eitaa logo
شراب و ابریشم...
2.7هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
482 ویدیو
7 فایل
تنفس در هوای واژه‌ها اینجا هر چه که هست دستنوشته‌های شخصی من است، لطفا فقط با نام خودم و لینک کانالم نشر بدهید. امضا: ملیحه سادات مهدوی| @mehmane_quran مدیر و بنیانگذار مؤسسه شراب و ابریشم نویسنده‌ی کتاب #من_اگر_روضه‌خوان_بودم مدرس دانشگاه مربی نوجوان
مشاهده در ایتا
دانلود
نَه کلاه‌خود و نَه زره! هیچ لباس ِ رزمی بر تنت راست نمی‌آمد! عمه، عمامه دور سرت پیچید و عمو عبا بر قامت نحیفت پوشاند سخت به آغوشت کشید، وجعلا یَبکیان حتی غُشیّ علیهمـا بی‌تاب گریست بی‌تاب‌تر گریستی آنقدر که هر دو از حال رفتید عمو با چشم‌های تر با هزار دریغ تماشایت کرد لاحول و لاقوه الا باللهی خواند و بر مرکبَت نشاند تو از خیمه‌گاه بیرون شدی و جان از تنِ عمو... فَخَرج علینا غلامٌ کانَ وجهُه شقّه قمر... ماه ِرخت حیرت بر دامنِ دشت ریخت زیبائیت تماشایی بود و رجز خواندنت تماشایی‌تر: اِن تنکرونی فانا فرع الحسن سبط النّبِیّ المصطفی و المؤتمن سیزده سالت مگر بیشتر بود؟! که از هیبت ِ تو چنین هراس بر دل ِ مردان ِ جنگ‌دیده افتاد!!  جنگ ِ نابرابر آغاز شد تن به لشکر طفل به مردان ِ رزمی تشنه بودی و شمشیر، توان ِ رزم از تو می‌گرفت این‌ها همه بود و امّا هیچ کدام از پایت نمی‌انداخت درد ِ بی کسی عمو امّا توان از تو می‌گرفت! مظلومیت ِ عمو چنگ بر گلوگاهت می‌زد و همین درد تو را مردتر می‌نمود و کاری‌تر می‌کرد ضربه‌های شمشیری را که حتی از قامت ِ خودت بلندتر بود شمشیر می‌چرخاندی  و لشکر مانده در کار ِ شما ‌هاشمی‌ها! که خرد و بزرگتان حیدرید! و حیدرها فقط از فرق از پامی‌افتند مثل ِ علی مثل ِ اکبر و مثل ِ تو که شمشیر ِ ابن فضیل فرقت را از هم شکافت و تو با صورت بر زمین افتادی فَضَربه إبن فُضیل علی رأسِهِ فلَقه فَوقعَ الغلام لوجهِه با صورت بر زمین افتادی وَ صاحَ: یا عمّاه و فریاد زدی: عمو جان... عمو گفتنت دشت را درهم ‌ریخت  فَجلی الحسین کَما یَجلی الصَّقر  عمو به میدان شتافت  همچو شیر لشکر را درهم شکافت و خود را بر بالین تو رساند... نه! انداخت! عمو خود را بر پیکر تو انداخت تو غرق ِ در خون از شدت ِ درد پا بر زمین می‌کشیدی هو َ یفصَحُ بِرجلِه و عمو این صحنه را تاب نمی‌آورد تو را به آغوش ‌کشید  برسینه ‌فشرد دلش امّا آرام نگرفت... ماه ‌پاره‌ی حسن! ماهِ پاره پارهء حسن! عمو بالای نعش ِ تو آتش گرفت سوخت خاکستر شد  ذوب شد عَزّ و الله على عمِّک ان تَدعوه فلا یُجیبک أو یُجیبک فلا ینفعک صوته‏... به خدا سوگند رفتنت بر عمو  عجیب گران تمام شد که این‌همه بی‌تاب بر پیکرت نوحه ‌خواند... و تو آرام، میان ِ آغوش ِ عمو، سرکشیدی جام ِ شیرین‌تر از عسل را ... ✍ملیحه سادات مهدوی روضه‌ی سر شبم برای آنهایی که شبیه خودم روضه‌های آرام بیشتر به جانشان می‌نشیند، و روضه‌ی آخر شبم برای آنهایی که