.
✍مریم جمالی
🌻گلهای آفتابگردان را دیدهای؟ روز که میشود همهشان همهدف قد علم میکنند و در پی خورشید میگردند. همه به یکسو میروند. به سوی آفتابی عالمگیر. به سوی نوری بیانتها. به سوی گرمایی زندگی بخش. نرمنرمک وقتی گرمای آفتاب را روی گلبرگهایشان حس کردند جان تازهای میگیرند. نور خورشید که رقصکنان روی گلها میچرخد نشاط را بینشان پخش میکند. این عشقبازی ادامه مییابد تا موقع غروب آفتاب. کمکم با پایین آمدن خورشید، گل ها نیز سرشان را پایین میاندازند و منتظر طلوعی دیگر میمانند.
🔅آن ها را که می بینم یادم به اجتماعی عظیم می افتد که همه ی عاشقان را به مکانی معلوم هدایت می کند. به مردمی که هم هدف و هم مقصد، به دنبال منشا نور از شهر و دیار خود با اندک توشهای عازم می شوند. رنگ و زبانشان یکی نیست اما در این راه با زبان عشق با هم سخن می گویند. از کودک شیرخوارهای در کالسکه گرفته تا سالخوردهای روی ویلچر. به خادمانی که برای این نور بی پایان از صبح تا شب پر انرژی نوکری زائرانش را میکنند؛ گویی همه با شنیدن نام اربعین جانی تازه میگیرند. انگار خستگی نمیشناسد این راه کربلا.
⚫با تمام شدنش قلبت فشرده میشود. اگر عازم شده باشی حظش را بردهای و باز دلت هوایی میشود که سال دیگر هم این توفیق نصیبت بشود و اگر هم عازم نشده باشی با تکتک سلول های بدنت فریاد میزنی حسین جانم ما را هم به نوکری بطلب.
✍مریم جمالی
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#روایت_اربعین
🌱 @sharaboabrisham
.
هوالرحیم
کولهام را روی صندلی گذاشتم جانم به لب رسیده بود ،نفس کم آورده بودم. پاهایم پر از آبله بود، دلم هزار راه رفت.
سعی صفا و مروهای بود برای خودش، هفت بار که سهل است، هفتاد بار بین بیست عمود را دور زدم.
اما خبری نبود.
_وای قرص های مادرم.
سرعتم را بیشتر کردم
دوباره زمین خوردم، سرفهام گرفت.
بلند میشوم
همه دعاشدهام.
چشم میچرخانم جوانی به عربی بالای سرم حرف میزند، نمیفهمم
با اشاره قرصها را نشان میدهم وعکسی از مادرم.
موبایلش را درآورد به اندازهی یک هلو خوردن طول نکشیدکه ده تا ازدوستانش آمدند و عملیات پیداسازی شروع شد.
کمی بعد، صدای مادرم مرابه خود آورد به همان جوان نگاه تشکر آمیزی کردم و زیر لب گفتم: "سلام برتوکه سین سلام به تو رسید"
نویسنده: @Lezatesahar110
#خط_روایت
#روایت_اربعین
#روایت_مردمی
🌱 @sharaboabrisham
.
