.
آقای رئیسی هر کی منو میشناسه میدونه که من امپراطورِ خوابهای طولانی و زیاد و پِی در پیام و دائم فقط از خوابی به خواب بعدی منتقل میشم و خیلی بیشتر از سرانهی یک آدم معمولی میخوابم!
با این وجود میدونی من چند شبه که بی خواب شدم مَرد؟
از همون شبی که مثل یک آهو توی پهنهی کوه گم شدی و تا ضامنِ آهو نیومد پِیات، پیدات نشد...
از همون شب خواب رو از ما گرفتی مَرد!
.
البته حرفی نیست.
تو برای ما خیلی بیخوابی کشیدی، حالا ما دو سه شب برای تو بیخوابی بکشیم راه دوری نمیره...
.
داشتم از جلوی ضریح برمیگشتم سمت رواق، عکس شما رو دیدم کنار آقا.
عین یک بچه که کنار بزرگتری که ازش شرم داره ایستاده باشه، سربهزیر و مودب و لبریز از شرم و عشق کنار آقا ایستاده بودید.
عکستون رو نگاه کردم و گفتم خدا رحمت کنه سردارو واقعا حرف سردار حقه که گفت هر کی رابطهی دلی و واقعی با رهبر داره، عاقبت بخیر میشه...
آقای رئیسی اینکه اینطور نشستی توی مغناطیسِ امام، بخاطرِ اینه که اینجا تو این دنیا توی مغناطیس خامنهای زیست کردی.
حلالت مَرد، نوش جانت که این عزت از شیر مادر حلالتره برات
.
✍ملیحه سادات مهدوی
تصویر: مزارِ شهیدِ عزیزمون💚
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
.
آقای رئیسی کیه که ندونه بانیِ همهی این خدمات شمایید.
چایخونهها
رواقهای ویژهی استراحت
زائرسراهای رضوی
و اصلا تکریم و تحبیبِ زائرها
اینها همه یادگارهای دورانِ تولیتِ شماست.
ما توی دورهی شما بود که پامون به مهمونسرای حضرت رسید و بالاخره غذای حضرتی روزیِ ما هم شد.
شما سخاوتِ وجودت رو به هر منصبی که بهت دادن بردی و هر جا که بودی با خودت دلگرمیهای فراوون به بار آوردی...
حالا زائرایی که برای تشییع پیکرت اومدن مشهد، توی صف چایخونه ایستادن و خدابیامرزی میدن بهت
اینا کجا میخواستن صبحونهی حضرتی بخورن؟
تو سفره رو برای همه پهن کردی
رحمت به شیر مادرت
.
.
استفاده از واژههای وزینِ کفتر و فلکه کاملا عامدانه میباشد.
حس خوبِ بچهمحل امام رضا بودن اینطوری بهتر منتقل میشود.
.
.
خب بسه دیگه.
دیروز تا الان براتون خیلی تولید محتوا کردم.
برگردیم بریم شهر خودمون.
گزارش مشهد_گنابادم بفرستم خدمتون؟😁
.
شراب و ابریشم...
سرریز جمعیت از توی خیابون اصلی یک باره ریختن توی این فرعی و خیلی ترسناک بود لحظهی هجوم جمعیت! عیبی
ولی من اونی رو که توی لینک ناشناس این پیامو گذاشته بود حلال نمیکنم🤣
دم ورودی حرم که رسیدیم تو یه حالِ خوشی بودم، یعنی تا گرفتنِ برات شهادت و تذکرهی کربلا فقط یه قدم فاصله داشتم، گفتم حالا که حال اجابت دعا دارم بذار التماس دعاهای مردمو باز کنم اونا رو بخونم.
بعد وسط التماس دعاها این پیامو دیدم انقدر خندیدم که کلا هر چی حال خوش بود از کفم رفت🤦♀😆
اونجا که جمعیت هجوم آورد سمت فرعی من فرار کردم توی یکی از خونهها که درش به روی مردم باز بود بعدم رفتم بالای راهپلههاش این عکسو گرفتم. ولی خودم همون موقع تو ذهنم بود که انگاری دارم از بالای تیربرق عکس میندازم😆
آی اونی که این پیامو گذاشتی بیا خودتو معرفی کن😂