روضه‌های پر شور بیشتر بهشان گریه می‌دهد... اجر این روضه و اشکهایش تقدیم به امامِ کریمِ غریبِ مهربانمان آقا امام مجتبی @sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روضه‌ی سَرِ ظهر، روضه‌ی بعد از نماز ظهر و عصرِ مسجدهاست که از بین همان تعدادی که خودشان را به نماز جماعت رسانده‌اند، چند نفری که کمتر عجله دارند یا هنوز گرسنه نشده‌اند یا شاید باد کولر مسجد بهشان چسبیده، می‌مانند تا امام جماعت بعد از نماز دو کلمه‌ای صحبت کند و دو خطی هم روضه بخواند. روضه‌های سر ظهر توی دسته‌ی روضه‌های ورشکسته قرار می‌گیرند. روضه‌های کم مستمع، بی پذیرایی، بی شور سینه‌زنی و بی صدای مداحی! ولی من خودم عاشق این روضه‌هام که توی یک مسجدِ کهنه با فقط همان خادم مسجد و دو سه پیرمرد پیرزن مسجدی برپا می‌شود. اینجور مجلسها جان می‌دهد برای تکیه زدن به دیوار و یک نفس عمیق و بیرون کردنِ همه‌ی خستگیهای جان و تن و بعد هم دو سه قطره اشکِ خالصانه ریختن. من اگر روضه‌خوان بودم ظهرهای محرم کوچه به کوچه، مسجد به مسجد می‌رفتم و برای همان چند نفرِ مسجدی بساط روضه‌ام را پهن می‌کردم. و تمام ظهرهای محرم در همه‌ی مسجدهای شهر یک روضه‌ی تکراری می‌خواندم. رو به مستمع‌ها می‌گفتم این ساعت روز آدم همینجوریش بی‌رمق می‌شود و کسل و گشنه و دست و دلش به کاری نمی‌رود چه رسد به اینکه از اول صبح توی زحمت باشد و در حال تکاپو. حوالی همین ساعت، شبیه همین جمعِ ورشکسته‌ی شما، ابی‌عبدالله مانده بود و چند آدمِ تشنه‌ی داغدیده‌ی بی‌کس که از اول طلوع در تکاپو بودن و گرم رزم. این ساعت ظهر یک ساعت عجیبی بوده، ساعت اوج گرمی هوا، اوج فشار تشنگی، اوج خستگی و بی‌رمقی، اوج داغ‌دیدگی و بی کسی، اوج ورشکستگی! این را که می‌گفتم اجازه می‌دادم کم‌کم شانه‌های پیرمردهای ورشکسته‌ی مسجد بلرزد، اشک از چشم معتادی که به امید چای تلخ پا توی مسجد گذاشته فروغلطد و بیوه‌زنی که بچه‌ها تنهایش گذاشته‌اند ناله‌ای بزند و دختر جوانی که اتفاقی پایش به مسجد رسیده چشمهایش را ببندد و نفسش را حبس کند. بعد بی هیچ تفصیل و شرحی به ابی‌عبدالله سلام می‌دادم و از مسجد می‌زدم بیرون تا مستمع‌هام خودشان با امامی که حالشان را می‌فهمد خلوت کنند: سلام بر رفیق خسته‌ها و دلشکسته‌ها، دستگیرِ ورشکسته‌ها و پشیمان‌ها، کسِ بی‌کس‌ها و تنهاشده‌ها، امام حسینِ همه‌ مدل آدمها... ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من اگر روضه‌خوان بودم برای روضه‌ی شب هفتم، اولش دو تا کلمه را شرح می‌دادم. دو تا کلمه‌ی ساده که نه فقط معنیَش را خیلیها بلدند که خیلی راحت توی حرف زدنها هم به کار می‌برند! یکیش غافلگیری و یکی هم استیصال. اتفاقا بحث را خوب باز می‌کردم، کار نداشتم که مستمع با خودش غرولند برود که اینها را بلدیم. بلد بودن با توجه داشتن فرق می‌کند. من توجهِ مستمع را روی این دو کلمه می‌خواستم، تمرکزش روی معنیها. یک حالتی مثل