✍عارفه امینی
پارسال اربعین با مادر شوهرم و پدرشوهرم و بچه هام رفتیم سفر اربعین 😍اینم بگم که با کاروان رفته بودیم🚎
از اول سفر تا اخر سفر منو مادرشوهر و بچه ها دنبال پدرشوهرم میگشتیم 🏃🏃
یجورایی انگار اومده بود که گم بشه 😂😂
هر چی پیداش میکردیم و میگفتیم آقاجون دقیق به رئیس کاروان گوش بده ببین چی میگه که باز گم نشی میگفت باشه باشه 🙏
اما با این اوصاف که دقیقا بغل رئیس کاروان وامیستاد و بلند گو روی شونه خودش بود
و اونم چند بار تکرار میکرد، بازم گم میشد🙈
اینقدری که کاروان دیگه منتظر نمیموند میگفت ما حرکت میکنیم اگه پیداش کردید بیاید
تازه وقتی پیداش میکردیم با هزار جور سختی
اون بیشتر گله داشت 😎
مادرشوهرم میگفت اخه تو که تو بغل رئیس کاروان بودی چرا باز گوش نمیدی که کجا و کی باید سر قرار باشی⏱
لحظه های اخر سفر بود که ما تو اتوبوس نشسته بودیم اونم اومده بود که ببینه ما تو اتوبوس هستیم که بیاد تو یا نه
ولی اصلا ما رو نمیدید ما هر چی دست تکون میدادیم اصلا متوجه ما نبود
اینجا بود که رئیس کاروان گفت اشکال نداره بزارید که بگرده اینقدر که شما طول این سفر دنبالش گشتید بزارید یبارم اون دنبال شما بگرده
ما از قبل سفر نگران بچه ها بودیم که نکنه گم بشن و بترسن برا همین براشون گردن اویز درست کرده بودیم که شماره و ادرس و ... روش قید کرده بودیم
اما از وسطای سفر گردن اویز بچه ها رو انداختیم گردن پدرشوهرم 🤣🤣
با اینکه هیچ موقع تو هیچ سفری این اتفاق براش نمیفتاد اما خب شلوغی باعث شده بود تمرکزش بهم بریزه و این اتفاق بیفته
تجربه بهم اینو میگه که سن اصلا مهم نیست
باید حتما برا همه گردن آویز درست میکردیم از اول سفر قبل از حرکت.
✍عارفه امینی
🌱 @sharaboabrisham
شراب و ابریشم...
✍خاطرهی ارسالی شما
همه داستان برمیگرده به این پلاکارد👆
اولین سفر دو نفری من و همسرم خدا خواست که بریم اربعین یه جورایی میشه گفت ماه عسل
از همه جریاناتی که بهمون گذشت و معجزه های فراوانی ک برامون رخ داد این از همش جالب تر بود
سفری بود ک اصلا به در بسته نخوردیم
وقتی به اتوبوس ترمینال(شخصی میخواستیم بریم) رسیدیم بلافاصله حرکت کرد ک همه مسافران گفتن انگار اتوبوس منتظررسیدن شما بود ما ازظهر منتظریم.
یا وقتی به مرز رسیدیم وقتی از همه پرسیدیم گفتن مرز از دیروز بسته است و حالا تازه باز شده و .... که قربون خدا و امام حسین برم خودشون همه کارا رو برامون جور میکردن
وقتی پیاده روی رو شروع میکنی همش سراسر عشقه یه جوری مبهوت میمونی که همش باید فکر کرد و گریست و اونوقته که درک میکنی وقتی که مداح میگه این حسین کیست ک عالم همه دیوانه ی اوست و ....
و اما این پلاکارد
روز اولی وقتی پیاده روی رو شروع کردیم
دیدم هرکسی روی کوله پشتیش یه پلاکارد نصب کرده مثلا
یکی *فدای حسین*
یکی به *یاد شهید ...*
یکی*به نیابت از پدر و مادر درگذشته اش* و فلان...
بلاخره هرکسی روی کولش پلاکاردی داشت
تا اینکه این پلاکاردو دیدم
*یا اباصالح تک تک قدم هایم را نذر آمدنت میکنم * خیلی حال منو دگرگون کرد و من چون اولین سفر اربعینم بود و تجربه ای نداشتم خیلی دلم خواست که منم داشته باشم.
حتی وقتی دیدم یه اقایی دوتا به کوله پشتیش نصب کرده به شوهرم گفتم میشه بری بگی یکیشو بده به من😂😂
که شوهرم گفت من هیچ وقت این کارو نمیکنم🥲🥲
تا اینکه من کوله ام روی میز گذاشتم و به همسرم سپردم که برم تجدید وضو کنم
وقتی برگشتم دیدم این پلاکارد روی کولم نصب شده
با تعجب به همسرم گفتم از کجا اوردی
گفت وقتی کولتو برداشتم ک برم یه جای دیگه بشینم دیدم دقیقا این پلاکارد زیر کوله ی تویه و حتی سنجاقاشم روش بود
و من برات نصب کردم...
