جوابهاتونو به آیدی من بفرستید.
@mehmane_quran
از این به بعد قصههای قرآن رو براتون با هشتگ #قصههای_آسمان مینویسم.
مهمان شراب و ابریشم باشید👇
🌱 https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a