وقتی که معلمها نکته‌ی مهمی را می‌گویند به خودم می‌گرفتم و می‌گفتم: غافلگیر شدن یعنی یکهو بی هوا با یک اتفاقی مواجه شدن، یک چیزی که اصلا فکرش را هم نمیکردی و انتظارش را نداشتی. استیصال توی دل خودش یک جور بیچارگی دارد، یکجور ناچاری، نَه راه پس داشتن و نَه راه پیش داشتن. یک مقداری که با کلمه‌ها ذهن مستمع را بازی دادم آن وقت وارد روضه می‌شدم. برای شب هفتم باید روضه‌ی غافلگیری خواند، روضه‌ی استیصال! روضه‌ی غافلگیر شدنِ پدری که یکهو بی هوا پسرِ روی دستش را به تیر زده‌اند! روضه‌ی استیصالِ مردی که بچه را از مادرش تحویل گرفته و حالا با این اتفاقی که افتاده نمی‌دانسته چطور برگردد سمت مادرِ بچه؟ یک قدم جلو می‌رفته، دو قدم برمی‌گشته عقب! اینجای واقعه از آن جاهایی‌ست که ابی‌عبدالله به معنی واقعی کلمه هم غافلگیر شده و هم مستأصل! همینکه نوشته‌اند سراسیمه بچه را کشیده زیر عبا یعنی لباس رزم تنش نبوده، یعنی اصلا انتظار تیر را نداشته، یعنی واقعه خیلی بی‌هوا رخ داده یعنی حسین بدجوری غافلگیر شده. بعد از بال‌بال زدنِ بچه و از دست رفتنش نوبت به استیصالِ حسین رسیده، یک نگاهی به بچه انداخته، یک نگاهی سمتِ خیمه‌ها، چند لحظه متحیر همانجا ایستاده. "حالا باید چه کار کنم" اگر آدم بود، می‌شد آن لحظه‌ی حسین! واقعا باید چه کار می‌کرد؟ باید کجا می‌رفت؟ باید بچه‌ی پرپر شده‌ی روی دستش را کجا می‌برد؟ همانطور که هی یک قدم جلو رفته و دو قدم برگشته عقب، دیده جایی بهتر از پشت خیمه‌گاه نیست. جوری که عبایش روی زمین کشیده می‌شده و چاره نداشتن از سر و رویش می‌ریخته خودش را به هر ضرب و زوری بوده رسانده پشت خیمه و بچه را همانجاها خاک کرده... چند بابای اینجوری داغ‌دیده سراغ دارید که خودشان برای بچه‌ قبر کنده باشند؟ چند مردِ غیرتی می‌شناسید که اینجوری خجالت‌زده‌ی زن و فرزند شده باشند؟ غیر از ابی‌عبدالله هیچ کسی اینجور یکهویی، اینطور بی‌هوا داغ ندیده، هیچ کس اینطوری غافلگیر نشده، هیچ کس اینقدر به استیصال نرسیده... روضه‌ی اصغر، روضه‌ی غافلگیر شده‌ترین پدر دنیاست، قصه‌ی مستأصل شده‌ترین مرد عالم... ✍ملیحه سادات مهدوی اجر این روضه و اشکهایش تقدیم به بانوی با ادبِ کربلا، هموکه وقتی اباعبدالله شیرخواره‌اش را پشت خیمه‌ها می‌برد نه تنها نگفت پسرم چی شد؟ بلکه پرسید: خودتان که سالمید ان‌شاالله؟ باور نکنید رباب گفته باشد صبر کن یک نظر طفلم را ببینم، خانوم ادبش بیشتر از این حرفها بوده که قرار باشد اباعبدالله را خجالت بدهد و در آن لحظه‌ی سخت نمک روی زخمش بپاشد. https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