حال اون موقع من گفتنی نیست برام دنیا معنی داشت...
و این پلاکارد شد یادگاری بهترین سفر عمرم.
التماس دعا دارم از همه دوستان که میرن سفر اربعین
✍نویسنده یکی از اعضای محترم کانال.
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#روایت_اربعین
🌱 @sharaboabrisham
نفرینش خیلی بد گرفته.😂
رفقا اربعین مشرف شدید، نفرین فراموش نشه😁
🌱 @sharaboabrisham
شراب و ابریشم...
در شرایطی که رِفیقای ما پیام میذارن که تو مرز گیر افتادیم و خیلی شلوغه و وسیله نیست و این حرفا...
رفیقِ چاردرصدیمون صبح با هواپیما رفت و ظهر نشده خجسته و خرسند برامون پیام گذاشت: بچهها ما الان نجفیم، خونهی دوستِ عراقیمون اُمّامیر.
من که احتمال میدم اُمّامیرِ کذایی مادرِ امیرِ کویت باشه و رفیق ما حتما الان بر تختی نقرهفام تکیه زده و خدم و حشم، طبق طبق میبرن و میارن....
در بیانِ چاردرصدی بودنِ رفیق ما همین بس که خونهشون انقد همیشه موز دارن که موزهای مسیر اصلا چشمشو نمیگیره و از جلوی موکبایی که موز میدن با بی اعتنایی رد میشه.
حالا ما؟ اصلا دلمون میخواد بریم پیادهروی شاید اونجا بهمون موز دادن.
مادرمونم یکسره بادمجونِ پوس کنده میذاره تو یخچال که وقتی درشو وا میکنیم فک کنیم موز داریم و با همین خطای دید برای لحظهای هم شده خوشحال بشیم.
امام حسینه دیگه! بهرحال تو دم و دستگاهشون اگه جُوْن دارن، زهیر هم داشتن!
زهیر سوار مرکبِ اصیلِ عربیش شد و تاخت و خودش رو به ارباب رسوند...
پولدار بود که رسید!
اگه قرار بود بی پول باشه و با قاطر بره عمراً که می رسید!
جُوْن اگه کربلا بود، واسه این بود که از اول همراه ارباب بود، خودشون برده بودنش، خودشون رسونده بودنش، و اِلا نمی رسید...
برای به اربعین رسیدن زهیر بودن بیشتر جواب میده انگار...
جُوْن ها فقط در صورتی میرسن که از همون اولِ راه با حسین باشن، از شروعِ واقعه از حسین جدا نیفتاده باشن، با خود ارباب رفته باشن، و گرنه نمیرسن...
ما جُوْن بودیم، ولی نرسیدیم، علتش بی پولی نبود، علتش بی حسینی بود!
ما از اول راه نبودیم که قرار باشه خودش ببره ما رو... برای بعد از عقب موندنمون هم پولی نداشتیم که سَبُک بر مَرکب بشینیم و تا خودِ ارباب بتازیم...
همینه که میگن مؤمن باید پولدار باشه!
که اگه عقب افتاد لااقل با پول خودشو برسونه...
مؤمن اگه بی پول بود، باید شش دنگ حواسش باشه که از ارباب جدا نیفته، و گرنه توی این جدا افتادن نه مرکبی هست که برسونتش و نه اربابی که با خود ببرتش...
ما جُوْنهایی بودیم که هیچ جای مسیر با حسین نبودیم،
از جاموندنمون، گلهای نیست...
.
.
نوشت:
تصویر: آخرین عکس منتشرشده از حضور چاردرصدی پ. ر در منزل ام امیر.
ما که بخیل نیستیم. 😅
نوشت:
البت تو زهیری نبودی که عقب افتاده باشی، من همیشه تو رو میبینم که سوار بر مرکب تازیت، با شتاب میری و من حتی به گردِ رفتنهای تو هم نمیرسم، رفیقِ چاردرصدی و باایمانِ خودم.
زیارت گوارای جان، عزیزم.