هدایت شده از  شراب و ابریشم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من اگه روزی مجلس‌دار بشم، حتما از اون روضه‌های اول صبحی می‌گیرم. از اونا که توی تاریک روشن صبح، لای در خونه‌ای باز میشه، جلوی در آب پاشیده میشه و بوی اسپند کوچه رو پر میکنه. روضه‌خونای مجلسای اول صبح معمولا جاافتاده‌ترهان، معمولا خیلی اهل سر و صدا نیستن، مراعات خواب همسایه‌ها رو میکنن، گریه‌کن‌های روضه‌های اول صبح هم معمولا پیرمرد پیرزنهاییَن که از جوونی عادت به خواب بعد نماز صبح نداشتن. من اون سکوت و خلسه‌ی روضه‌های اول صبح رو خیلی دوست دارم، زیارت عاشورای اول صبحِ این روضه‌ها یه حال دیگه داره... این روضه‌ها توی پر گریه‌ترین حالتشونم یه آرومیِ خاصی داره، از اون آرومیا که دلِ آدمو بدجور ناآروم میکنه! کاش اینجا بجای خونه‌ی مجازی، خونه‌ی واقعیم بود و شما مهمونای اول صبحم... روضه‌خون داشت به همین ملاحت گریه می‌کرد و از بقیه اشک می‌گرفت. من هم اشک‌ریزون مشغول دم کردن چای و مهیا کردن صبحانه‌ی روضه‌ی پنج صبحم بودم... ...... چای روضه‌هامونو به حبه‌ی محبتت شیرین کن به حرمت زیارت عاشورای اولِ صبحِ پیرمرد، پیرزنهای مجلست، ارباب! ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
سلام و احترام خدمت همه‌ی عزاداران اباعبدالله عزیزان قراره ان‌شاالله در تاسوعا و عاشورای حسینی بسته‌های معیشتی بین شیعیان فقیر زاهدان تقسیم کنیم. شما هم اگه دوست دارید شریک باشید لطفا به شماره کارت زیر بنام ملیحه سادات مهدوی واریز بفرمایید. اجرتون با اباعبدالله 💚
6037998170738750
روی شماره کارت بزنید کپی میشه🙏🌱 با هر مبلغی که در توانتون هست، ده هزار تومن، بیست هزار تومن، بیشتر، کمتر.... خدا خیرتون بده دعای شیعیان مظلوم و محروم زاهدان پشتتون🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من اگر روضه‌خوان بودم برای مثل امشبی، هیچ مقدمه‌ای نمی‌چیدم، هیچ ملاحظه‌ای نمی‌کردم، همانطور یکهو وارد مقتل می‌شدم و روضه‌ی باز می‌خواندم. شب هشتم مستمعها باید بی‌هوا با روضه مواجه شوند تا لااقل چند نفری از هولِ مقتل غش کنند و روی دست مجلس بمانند! نمی‌شود روضه‌ی شب هشتم خواند و انتظار داشت آدمها فقط گریه کنند یا نهایت دستی به سر و صورت بکوبند، برای روضه‌ی شب هشتم باید از جمع تلفات گرفت! آخر چطور می‌شود روضه‌ی غش کردن حسین را خواند و آدمها را غش نداد؟! من اگر روضه‌خوان بودم فقط برای لحظه‌ی وداع اباعبدالله و علی اکبر کمِ‌کمش پنج شش نفری را غش می‌دادم چه رسد برای لحظه‌ی رسیدنِ حسین بالای نعش اکبر... بلند بلند و گریه‌کنان جوری که مستمع بفهمد حال روضه‌خوان دست خودش نیست می‌گفتم اسبهای جنگی تعلیم دیده‌اند تا سوار زخمی خود را سمت سپاهِ خودی برگردانند، خون اکبر چشمهای اسب را بست، اسب راه را گم کرد و سمت دشمن شتاب گرفت؛ لشکر کوچه باز کرد و از دو طرف شمشیر زدنها آغاز گرفت... هر ضرب شمشیر یک تکه از اکبر جدا می‌کرد، شتاب اسب هر تکه‌ی اکبر را یک سمت صحرا پرتاب می‌کرد... اینجا دیگر باید روضه‌خوان خودش را بزند، باید فریاد بکشد، باید گریبان بدرد آه اکبر تکه تکه روی دشت پاشیده شد.... اکبر آنقدر متلاشی شد آنقدر پخش و پلا که حسین بالای سرش که رسید افتاد و همانجا غش کرد... آنقدر تکرار می‌کردم حسین غش کرد، حسین غش کرد، حسین غش کرد، تا مستمعها داد بزنند و نزدیک باشد که جان بدهند... حسین بالای سر اکبر جوری گریه کرده، جوری فریاد کشیده و داد برآورده که آنهمه طبل و شیپور جنگ، آنهمه سوت و کرنا، آنهمه هیاهوی لشکر یکباره فروکش کرده، صحرا یکدست ساکت شده و تا چند لحظه‌ فقط صدای گریه‌های حسین به گوش می‌رسیده.... من اگر روضه‌خوان بودم شب هشتم خودم پیش‌تر از مستمعهایم غش می‌کردم تا آدمها دورم جمع شوند و روی دست بلندم کنند و بعد همانطور که داشتند من را از مجلس بیرون می‌برند، هر چه رمق داشتم در خودم جمع می‌کردم و از بالای همان دستهایی که بلندم کرده‌ بودند باز فریاد می‌زدم حسین غش کرد... و دو دستی می‌کوبیدم توی سرم تا همه‌ی آنهایی که نگاهم می‌کردند به تبعیت از من بزنند توی سر و رویشان و داد بزنند وای حسین.... وای حسین.... آه حسین... روضه‌ی شب هشتم، روضه‌ی غش کردنها و از حال رفتنهاست روضه‌ی محکمتر از همیشه توی سر و صورت کوفتنها روضه‌ی نعره زدنها و فریاد برآوردنها... غیر از این اگر باشد حق مطلب ادا نمی‌شود... آه حسین.... ✍ملیحه سادات مهدوی اجر این روضه و اشکهایش تقدیم به پدر و مادرهای شهدا، همانها که علی‌اکبرهایشان را دادند تا ما مثل امشبی آسوده‌خاطر و در امنیت برای علی‌اکبر حسین گریه کنیم. تقدیم به همه‌ی پدر و مادرهای داغِ جوان‌دیده، خاصه پدربزرگ و مادربزرگ خودم که داغ دو جوان دیدند و از این دنیا رفتند... و پدر و مادر داغدار رفیقم سمیه. https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
إرباً إربا را کسی تا امروز نتوانسته معنا کند... هیچ کس درست نمی‌داند إرباً إربا دقیقا باید چه محدوده‌ای از وسعتِ یک دشت باشد؟! از شواهد فقط همین اندازه پیداست که إرباً إربا احتمالاً باید حجمِ عظیمی از یک پراکندگی باشد! آنقدر آشفته و آنقدر در‌هم‌ریخته که برای جمع کردنش حتما باید عبایی باشد و لااقل چند ده جوانِ هاشمی... . . . . گفته بود بند یک تسبیح را پاره کنید و یکمرتبه رها کنید، بلایی که سر دانه‌های تسبیح می‌آید می‌شود إربا اربا...😭 همانقدر پراکنده، همانقدر پخش و پلا، همانقدر هر جای صحرا یک تکه از گُلِ لیلا... ✍ملیحه سادات مهدوی ❌ با احترام به جهت رعایت حق مولف نشر مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست🙏🌱 @sharaboabrisham
خونی که از فرق سرت روی چشمان اسب نشست، اسب را به اشتباه انداخت، اسب راه را گم کرد.... و تو را برد تا قعر نیزه‌ها، تا عمقِ شمشیرها، تا انتهای بغض‌ها... آه! پیامبرِ کربلا! چقدر تکثیر شده‌‌ای... آه! آینه‌ی هزار پاره‌ی پیغمبر... چقدر شهید شده‌ای... آه گُلِ لیلا چقدر پَر پَر شده‌ای... . . ✍ملیحه سادات مهدوی غمت شبیه ندارد، شبیهِ پیامبر! @sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این تمثال‌ها فقط خواسته‌اند حادثه را تحمل‌پذیر کنند... وگرنه إرباً إربا را فقط خدا می‌داند که یعنی چه حد از قطعه قطعه شدن، یعنی چه میزان از شهید شدن.... و فقط خدا می‌داند که وقتی پدر رسید، پسر چند جای دشت ریخته پاشیده بود... آه إرباً إربای حسین... ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