نوشت:
روایت داریم که مؤمنِ صاحبِ مال بر مؤمنِ فقیر ترجیح داره!
روایت داریم که پول باید دست اهل ایمان باشه.
روایت داریم که مؤمن باید تلاش کنه بیشتر از نیازِ خودش پول دربیاره.
این روایتا واسه چیه؟ واسه همینکه مؤمن پولو دست بگیره و تو راهِ حسین خرجش کنه...
خوش بحال هر کی که ایمان و مال رو با هم داره.
✍ملیحه سادات مهدوی
🌱 @sharaboabrisham
✍مریم سوقندی
ساعت ۲ظهر رسیدیم کربلا نه اسکان داشتیم نه غذا. فقط دنبال سایه بودیم . قبلاشنیده بودم از روحانی یک کاروان که ابا عبدالله الحسین در مرداد ماه به کربلا رسیدند. صحت و سقم سخن ایشون رو نمیدونم ولی اگه بخوام از عطش فرزندان خودم و کسانی که همراهم بودند بگویم حرف درستی بود. هر دو دقیقه بچه ها آب طلب می کردند. انگار عطش در کربلا تمامی نداشت. به حرم نورانی قمر بنی هاشم رفتیم خنکای حرم و آب سردی که در گوشه گوشه حرم بود عطش کودکانم را کم کرد. کنارضریح نورانی سقای کربلا سجده شکر کردیم. اذن دخول به حرم ارباب بی کفن گرفتیم. انگار که قفل برقلب ها زده باشند. آن شور و هیجانی که قبل داشتیم دیگر نبود. آخر حسین آرام جان است. باز هم کنار ضریح خلوت بود باچشم هایم شش گوشه را در آغوش گرفتم و در زیر لب میگفتم خدایا شکرت که چند صباحی در هوایی که حسینت نفس کشیده نفس میکشم
شب شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
بین الحرمین مرداد۱۴۰۲
✍مریم سوقندی
🌱 @sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مگر خدا آفرینشِ آدمیزاد را با اسم تو آغاز نموده که اینطور بچههای برخاسته از گهواره آغشتهی مِهرِ تواَند؟!
اباعبدالله 💚
✍ملیحه سادات مهدوی
🌱 @sharaboabrisham
صفحهی دکتر قادری یکی از بهترین صفحات فعال در اینستاگرامه
این تصویرنوشتهها از استوریهای این صفحهی ارزشمنده.
توصیه میکنم حتما مطالعه کنید و اگه احیانا اینستاگرام دارید حتما ایشون رو دنبال کنید.
عکسها شمارهگذاری هستند.
به ترتیب.
ادامه در پست بعد
🌱 @sharaboabrisham
صفحهی دکتر قادری یکی از بهترین صفحات فعال در اینستاگرامه
این تصویرنوشتهها از استوریهای این صفحهی ارزشمنده.
توصیه میکنم حتما مطالعه کنید و اگه احیانا اینستاگرام دارید حتما ایشون رو دنبال کنید.
عکسها شمارهگذاری هستند.
به ترتیب.
ادامه در پست بعد
🌱 @sharaboabrisham
صفحهی دکتر قادری یکی از بهترین صفحات فعال در اینستاگرامه
این تصویرنوشتهها از استوریهای این صفحهی ارزشمنده.
توصیه میکنم حتما مطالعه کنید و اگه احیانا اینستاگرام دارید حتما ایشون رو دنبال کنید.
عکسها شمارهگذاری هستند.
به ترتیب.
🌱 @sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مگر خدا آفرینشِ آدمیزاد را با اسم تو پایان داده که اینطور پیرمردهای نشسته بر خاک آغشتهی مِهرِ تواَند؟!
اباعبدالله 💚
توی مسیر اربعین قشنگی زیاد میبینید. حضور بچههای کوچیک بین خادما و زائرا قطعا از قشنگیای بینظیر این مسیره، اما همونقدر که بچههای این مسیر دیدنیاند، پیرمردها و پیرزنهاش هم تماشاییاند.💚
✍ملیحه سادات مهدوی
🌱 @sharaboabrisham