ممنونم از همه‌ی آنهایی که نویسندگان را حرمت می‌دارند، آنهایی که امانتدارند و نوشته‌ها را بی نام و نشان یا به نام دیگری نشر نمی‌دهند. و ممنونم از آن‌هایی که در تمام عمرِ نویسندگیِ من با بودنشان به من رخصت نوشتن دادند، شبیه همه‌ی شما عزادارهایی که بلطف اباعبدالله اینجا جمع شده‌اید و به بواسطه‌ی بودنِ شماست که بزمِ قلمِ من برپاست. . سلام و عرض تسلیت ممنونِ لطفِ اباعبدالله و عزادارهاشَم💚 ممنونم از همه‌ی شمایی که این مدت اینجا بودید و با پیامها و محبتهاتون من رو به نوشتن مشتاق‌تر کردید. ممنونم از همه‌ی عزیزانی که نوشته‌هام رو با نام خودم و نام کانالم نشر دادن و میدن🙏 مطمئن باشید اگر بواسطه‌ی معرفیِ شما کسی به اینجا بیاد و از نوشته‌ای بهره‌ای ببره شما هم در اجرش شریکید چون این شما بودید که اینجا رو معرفی کردید و دیگران رو به اینجا آوردید🙏 چنانچه عمدا یا سهوا نوشته‌های بنده رو بی‌نام یا به نام دیگری نشر دادید لطفا حتما اصلاح کنید، حتما هم نام خودم و هم لینک کانالم در نوشته‌هام باشه و نشر داده بشه. 🌱 رضایت من بعنوان صاحب اثر تنها در این صورته🌱 شاید بعدا بیشتر با هم در این رابطه حرف زدیم. الان فقط میخوام تشکر کنم از همه‌ی شما امانتدارهای مهربانی که اینجایید و این روزها با من و با نوشته‌هام لطفهای بسیار داشتید.🙏 شما اگر نبودید، نوشتن‌های من هم نبود. شما مجلس‌گرم‌کن‌های عزیزی هستید که در ثواب تمام این نوشته‌ها شریکید. التماس دعا ملیحه سادات مهدوی: نویسنده‌ی تمامِ نوشته‌هایی که در شراب و ابریشم میخوانید. @sharaboabrisham
لشکر با دیدن سیمایِ پیامبرگونه‌ات متحیر و هراسناک از تکاپو می‌ایستد و إبن سعد مضطرب و وحشت‌زده فریاد می‌زند: نَه ! نَه! این  پیامبر نیست! این علی است! . رجز بخوان اکبر طنین صدایت را روی دشت بریز... بگذار از زبانِ خودت بشنوند که تو پیامبر نیستی! أنا علی بن حسین بن علی نحن و بیت الله اولی بالنبی چهار هزار نفر از این حرامی‌ها کمی پیش‌تر، شاید پنجاه سالِ پیش پیامبر را به چشم خود دیده‌اند! و حالا تو را که شبیه‌ترینی به پیامبر... و همین‌ها جدت علی را هم دیده‌اند! کافی است تو  فقط  کمی شبیهِ او باشی! کسی جرأت میدان نخواهد کرد! .  شمشیر بزن با چرخش شمشیرت یاد ِذوالفقار را زنده کن... عربده‌هایشان را خاموش کن نیستی و مرگ بر سرشان نازل کن لاشه، لاشه بر خاکشان بریز  هزار بار علی‌تر شو! هزار بار مردانه‌تر صولت حیدری‌ات را به رخ بکش... چنان وحشت بر اندام لشکر بریز که بیش از ضرب شمشیر از هراس تو قالب تهی کنند . دوباره برگرد سمت خیمه‌گاه یک تماشای دیگر از خودت بر پدر ببخش . یا أبَه!ألعَطش قَد  قتلنی و ثقلُ الحدید قد أجَهدنی، هل الی شربه من سبیل اتقوی بها علی جهاد الاعداء پدر جان عطش مرا کشت... از پدر طلب ِ آب می‌کنی و پدر زبان بر زبانت می‌گذارد... تمامِ پدر را می‌نوشی! تمامِ عطشی که بر جانش نشسته اشک‌آلود زمزمه می‌کنی: پدر! تو از من تشنه‌تری...  پدر آرام در گوشت می‌خواند: میوه‌ی دلم! ساعتی دیگر جدت تو را از جام خود سیراب می‌کند . تو از پدر و پدر از تو لبریز می‌شوید... اشک و تبسم درهم ‌می‌آمیزد و دوباره راهیِ میدان می‌شوی... . . دورِ اول  تو تشنه بودی و آن‌ها نبودند این‌بار امّا جنگ ناجوان‌مردانه‌تر پیش می‌رود تو هنوز تشنه‌ای و آن‌ها باز هم نیستند و بزرگتر از این  دشمن دانسته که با تو، که با علی نمی‌شود تن به تن جنگید پس گروه گروه بر تو هجوم می‌آورند... معادله‌ی جنگ به هم می‌ریزد تن به سپاه! . تیر بر گلوگاهت می‌نشیند برق نیزه‌ای سینه‌ات را از هم می‌درد خون می‌جوشد و خون... ضربه‌ای فرق سرت را می‌شکافد و تو به جدت علی شبیه‌تر می‌شوی!! تیر و نیزه و کمان و سنگ... دشمن دریغ نمی‌کند از پاره پاره کردنت! . و این صدای توست که از میانه‌ی میدان به گوش می‌رسد: یا ابتاه علیک منی السلام... هذا جدی رسول الله قد سقانی... . حسین افتان و خیزان خویش را بر پیکر ارباَ اربای تو می‌رساند تکه تکه‌هایت را از زمین برمی‌دارد می‌بوید و می‌بوسد و می‌گرید بنیَّ قتل الله قومً قَتلوک... الان است که جان از تنش بیرون رود چنان بلند گریه می‌کند که لشکر ابن سعد هم به گریه افتاده صورت بر صورتت می‌گذارد و لدی علی... . . ثُمَّ شهَق شهقهً فَمات... پدر دیر رسید! تو در آغوشِ پیامبر جان داده بودی... نشد که دوباره تماشایت کند... . ✍ملیحه سادات مهدوی اجر این نوشته تقدیم به همه‌ی شما عزاداران حسینی که با بودنتان در شراب و ابریشم به من رخصت نوشتن می‌دهید. لطفا جهت کمک به شیعیان مظلوم و محروم زاهدان این👈 پیام رو ملاحظه کنید.🙏 @sharaboabrisham
از قضا مادرت هم اسمِ خوبی داشت! لیلا... لیلا چقدر اسم خوبی‌ست برای مادری که دلْ‌خون شده باشد... لیلا چقدر اسم درخوری‌ست برای مادری که جوانِ خوش‌سیما و خوش‌قامتش إرباً إربا شده باشد... واقعا لیلا چقدر اسم خوبی‌ست برای مادری که اکبرش، اکبرها شده باشد... . . من فکر می‌کنم بعد از مادرِ تو بود که لیلا اسمی شد برای همه‌ی زنهای خون به جگرِ دنیا... . . لیلا، مادرِ اکبر، نواده‌ی شمعون وصیِ مسیح بود اکبر، هم از مادر و هم از پدر، پیغمبرزاده بود اصلا برای همین خودش این اندازه پیغمبر بود... ✍ملیحه سادات مهدوی چرا داغ علی اکبر هیچ جوره تسکین نمیگیره؟😭 @sharaboabrisham
[WWW.FOTROS.IR]ma1400021605.mp3
16.56M
▪️روضه حضرت علی‌اکبر (علیه‌السّلام) 🌷پاشو‌ نگاه کن که با چه حالی رسیده بابا 🎙حاج محمود کریمی رحمت خدا به حنجره‌ی ملکوتی حاج محمود🌱 @sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا